📢اعلام برنامه
💡 سلسله نشست هایِ
(طلب و اخلاق طلبگی)
🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی
🎥بستر های پخش از فضای مجازی :
۱ http://Dastgheibqoba.info/live
۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live
🗓️زمان :
پنجشنبه ها هر دو هفته یک بار
پس از نماز مغرب و عشاء
جلسهٔ چهل و هشتم ۲۲ شهریور ۱۴۰۳
🕌مکان :
شیراز_ مسجد قبا (آتشیها)
✅ @ghkakaie
🏴سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت تسلیت و تعزیت باد🖤
✅@ghkakaie
شرحالاسماء_الحسنی_جلسه_۱۱۰_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
34.29M
🎙️|فایل صوتی کامل |
▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی
جلسه : ۱۱۰
🌍 محل تدریس :
شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره )
📅 تاریخ : ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
🕝مدت زمان صوت :
۳۱ دقیقه و ۴۴ ثانیه
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️#درسگفتار_شرح_الاسماء_الحسنی جلسه : ۱۱۰ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شه
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۱۰:
یا غنائی عند افتقاری
للفقر مراتب كترك الدنيا ضبطا وطلبا وتجريد النفس من التعلق بها والذهول عنها وعن تركها ذكرا وتصورا ووجودا وعدما وحسنا وقجا إلى ان ينتهى إلى الطمس في نور الاحدية بالكلية حتى لا يرى حول وقوة لنفسه ولا حال ولا مقام ولا وجود ولا تذوت الا من فضل الله ويرجع إلى عدمه الاصلى بحكم السبق الازلي ولذا قال العارفون بالله ان الفقير هو الذى يكون مع الله الان كما كان في الازل وقيل الفقير لا يحتاج إلى شئ وذلك لان الاحتياج من لوازم الوجود والفقير لا وجود له فعند ذلك يصير غنيا ومن قواعد هم إذا جاوز الشئ حده انعكس ضده فإليه يؤمى قول الداعي يا غنائي عند افتقاري ومن اسمائه الحسنى في الفصول الاتية يا كنز الفقرا ولما كان الفقر الكلى الذى بازاء الغنى الكلى مخصوصا بنبينا صلى الله عليه وآله كما قال (ص ع) لولا تمرد عيسى عن طاعة الله لكنت على دينه أي بان يكون طاعة الكل طاعته ويكون مظهرا لاسم الله الاعظم افتخر به صلى الله عليه وآله و قال الفقر فخری
✅ @ghkakaie
طلب واخلاق طلبگی ۴۸.mp3
16.75M
🎙️|فایل صوتی کامل|
💡 #سلسله_نشست_ها_طلب_و_اخلاق_طلبگی
🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ ۴۸
🗓️تاریخ برگزاری : ۲۲ شهریور ۱۴۰۳
⏳ مدت زمان : ۴۶ دقیقه و ۳۱ ثانیه
✅ @ghkakaie
14.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬜️🟩نازنین تا به کی پس پرده
🎥بازنشر شعرخوانی استاد به مناسبت سالروز امامت حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه
⏳ مدت زمان: ۳۵ثانیه
✅ @ghkakaie
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒 #یاد_ایّام
🖋فصل سوم (جبهه)، قسمت سوم(پیاپی سیام)
چزابه۱ (به یاد شهید سید محمدباقر دستغیب)
عملیات طریقالقدس در پاییز ۱۳۶۰ به آزادی کامل شهر بستان انجامید. در همین پاییز نیز شهید دستغیب به ملکوت اعلی پیوست. برای سرکشی به بستان آمده بودم. ولی تصمیمم را برای برنگشتن گرفته بودم! حضرت آیتالله سید علیمحمد دستغیب (حفظه الله تعالی) با تعدادی از طلابشان برای تقویت روحیهٔ رزمندگان به بستانِ تازه آزاد شده تشریف آورده بودند. البته خط مقدم در یک کیلومتری بستان و شهر، زیر آتش قرار داشت. تیپ امام سجاد(ع) (لشکر فجر) در بستان مستقر بود و همهٔ فرماندهان لشکر و بسیجیان جزو ارادتمندان آیتالله دستغیب بودند. از آمدن ایشان شور و شعفی در میان بچهها افتاده بود. شهید محمود مرادی یکی از فرمانده گردانها بود که گردانش در خط مقدم و در چزابه مستقر بود. برای انجام بعضی کارهای تدارکاتی و نیز دیدن آیتالله دستغیب به بستان آمده بود! وقتی خواست برگردد دو تن از همراهانِ آیتالله دستغیب به او گفتند: «ما را هم با خودت ببر!»؛ یکی شهید سید محمدباقر دستغیب بود و دیگری مرحوم محمد کشاورز. بنده هم دیدم موقعیت خوبی است نان را چسباندم و گفتم: «محمودآقا دست ما را هم بگیر!».
و چون «با کریمان کارها دشوار نیست». گفت: «یاالله! بدوید بیایید که نیرو هم لازم داریم!! لازم نیست از اینجا مسلح شوید. در خطِّ مقدم اسلحه به شما خواهم داد». برای خداحافظی، خدمت آیتالله دستغیب رسیدیم. آیتالله دستغیب ضمن خواندن دعا در گوشم، برایم آرزوی شهادت و همنشینی با حضرت اباعبدالله الحسین(ع) کردند چه دعا و چه آرزوی خوبی! چهار نفری پیاده راه افتادیم. در راه، خاطره تعریف میکردیم و خیلی خوش بودیم. نزدیکیهای خط، محمود گفت: «این شیاری که وارد میشویم زیر آتش یک تیربار کالیبر۵۰ عراقی است. هم تیربارچی و هم تیربار هر دو خبیثند. تا حالا رزمندگان ما را خیلی اذیت کرده و عدهای از بچهها را به شهادت رسانده است. اینجا را پشت سر من سریع و با ستون یک بیایید». محمود جلو افتاد، محمد کشاورز پشت سر او، من پشت سر محمد و سید محمدباقر هم پشت سر بنده، به سرعت حرکت میکردیم.
سید محمدباقر دستغیب بیستساله، برادرزادهٔ شهید محراب، فرزند مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سید ابوالحسن دستغیب و برادرِ همسر حضرت آیتالله سید علیمحمد دستغیب بود. برادر دیگرش، سید محمدجواد که در قسمت قبلی، ذکر خیری از او رفت، در همین عملیات اخیر آزادسازی بستان شهید شده بود. سید محمدباقر طلبه، مداح و بندهٔ مخلص خدا بود.
همینطور که به سرعت میرفتیم گویا آن تیربارچی عراقی ما را دیده بود؛ صدها تیر کالیبر۵۰ زوزهکشان به سویمان میآمدند و چون جنود شیطان از اطرافمان عبور میکردند. ناگهان صدای نالهٔ سید محمدباقر را شنیدم. برگشتم دیدم سید روی زمین افتاده، سینهاش خونین است و از شدت درد پاهایش را روی زمین میکشد. سریع به طرفش رفتم. تیری روی سینهاش نشسته بود و در ریهٔ او داخل شده بود. محمود و محمد دور شده بودند. دیگر آنها را نمیدیدم. سَرِ سید محمدباقر را روی زانو گذاشتم. صورتش را بوسیدم. دلداریاش میدادم. تیربارچی که گویا طعمهای پیدا کرده است لحظهای باران کالیبر۵۰ را روی سرمان قطع نمیکرد. لذا نمیتوانستم سید را بلند کنم و بر دوش بگیرم. تازه، راه خاکریز خودی را هم بلد نبودم! اسلحه نیز نداشتم تا جواب تیربارچی را بدهم. سید هم که گویا بوی شهادت را استشمام کرده بود داشت وصیت و بعضا نصیحتم میکرد! از درد هم به خود میپیچید و رنگش مثل گچ سفید شده بود. هیچکار غیر از در بغل گرفتن و بوسیدن سید نمیتوانستم انجام دهم. واقعا مضطر شده بودم. «امن یجیب» میخواندم. سید محمدباقر مداح قابلی بود و همیشه روضهٔ حضرت علیاکبر را خیلی خوب میخواند؛ بهخصوص این بیت را خیلی سوزناک میخواند:
تا آن دم آخر که بریدند سرش را
او دیدهٔ حسرت به سوی نعش پسر داشت
نگاه پیکر رشید سید کردم و به خود حضرت علیاکبر متوسل شدم. ناگهان صدای یک رزمندهٔ اصفهانی را شنیدم که با لهجهٔ دلنشین و با فریاد بلند صدایم میزد: «اخوی! اخوی! از این طرف! بیا اینجا!». به طرف صدا برگشتم دیدم که از پشت خاکریزی که تقریبا در فاصلهٔ ۱۰۰ متری قرار داشت دارد برایم دست تکان میدهد. از صدایش جان تازهای گرفتم. به پشت خوابیدم و سید را به پشت روی سینهام قرار دادم تا سینهاش بیش از این آسیب نبیند و در تیررس تیربارچی هم نباشیم. همینطور به پشت میخزیدم و بهسرعت به سمت آن خاکریز روان شدم. پشت خاکریز که رسیدیم چند نفر از رزمندگان به این طرف پریدند و کمکم کردند تا سید را به آمبولانسی برسانیم که درست پشت خاکریز، خاکمالی شده، ایستاده، و گویا منتظر سید بود.
من ماندم. ولی سید را سریع به درمانگاه رساندند. خوشبختانه گلوله از ریه عبور نکرده بود. خدا سید را نگهداشته بود تا پنجسال دیگر در عملیات مختلف شرکت کند، چندین بار مجروح شود و به تعبیر امیرالمؤمنین علیهالسلام جزو اولیای خاص خداوند درآید که «ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه».
سرانجام سید محمدباقر در سال۱۳۶۵ در عملیات کربلای۴ به لقاءالله پیوست. درست مثل شهید محمد اسلامینسب. هنیئا له و حشرهالله مع اولیائه و أودّائه
✅ @ghkakaie
گزیدهای از کتاب مدح اهل بیت علیهمالسلام به مناسبت سالروز امامت حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه
🔹تمام وضع بشر را حضرت ولیّعصر سلاماللهعلیه اداره میکند. قوام بشر دست حضرت ولیّعصر عجّلاللّهفرَجه است. قوام بشر تحقیقاً به پسرِ امام حسن عسکری علیهماالسلام است. نقل تعارف نیست، نقل شوخی نیست، نقل احترام بگذاریم به آقا نیست، واقعش اینجور است.
«لَولا الْحُجَّة لَساخَتِ الأرضُ بِأهلِها» اگر پسر امام حسن عسکری علیهماالسلام نباشد، زمین و اهل زمین و اهل آسمان و اهل زمان همه معدوم میشوند.
🔸 با خدای جلیل ربط برقرار کنید ، با پسر امام حسن عسکری سلاماللهعلیه و علی آبائه الطاهرین ربط برقرار کنید. خودتان را دور نگیرید از خدا، خودتان را دور نگیرید از ائمهٔ طاهرین علیهمالسلام. خدا غیر از خیر واللّه قسم برای هیچ مسلمانی نمیخواهد.
💠 کتاب مدح اهلبیت (حبّ اهلبیت، حبّ خداست) اثر انتشارات حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت.
✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۱۱_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
27.41M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۱۱۱
🕝مدت زمان صوت:
۲۵ دقیقه و ۲۳ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۳۰ اردیبهشت۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie