eitaa logo
قصه کودکانه
4.4هزار دنبال‌کننده
581 عکس
1.3هزار ویدیو
217 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄
مشاهده در ایتا
دانلود
فینگیلی و جینگیلی.mp3
3.05M
👼🏻🌜 فینگلی و جینگلی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
🌸 :🌸 بچه های عزیز! پیامبر ما حضرت محمد (ص) در مکه زندگی می‌کرد. او دو پسر داشت که وقتی خیلی کوچک بودند از دنیا رفتند. در آن زمان همه فکر می کردند که پسرها بهتر از دخترها هستند و به همین خاطر پیامبر (ص) را که دیگر پسری نداشت مسخره می کردند؛ اما خدای خوب و مهربان به خاطر اینکه پیامبر (ص) کارهای خیلی خوب انجام می‌داد فرشته جبرئیل را به سوی او فرستاد تا خبر هدیه بزرگ را به پیامبر (ص) بدهد. فرشته مهربان از طرف خداوند مژده آورد که ای پیامبر! ما به تو دختری هدیه می‌کنیم که برای تو خیر و برکت فراوان دارد. بچه ها! اسم آن دختر فاطمه (ع) بود فاطمه (ع) دختر خیلی خوبی بود؛ قشنگ قرآن می خواند و کارهای خوب زیادی انجام می‌داد. پیامبر (ص) درباره حضرت فاطمه (ع) می‌گفت: هرکس فاطمه (ع) را دوست داشته باشد در بهشت با من خواهد بود. پیامبر (ص) از این که خداوند به او هدیه خیلی خوبی داده بود خوشحال بود. تا اینکه یک روز فرشته جبرئیل از طرف خداوند آمد و گفت: برای تشکر از خداوند به خاطر این هدیه زیبا نماز بخوان؛ چون خداوند نماز خواندن را دوست دارد؛ و شتری را قربانی کن و گوشت آن را به آدم‌های فقیر بده. گفتیم که مردم مکه برای اینکه پیامبر (ص) پسری نداشت او را مسخره می کردند. خدای خوب و مهربان به پیامبر (ص) فرمود: دشمنت که تو را مسخره می‌کرد با اینکه پسران زیادی داشت، نسل او ادامه پیدا نخواهد کرد. اما بچه‌ها! نسل و ذریه پیامبر (ص) از فرزندان حضرت فاطمه (ع) در سراسر جهان زیاد شد و همه سادات از فرزندان پیامبر (ص) هستند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
Ahmad Shamloo - Yaran Ra Che Shod (128).mp3
1.84M
کس ندارد ذوق مستی،می گساران را چه شد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
مداد سیاه.mp3
5.93M
✨✨✨✨هرشب یک قصه✨✨✨✨ ✨✨هرشب یک ماجرا✨✨✨✨ ✨ 🗳نوع فایل ::# مداد سیاه 👩‍🏫تهیه کننده: 🏫 منطقه/ناحیه: ۳ اصفهان ⏰زمان :۶:۱۰ 📆 تاریخ: ۶ آذر ۱۴۰۱ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
📚در شهری که موش آهن می‌خورد، کلاغ هم کودک می‌برد بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت: بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم. دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج می‌شد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت: دوست عزیز، من شرمنده شما هستم اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم. بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: اما من دیروز، زمانی که به خانه می‌رفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود می‌برد.دوست خائن او که پریشان‌تر شده بود، فریاد زد:آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم‌ من نیست، کودکی را که وزنش ده من است، بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کرده‌ای؟ بازرگان بلافاصله پاسخ داد: تعجبی ندارد. در شهری که موش می‌تواند آهن بخورد، کلاغ هم می‌تواند کودکی را ببرد. دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: حق با توست. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.بازرگان که دیگر ناراحت نبود، در پاسخ گفت: بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی. 📚کلیه و دمنه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این قسمت : اسباب بازیهامو جمع می کنم 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان : تا بهار کسی خونه نیست 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
48.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 کلیپ شاد کیه کیه در میزنه 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 قصه کودکانه " علی کوچولو و قرآن " 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از تدریس یار پایه اول
✨✨✨✨هرشب یک قصه✨✨✨✨ ✨✨هرشب یک ماجرا✨✨✨✨ ✨ 🗳نوع فایل ::# مرد قانع 👩‍🏫تهیه کننده: 🏫 منطقه/ناحیه: ۳ اصفهان ⏰زمان :۳:۲۵ 📆 تاریخ: ۷ آذر ۱۴۰۱ ┄┅┅✶🍃🌻🍃✶┅┅┄ ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای ۱۵ گانه تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar1
هدایت شده از تدریس یار پایه اول
مرد قانع .mp3
3.28M
✨✨✨✨هرشب یک قصه✨✨✨✨ ✨✨هرشب یک ماجرا✨✨✨✨ ✨ 🗳نوع فایل ::# مرد قانع 👩‍🏫تهیه کننده: 🏫 منطقه/ناحیه: ۳ اصفهان ⏰زمان :۳:۲۵ 📆 تاریخ: ۷ آذر ۱۴۰۱ ┄┅┅✶🍃🌻🍃✶┅┅┄ ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای ۱۵ گانه تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar1
کاکتوس و جوجه تیغی یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. 📚 یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت: «مامان ... مامان... از این گل های خاردار برایم می خری؟» مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد و گفت: «اینها را می گویی؟ اینها کاکتوسند.» بعد هم به داخل گل فروشی رفتند و یکی از آن گلدان های کوچولوی کاکتوس را خریدند. مادر گفت: «هفته ای یکی دو بار بیشتر به آن آب نده. خراب می شود.» آن وقت رفتند، خریدشان را کردند و به خانه برگشتند. سولماز کوچولو خوشحال بود. از گل کاکتوس خیلی خوشش آمده بود. او در خانه یک جوجه تیغی کوچولو هم داشت. جوجه تیغی سولماز را دید که گلدان کوچولوی کاکتوس را به خانه آورد و گوشه اتاقش توی یک نعلبکی گذاشت. بعد هم با یک استکان به آن آب داد. جوجه تیغی کوچولو با تعجب به گل کاکتوس نگاه می کرد. او نمی دانست که آن یک گل است. با خود گفت: «چه جوجه تیغی مسخره ای! چطوری آب می خورد!» دو روز گذشت. جوجه تیغی کوچولو گفت: «باید بروم نزدیک، شاید بتوانیم با هم دوست شویم. فکر می کنم خیلی خجالتی است!» بعد هم یواش یواش به گل کاکتوس نزدیک شد. جلوی آن ایستاد و گفت: «سلام... من تیغی هستم. تو اسمت چیست؟»ولی هیچ جوابی نشنید. جوجه تیغی کوچولو باز هم با کاکتوس حرف زد؛ ولی هر چه می گفت، بی فایده بود. جوابی در کار نبود. بالاخره جوجه تیغی عصبانی شد، جلو رفت، دستش را به کاکتوس زد و گفت: «با تو هستم... چرا جواب نمی دهی؟» ولی ناگهان فریادش بلند شد؛ چرا که تیغ های نوک تیز کاکتوس توی پنجه های کوچولویش فرو رفته بود. جوجه تیغی کوچولو آخ و واخ کنان گفت: «تو دیگر چه جور جوجه تیغی ای هستی؟ چقدر بد جنسی!» سولماز از دور دید که جوجه تیغی کوچولو دستش را به کاکتوس زد و دردش گرفت. تیغی کوچولو با کاکتوس قهر کرده بود و خودش را مثل یک توپ، گرد کرده بود. سولماز جلو رفت و گفت: «ناراحت نشو جوجه تیغی کوچولو... قهر نکن... این یک گل است. اسمش هم کاکتوس است. فقط گلی است که مثل تو تیغ دارد. تو با یک گل قهر می کنی ؟» جوجه تیغی کوچولو دوباره مثل اول شد. سولماز خندید و جوجه تیغی کوچولو با خود گفت: «هر گلی می خواهد باشد. هر جوری هم که می خواهد، آب بخورد؛ ولی من دیگر فقط از دور نگاهش می کنم.»و راهش را کشید و رفت. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
niniomad.tsb74744.mp3
1.16M
👼🏻🌜 نی نی اومد به دنیا ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون ماشا و میشا با دوبله فارسی ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
مرد قانع .mp3
3.28M
✨✨✨✨هرشب یک قصه✨✨✨✨ ✨✨هرشب یک ماجرا✨✨✨✨ ✨ 🗳نوع فایل ::# مرد قانع 👩‍🏫تهیه کننده: 🏫 منطقه/ناحیه: ۳ اصفهان ⏰زمان :۳:۲۵ 📆 تاریخ: ۷ آذر ۱۴۰۱ ┄┅┅✶🍃🌻🍃✶┅┅┄ @ghesehayekoodakaneeh
شستن-دست.mp3
13.52M
💠 شستن دست🤲💦 👈عموکتابی | مربی تربیتی🌱 @ghesehayekoodakaneeh
🖼 ...🔆 🤲 خدایا 🍃🌸امروزم را 🍃🌸 باعشق توآغاز میڪنم 🍃🌸بخشندگی از توست 🍃🌺عشق در وجود توست 🍃🌺قدرت در دستانِ توست 🍃🌺بخشندگی و عشق و مهر را به ما بیاموز! ☀️ سلام؛ صبحتون بخیر و همراه با عاقبت بخیری 🌐 📲✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese