شرحالاسماء_الحسنی_جلسه_۱۰۹_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
32.95M
🎙️|فایل صوتی کامل |
▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی
جلسه : ۱۰۹
🌍 محل تدریس :
شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره )
📅 تاریخ : ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۲
🕝مدت زمان صوت :
۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی جلسه : ۱۰۹ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شه
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۰۹:
يا عدتي عند شدتي يا رجائي عند مصيبتي يا مونسى عند وحشتي یا صاحبی عند غربتی یا ولیی عند نعمتی
یا مونسی عند وحشتی للانس مراتب في البدايات الانس بالطاعات وفى الغايات الانس بالتجليات الاسمائية في المرتبة الواحدية والانس بنور جال الذات المشرق من وراء حجب الصفات يا صاحبي عند غربتى للغربة مراتب كالذهاب عن المألوف والاغتراب عن العادات والانقطاع عن مطاع الدنيا والانفراد بالعزلة والخلوة مع الحق عن الخلق وايثار المحبوب بالهجرة إليه عشقا والاعراض عما سواه بالتجافي عنه بعضا ومن يخرج من بيته مهاجرا إلى الله ورسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله إلى ان ينتهى إلى الاغتراب على الخليقة للانمحاق برسمه في الحقيقة فليس وراء عباد ان قرية فعند ذلك يصاحب الحق هذا الغريب من مات غريبا فقد مات شهيدا أي مشاهدا للحق يا وليي عند نعمتي الولى هنا بمعنى الصاحب ومنه ولى النعمة والمضاف في نعمتي محذوف كما لا يخفى ولم يذكر لان احسن السجع ما تساوت قراينه كقوله تعالى في سدر مخضود وطلح منضود وظل ممدود فيشتمل عليه كاشتمال الفقرات السابقة على الطباق من حيث الجمع بين الانس والوحشة والصحابة والغربة والجناس اللاحق كما في العدة والشدة وكذا في الفصول السابقة ويحتمل ان لا يكون النعمة بمعنى ما انعم به بل بمعنى الخفض والدعه والمسرة فح لا يحتاج إلى الحذف يا غياثي عند كربتي أي مغيثى عند حزنى يا دليلى عند حيرتي كالحيرة بين الجبر والتفويض والتردد بين الخوف والرجاء وكالحيرة بين التجلى والاستتار حيث ان وجود الحق في مكمن الخفا لم يظهر ولا يظهر ابدا والمهيات في مرتبة الاستواء لم يشم رايحة الوجود ولا يشم دائما فمن الظاهر في دار الوجود والحيرة بين الفنا وبقاء انيتك حيث لا وجود لعينك ولها الحكم وحكاية من ربط القرع على رجله لئلا يفقد نفسه في ازدحام الناس وفك غيره حين نومه وربطه على رجل نفسه معروفة
✅ @ghkakaie
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل سوم (جبهه)، قسمت دوم (پیاپی بیست و نهم)
جنگ تحمیلی، دفاع مقدس، به یاد سردار شهید محمد اسلامنسب
۱- ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، که یادم نمیآید چندشنبه بود، طبق معمول ایام هفته در مرکز آموزش سپاه پاسداران شیراز، مشغول تدریس و آموزش عقیدتی و سیاسی به قبولشدگان دورهٔ جدید سپاه بودم؛ در خیابان زند، در محل بسیج فعلی(انجمن ایران و انگلیس سابق). تعداد زیادی از سرداران فعلی سپاه و جمعی از شهدا چون شهید قطبی، شهید نامی، شهید آسمانی و ...جزو آموزشدیدگان همین دوره بودند. شهید محمد اسلامینسب هم جداگانه و در محلی دیگر برای آنان آموزش نظامی داشت. از کلاس که بیرون آمدم در دفتر، سردار وحیدی را که تدریس او هم تمام شده بود ملاقات کردم. همان موقع خبر رسید که صدام به اهدافی خاص و به بعضی از فرودگاههای کشور، از جمله به فرودگاه شیراز، حملهٔ هوایی کرده و عملا جنگ را آغاز نموده است. مبهوت شده بودیم. مشغول بحثکردن بر سر این موضوع بودیم که پیام حضرت امام از رادیو قرائت شد که دیوانهای آمده سنگی پرتاب کرده و فرار کرده است!
۲- بعد از این حملات هوایی، صدام دیوانگی را بیشتر کرد و به غرب و جنوب ایران حمله کرد. دلمان پَر میزد که جبههای شویم ولی مسئولیتها و گرفتاریهای پشت جبهه زمینگیرمان کرده بود. کمی بعد، محسن رضایی، فرمانده کل سپاه، که عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، چند نفر از ما بچههای شاخهٔ شیراز سازمان را دعوت کرد که به تهران برویم تا یکی از ما را به عنوان معاون خودش در اطلاعات سپاه، انتخاب کند. رفتیم و پس از بحث و گفتوگو، سردار وحیدی انتخاب شد. ما برگشتیم و سردار وحیدی تا امروز در تهران باقی ماند. با رفتن سردار وحیدی به تهران، کار بنده هم در شیراز کمی بیشتر و محرومیتم از جبهه شدیدتر شد. هر روز شهید یا شهیدانی از رفقا را از جبهه میآوردند و داغ بنده بیشتر میشد. شهید عباس ذاکرحسین، شهید عارف، زاهد و متقی، سعید ابوالاحرار، شهید عبدالرسول گلبن حقیقی، بسیاری از بچههای سپاه که به آنها آموزش عقیدتی داده بودم، تعداد زیادی از بچههای مسجد آتشیها که شبهای شنبه برای آنها سخنرانی میکردم، برخی از بچههای مسجدالرضا(ع) که از رفقایم بودند و حتی برخی از دانشآموزان دبیرستان توحید که معلمشان بودم، از جملهٔ این شهیدان بودند.
۳- عطر شهادت فضای کل کشور را معطر کرده بود. بیانات عرفانی حضرت امام این عطر را بیشتر در جانمان مینشانید. کمکم عاشورا و کربلا، ندای یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما را عمیقتر و عینیتر در جانمان مینشانید. الگوهای سیاسی که چشممان به آنها بود، این بار به دست منافقین پر میکشیدند و شهید میشدند. روز ششم تیر ۱۳۶۰ در تهران در محل حزب جمهوری جلسه داشتیم و روز هفتم تیر هنوز در اتوبوس عازم شیراز بودیم که خبر انفجار حزب جمهوری و شهادت آیتالله شهید بهشتی و همراهان، آتشم زد. شهادت رجایی و باهنر این داغ را بیشتر کرد. برخی از دوستانم مثل شهید مهدی فیروزی نیز بهدست منافقین ترور شدند. منافقین خبیث نیز به دامان صدام غلطیده بودند. کربلا در عراق بود و خوزستان به لحاظ مسافت و معنویت، خیلی به کربلا نزدیک بود. میخواستم همه چیز را رها کنم و به جبهه بروم ولی اجازهام نمیدادند.
۴- با امام جمعهٔ عزیزمان حضرت آیتالله شهید سید عبدالحسین دستغیب رضوانالله تعالی علیه، حشر و نشر زیادی داشتم. هر هفته خدمتشان میرسیدم و آخرین تحولات سیاسی کشور را به ایشان اطلاع میدادم. یک پاسدار بسیار نورانی داشتند؛ برادرزادهشان شهید سید محمدجواد دستغیب. ایشان برادر عیال حضرت آیتالله سید علیمحمد دستغیب هم بود. خارج درس میخواند. بهخاطر انقلاب همه چیز را رها کرده بود و به ایران آمده و پاسدار شده بود و پاسداری عمویش را میکرد. خیلی با بنده رفیق بود. بسیار اهل معنا بود. عمویش حضرت آیتالله سید عبدالحسین دستغیب نیز به ایشان بسیار علاقه داشت. سید محمدجواد در اواخر آبان ۱۳۶۰ در عملیات طریقالقدس نزدیک بستان شهید شد. تشییع جنازهٔ او وجمع دیگری از شهدا در شیراز برگزار شد. در همین مراسم بود که آیتالله شهید دستغیب فرمود: «نمیدانم که در این جبههها چه میگذرد که این بچهها راه هفتادسالهٔ سلوک را یک شبه طی میکنند». یقینم بود که نظر به شهید سید محمدجواد داشتند. بیشتر هوایی شدم. عجیب آن که ده یا دوازده روز بعد، در ۲۰ آذر ۱۳۶۰، حضرت آیتالله دستغیب با بمب منافقین قطعهقطعه و شهید شد و به جدّ شهیدش، سرور و سالار شهیدان، امام حسین علیهالسلام، پیوست و داغ سنگینی بر دلم نهاد. گویی حضرت ابا عبدالله(ع) به جبهه فرایم میخواند.
۵- در بهمن همان سال، پس از زیارت امام رضا(ع) توفیق جبهه حاصل شد.
در ادامهٔ عملیات طریقالقدس، در چزابه و آزادی بستان، پایم به جبههٔ مبارکه باز شد و از آن به بعد مشتریِ آن بازار خدایی شدم. طریقالقدس (چزابه)، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، محرم، کربلای۵، مجنون، فاو و ...، همه برایم مملو از خاطرات فراوان از شهدا و بندگان خوب خداست. هرچه اینجا مینگارم، توفیق همنشینی با آنهاست:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
سلام خدا بر همهٔ اولیاء و صالحان و شهدا.
همنشینی با جماعت خوبان و یاد و خاطرهٔ آنان، گاهی ذهن و ضمیرم را معطر میکند و بهیاد آنان قلمی میزنم.
بدون هیچ تعارفی، اعتراف میکنم که این بندهٔ ناچیز میان آنان «بُر خورده» بودم. ولی همواره هرگاه خدا میخواست، انتخاب و به اصطلاح عوام، «سِوا» کند، هر چه که التماس میکردم که به قول بچهها: آقا! «در هم» است، فایده نداشت! خوبان پریدند. اما خدا انتخاب و سِوایم نکرد! دیگر در حال گندیدن هستم! ولی مرحوم آیتالله نجابت بیتی را زیاد میخواندند و بنده هم با تمسک به همان بیت، گاهی پریشانگویی کرده و از خوبان سخن میگویم:
از ایشان نیستی میگو از ایشان
پریشان نیستی میگو پریشان
۶- از محمد اسلامینسب ذکری به میان آمد. با محمد از قبل از انقلاب رفیق بودم. خاکی، بیریا، مجاهد، مؤمن و متقی. الآن هرچه به پسر کوچکترش، روحالله، طلبهٔ فاضلِ حوزهٔ علمیه شهید نجابت، مینگرم، محمد را میبینم.
محمد در ایام نوجوانی شاگرد خیاط بوده است و استاد خیاطیاش، پدر همسر بنده. البته بنده اول محمد را شناختم بعدا پدر همسرم را! و اگر محمد نبود، به دلیلی که قبلا گفتم، شاید ازدواج بنده و همسرم سر نمیگرفت!
محمد عمرش را در جهاد و مبارزه گذرانده بود، لذا موفق نشد که دیپلمش را بگیرد. اما به حکم *«من اخلص للّه اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من قلبه الی لسانه»*، سلوک و خلوص در جنگ و جبهه از محمد، حکیم و عارفی بس بزرگ ساخته بود. کردستان و جبههٔ جنوب رشادتها و دلاوریهایش را همواره به خاطر دارد. سرانجام در سال ۱۳۶۵، در عملیات کربلای۴، در اثر توسلاتش به حضرت زهرا سلامالله علیها، خدا انتخابش کرد و به شهادت رسید.
او یکی از بهترین و صمیمیترین دوستان من در کل دوران جبهه بود.
در آخرین باری که او را در جبهه دیدم، فرماندهٔ گردان بود. شب بود. با یکی از وانتهای تدارکات داشتیم از مقرّی به مقرّی دیگر میرفتیم. محمد راننده بود و من کنار دستش نشسته بودم. در سکوت شب با خنده گفت: حالا که خدمت آیتالله نجابت رسیده و درویش شدهای با هم ترانهای را بخوانیم!! از من خواست که با وی و در انتهای هر بیت چهار بار «سبحانه» را با او تکرار کنم. سپس با آوازی خوش شروع کرد به خواندن و من هم با او همراهی میکردم:
سبحانه سبحانه، سبحانه سبحانه
گفتي مرا کن ذکر هو سبحانه سبحانه
من از کجا و ياد او سبحانه سبحانه
سبحانه سبحانه، سبحانه سبحانه
بايد چو ذکر هو کنم در سينه نقش او کنم
تا روي دل آنسو کنم سبحانه سبحانه
سبحانه سبحانه، سبحانه سبحانه
کي ميتوانم ذکر او کي ميتوانم فکر او
کي ميتوانم شکر او سبحانه سبحانه
سبحانه سبحانه، سبحانه سبحانه
گفتم: محمد! چه شیرین و دلنشین است. مال کیست؟ از کجا آوردهای؟
با خنده گفت: از یکی از بچههای باحال گرفته و یادداشت کردهام. سپس مدرکش را از جیب سمت چپ لباس نظامیاش- درست از روی قلبش- در آورد و به دستم داد. دیدم که با خط خرچنگقورباغهای و بسیار صمیمی و دلنشینش همهٔ شعر را نوشته و تا جایی که توانسته حفظ کرده است. بعدا فهمیدم که شعر از فیض کاشانی است:
گفتی مرا کن ذکر هو سبحانه سبحانه
من از کجا و ياد او؟ سبحانه سبحانه
بايد چو ذکر هو کنم در سينه نقش او کنم
تا روي دل آنسو کنم سبحانه سبحانه
کِی ميتوانم ذکر او؟ کِی ميتوانم فکر او؟
کِی میتوانم شکر او؟ سبحانه سبحانه
امرش نبودی گر مرا کِی ذکر من بودی روا؟
من از کجا او از کجا؟ سبحانه سبحانه
از پيش من کِی ميرود؟ از من جدا کِی ميشود؟
نسيان و يادش چون شود؟ سبحانه سبحانه
خود ذکر اويم سربهسر گر چه ز ذکرم بيخبر
وز خود نميدانم خبر سبحانه سبحانه
ذکرم من و او ذاکر است، شکرم من و او شاکر است
عينم من و او ناظرم سبحانه سبحانه
هم ذاکر و مذکور او، هم شاکر و مشکور او
هم ناظر و منظور او، سبحانه سبحانه
جان مرا جانان بود، جانم تن و او جان بود
او کی ز من پنهان بود سبحانه سبحانه
هم جان و هم جانان من، هم مايهٔ درمان من
سرمايهٔ احسان من سبحانه سبحانه
گه منع و گه احسان کند، گه درد و گه درمان کند
او هر چه خواهد آن کند سبحانه سبحانه
گاهی ازو گريان شوم، گاهی ازو خندان شوم
او هر چه خواهد آن شوم سبحانه سبحانه
گه سازدم گه سوزدم گه، در دِرَد گه دوزدم
گه مستيای آموزدم سبحانه سبحانه
جان غرق شد در بحر او، دل گم شد اندر های و هو
ای فيض! بس کن گفتوگو سبحانه سبحانه
✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۱۰_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
29.43M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۱۱۰
🕝مدت زمان صوت:
۲۷ دقیقه و ۱۵ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۲۶ اردیبهشت۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۱۰ 🕝مدت زمان
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۱۰:
چو او بر کاروان عقل رهزد
دست خویشتن بر وی گره زد
نیابد زلف او یک لحظه آرام
گهی بام آورد گاهی کند شام
ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد
بسی بازیچههای بوالعجب کرد
گل آدم در آن دم شد مخمر
که دادش بوی آن زلف معطر
دل ما دارد از زلفش نشانی
که خود ساکن نمیگردد زمانی
از او هر لحظه کار از سر گرفتم
ز جان خویشتن دل برگرفتم
از آن گردد دل از زلفش مشوش
که از رویش دلی دارد بر آتش
رخ اینجا مظهر حسن خدایی است
مراد از خط جناب کبریایی است
رخش خطی کشید اندر نکویی
که از ما نیست بیرون خوبرویی
خط آمد سبزهزار عالم جان
از آن کردند نامش دار حیوان
✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣
💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠
✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ:۱۱۲
⏳زمان برگزاری :
سهشنبه، ۲۰ شهریور ۱۴۰۳ _ ساعت ۱۷
🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
📌(شرکت برای عموم آزاد است )
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با
🎙️هم اکنون کلاس درحال برگزاری است .
📎لینک ورود :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
✅ @ghkakaie
_شرح_مثنوی_معنوی_جلسه_۱۱۲_حجت_الاسلام_و_المسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
56.33M
🎙| فایل صوتی کامل |
جلسه ۱۱۲ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول)
⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
🗓تاریخ جلسه :
سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
🕝 مدت زمان: ۵۸ دقیقه و ۴۰ ثانیه
#شرح_شعر
#مولانا
✅ @ghkakaie
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه ۱۱۲، ابیات ۳۲۰۸تا ۳۲۷۱
کی شود چون نیست رنجور نزار
آن جمال صنعت طب آشکار
خواری و دونی مسها بر ملا
گر نباشد کی نماید کیمیا
نقصها آیینهٔ وصف کمال
و آن حقارت آینهٔ عز و جلال
زانک ضد را ضد کند پیدا یقین
زانک با سرکه پدیدست انگبین
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود ده اسپه تاخت
زان نمیپرد به سوی ذوالجلال
کو گمانی میبرد خود را کمال
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذو دلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون شود
علت ابلیس انا خیری بدست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
گرچه خود را بس شکسته بیند او
آب صافی دان و سرگین زیر جو
چون بشوراند ترا در امتحان
آب سرگین رنگ گردد در زمان
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر ترا
هست پیر راهدان پر فطن
باغهای نفس کل را جوی کن
جوی خود را کی تواند پاک کرد
نافع از علم خدا شد علم مرد
کی تراشد تیغ دستهٔ خویش را
رو به جراحی سپار این ریش را
بر سر هر ریش جمع آمد مگس
تا نبیند قبح ریش خویش کس
آن مگس اندیشهها وان مال تو
ریش تو آن ظلمت احوال تو
ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر
آن زمان ساکن شود درد و نفیر
تا که پندارد که صحت یافتست
پرتو مرهم بر آنجا تافتست
هین ز مرهم سر مکش ای پشتریش
و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش
*بخش ۱۵۱ - مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنک پرتو وحی برو زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه و سلم بخواند گفت پس من هم محل وحیم*
پیش از عثمان یکی نساخ بود
کو به نسخ وحی جدی مینمود
چون نبی از وحی فرمودی سبق
او همان را وا نبشتی بر ورق
پرتو آن وحی بر وی تافتی
او درون خویش حکمت یافتی
عین آن حکمت بفرمودی رسول
زین قدر گمراه شد آن بوالفضول
کانچ میگوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر
پرتو اندیشهاش زد بر رسول
قهر حق آورد بر جانش نزول
هم ز نساخی بر آمد هم ز دین
شد عدوّ مصطفی و دین بکین
مصطفی فرمود کای گبر عنود
چون سیه گشتی اگر نور از تو بود؟
گر تو ینبوع الهی بودیی
این چنین آب سیه نگشودیی
تا که ناموسش به پیش این و آن
نشکند بر بست این او را دهان
اندرون میسوختش هم زین سبب
توبه کردن مینیارست این عجب
آه میکرد و نبودش آه سود
چون در آمد تیغ و سر را در ربود
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسا بسته به بند ناپدید
کبر و کفر آن سان ببست آن راه را
که نیارد کرد ظاهر آه را
گفت اغلالا فهم به مقمحون
نیست آن اغلال بر ما از برون
خلفهم سدا فاغشیناهم
مینبیند بند را پیش و پس او
رنگ صحرا دارد آن سدی که خاست
او نمیداند که آن سد قضاست
شاهد تو سد روی شاهدست
مرشد تو سد گفت مرشدست
ای بسا کفار را سودای دین
بندشان ناموس و کبر آن و این
بند پنهان لیک از آهن بتر
بند آهن را کند پاره تبر
بند آهن را توان کردن جدا
بند غیبی را نداند کس دوا
مرد را زنبور اگر نیشی زند
طبع او آن لحظه بر دفعی تند
زخم نیش اما چو از هستی تست
غم قوی باشد نگردد درد سست
شرح این از سینه بیرون میجهد
لیک میترسم که نومیدی دهد
نی مشو نومید و خود را شاد کن
پیش آن فریادرس فریاد کن
کای محب عفو از ما عفو کن
ای طبیب رنج ناسور کهن
عکس حکمت آن شقی را یاوه کرد
خود مبین تا بر نیارد از تو گرد
ای برادر بر تو حکمت جاریهست
آن ز ابدالست و بر تو عاریهست
گرچه در خود خانه نوری یافتست
آن ز همسایهٔ منور تافتست
شکر کن غره مشو بینی مکن
گوش دار و هیچ خودبینی مکن
صد دریغ و درد کین عاریتی
امتان را دور کرد از امتی
من غلام آن که او در هر رباط
خویش را واصل نداند بر سماط
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا به مسکن در رسد یک روز مرد
گرچه آهن سرخ شد او سرخ نیست
پرتو عاریت آتشزنیست
گر شود پر نور روزن یا سرا
تو مدان روشن مگر خورشید را
هر در و دیوار گوید روشنم
پرتو غیری ندارم این منم
پس بگوید آفتاب ای نارشید
چونک من غارب شوم آید پدید
سبزهها گویند ما سبز از خودیم
شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم
فصل تابستان بگوید ای امم
خویش را بینید چون من بگذرم
تن همینازد به خوبی و جمال
روح پنهان کرده فر و پر و بال
گویدش ای مزبله تو کیستی
یک دو روز از پرتو من زیستی
غنج و نازت مینگنجد در جهان
باش تا که من شوم از تو جهان
گرمدارانت ترا گوری کنند
طعمهٔ ماران و مورانت کنند
بینی از گند تو گیرد آن کسی
کو به پیش تو همیمردی بسی
✅ @ghkakaie