eitaa logo
قصه کودکانه
4.5هزار دنبال‌کننده
582 عکس
1.3هزار ویدیو
217 فایل
یه کانال پر از داستانهای صوتی کودکانه🧑‍🎄
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡خانواده دکتر ارنست♡ ♧قسمت دهم♧ 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
🌸 هایی برای کاهش هراس اجتماعی و رفع خجالت و کمرویی کودکان👇 1🌷 مسابقه گویندگی: در این بازی هر کودکی سعی می کند متنی را که از قبل تنظیم شده است بدون اشتباه بخواند (به تقلید از گویندگان اخبار تلویزیون و رادیو). برنده کسی است که مسلط تر از دیگران بوده و کمتر اشتباه داشته باشد. ۲🌷 بازی «مصاحبه تلویزیونی» یکی از کودکان نقش فیلمبردار را با گذاشتن یک شی بر دوش ایفا می کند و فرد دیگر نقش مصاحبه گر را با گرفتن یک شی به عنوان میکروفن بازی می کند و از بچه های دیگر در رابطه با موضوعاتی که از قبل تنظیم شده است، سوالاتی می کند ازجمله در زمینه بهداشت دهان و دندان، رفتار در خانواده، رفتار در مدرسه، اطلاعات عمومی و… ۳🌷بازی «نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه» از کودکان خواسته می شود با آرامش کامل، یکی از خاطرات خود یا داستان و شعری را که یاد دارند برای دیگر اعضای گروه تعریف کنند نتیجه گیری از خاطرات و داستان ها با هدایت بزرگ ترها و توسط اعضای گروه انجام می شود. ۴🌷بازی «چه کسی می تواند دیگران را بخنداند» یکی از کودکان موظف می شود با انجام حرکات خنده دار، دیگر افراد را بخنداند. از دیگر افراد خواسته می شود در مقابل خندیدن مقاومت کنند چون برنده کسی است که افراد بیشتری را بخنداند. ۵🌷 بازی «کامل کردن یک داستان» یک نفر ابتدای یک داستان را تعریف می کند و از کودکان می خواهد که آن داستان را ادامه دهند. مثال: یک روز یک شکارچی در جنگل با یک شیر برخورد کرد… حالا بقیه داستان را یک نفر از کودکان ادامه می دهد و به همین ترتیب بقیه داستان را سایر کودکان ادامه می دهند. ۶🌷بازی «کامل کردن یک شعر» یک مصرع از یک شعر خوانده می شود و از کودکان خواسته می شود که مصرع و بیت های بعد را به نحوی که وزن و قافیه به هم نخورد بگویند. برنده کسی است که شعرش نزدیک تر به مضمون شعرباشد! ۷🌷 بازی «تکمیل جملات» برای کودکان یک سری جملات ناقص می خوانیم و آنها باید حدس بزنند که در جای خالی، چه کلمات و جملاتی را قرار دهند (این موارد می تواند در ابتدا، وسط یا آخر جمله باشد) مثال: ……. بارید و تمام لباس هایم خیس شد. امروز با آنکه …….. راه می رفتم به زمین خوردم. هر کسی که دوست دارد موفق شود باید……….. ۸🌷 بازی «پاسخ به پرسش ها» – کودکان باید به سوالات مطرح شده پاسخ صحیح دهند. مثال: – وقتی هوا سرد می شود چه می کنیم؟ – وقتی هوا گرم می شود چه کاری می کنیم؟ – وقتی بنزین خودرو تمام می شود چه باید کرد؟ – وقتی که هوا تاریک می شود چه باید کرد؟ -وقتی می خواهیم خط صاف رسم کنیم از چه وسیله ای باید استفاده کنیم؟ و سوالاتی از این قبیل. ۹🌷بازی «داستان سازی با تصاویر» – یک سری از تصاویر مختلف را به کودکان نشان می دهیم و از هر کودک می خواهیم برای آن تصویر، یک داستان تعریف کند. ۱۰🌷بازی «معلم بودن» این بازی با توجه به هدف های آن می تواند به شکل های مختلف اجرا شود ازجمله شیوه برخورد با بچه های تنبل و درس نخوان، روش های تشویق، روش های تنبیه، مشخصات یک معلم خوب، اخلاق و رفتار کلاسی و مواردی از این قبیل، که همه به شکل نمایشی قابل اجراست. کودکان باید نقش های مختلف را بازی کنند تا به درک احساسات دیگران نائل شوند. 👈لطفا این پست رو برای بقیه هم فوروارد کنید .🙏🌸 🦋کانال قصه و شعر و بازی👇👇👇 🆔 @ghesehayekoodakaneeh
09 track.mp3
1.61M
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه حیات منم @ghesehayekoodakaneeh
margir.mp3
3.4M
قصه گو : فرهاد عسگری منش @ghesehayekoodakaneeh
در جنگل سر سبز و قشنگي خرگوش🐇 باهوشي زندگي مي كرد . 🌴🌳🌲🌵🍀☘️🍃🌿🌾🌱🎋🎍 يك گرگ پير🐕و يك روباه🐺 بدجنس هم هميشه نقشه مي كشيدند تا اين خرگوش را شكار كنند . ولي هيچوقت موفق نمي شدند . يك روز روباه مكار به گر گ گفت : من نقشه جالبي دارم و اين دفعه مي توانيم خرگوش را شكار كنيم . 😁😁😁 گرگ گفت : چه نقشه اي ؟ روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا كه قارچهاي سمي 🍄رشد مي كند و خودت را به مردن بزن . من پيش خرگوش مي روم و مي گويم كه تو مردي . وقتي خرگوش مي آيد تا تو رو ببيند تو بپر و او را بگير . گرگ قبول كرد و به همانجائي رفت كه روباه گفته بود . روباه هم نزديك خانه خرگوش رفت و شروع به گريه و زاري كرد . 😭😭😭 با صداي بلند گفت : خرگوش اگر بدوني چه بلائي سرم آمده و همينطور با گريه و زاري ادامه داد ، ديشب دوست عزيزم گرگ پير اشتباهي از قارچ هاي سمي🍄 جنگل خورده و مرده اگر باور نمي كني برو خودت ببين . و همينطور كه خودش ناراحت نشان ميداد دور شد . خرگوش از اين خبر خوشحال شد😊 پيش خودش گفت برم ببينم چه خبر شده است . او همان جائي رفت كه قارچهاي سمي رشد مي كرد .🍄 از پشت بوته ها نگاه كرد و ديد گرگ پير روي زمين افتاده و تكان نمي خورد . 🚺🚹🚼 خوشحال شد و گفت از شر اين گرگ بدجنس راحت شديم . خواست جلو برود و نزديك او را ببيند اما قبل از اينكه از پشت بوته ها بيرون بيايد پيش خودش گفت :‌ اگر زنده باشد چي ؟ آنوقت مرا يك لقمه چپ مي كند . بهتر است احتياط كنم و مطمئن شوم كه او حتما مرده است . 🐇🐇🐇🐇🐇🐇 بنابراين از پشت بوته ها با صداي بلند ، طوريكه گرگ بشنود گفت : پدرم به من گفته وقتي گرگ ميمرد دهنش باز مي شود ولي گرگ پير كه دهانش بسته است . گرگ با شنيدن اين حرف كم كم و اهسته دهانش را باز كرد تا به خرگوش نشان بدهد كه مرده است . خرگوش هم كه با دقت به دهان گرگ نگاه مي كرد متوجه تكان خوردن دهان گرگ شد و فهميد كه گرگ زنده است . بعد با صداي بلند فرياد زد : اي گرگ بدجنس تو اگر مرده اي پس چرا دهانت تكان مي خورد . پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت . و با سرعت از آنجا دور شد . ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این قسمت: ترو ترو و باد بادک 👆👆👆 🏕 🌳🏕 🏕🌳🏕 ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
1.mp3
4.25M
"سلام به روی ماهت" (حمید جبلی) 👆👆👆 ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊لطفا لبخند بزنید 😊 دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت وبرمی گشت. آن روزصبح هوا رو به وخامت گذاشت وطوفان ورعدوبرق شدیدی درگرفت. مادرکودک نگران شده بود که مبادا دخترش از طوفان بترسد، به همین جهت تصمیم گرفت با اتومبیل خود به دنبال دخترش برود. در وسط های راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که با هر رعد و برقی می ایستد به آسمان نگاه کرده ولبخند می زند!!! زمانی که مادر از او پرسید چه کارمی کنی؟ دخترک پاسخ داد: من سعی می کنم صورتم قشنگ به نظر بیاد،چون خدا داره از من عکس می گیره...!!! در هنگام رویارویی با طوفان های زندگی، لبخند را فراموش نکنید! خداوند به تماشا نشسته است ... @ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از مدرسه من
✅حکایتی هارون‌الرشید و بهلول دانا 🔸روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید دخترم را به او خواهم داد . روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید : یکی میگوید :(من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام ) نفر دیگر میگوید :(من در یک راه که راهزن داشت همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم ) هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند وگفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه اورده ام اما دروغ نمی توانداز در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید هارون گفت باشد قبول است وقتی به بیرون رسیدند بهلول گفت این سبد بزرگ دروغ من است هارون گفت دروغت را برایمان بگو : 💥بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من ۱۰۰۰۰سکه طلا گرفت وگفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه های من را بدهید @ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از مدرسه من
اصول در فضای مجازی والدین با ایجاد حس اعتماد، تعامل، و ارتباط با فرزندان خود می‌توانند روش درست استفاده از فضای مجازی را آموزش دهند و از آسیب‌ها و تهدیدات فضای مجازی جلوگیری کنند. @madrese_yar
🔴 مرد دباغ و عطر فروشان روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد. ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ https://eitaa.com/teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
31.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبکه پویا مهارت های زندگی گزارش انتقادی 👶👧🧚‍♀ ----------------------------- -------------------- @ghesehayekoodakaneeh
هدایت شده از تدریس یار پایه نهم
⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔ کانال های 15 گانه مجموعه تدریس یار 👇👇👇👇👇👇 از ابتدایی تا متوسطه ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ کانالهایی برای بهتر دیده شدن و بهتر بزرگ شدن. با ما دیده شوید. جهت سفارش تبلیغ شبانه و یا روزانه در ۱۵ کانال @teacherschool ✅✅✅✅✅✅✅