eitaa logo
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
672 دنبال‌کننده
315 عکس
81 ویدیو
15 فایل
🔺 کانال اختصاصی اطلاع رسانی برنامه‌ها و نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🔺 کانال اطلاع رسانی دکتر قاسم کاکایی در تلگرام: https://t.me/ghkakaie ارتباط با مدیر کانال : @Admin_ghkakaie
مشاهده در ایتا
دانلود
برای شلیک، تا سینه از جای برخاست که ناگهان: الله اکبر! دیدم نشست. چشم‌ها را بست. به آرامی اسلحه را زمین گذاشت. دست‌ها را محکم به جلو دراز کرده بود. گویی کسی یا چیزی را در بغل گرفته است. چهره‌اش حالتی خاص داشت. من این حالت چهره‌اش را فقط در تشهد و در سلام‌های نمازش دیده بودم. آری معلوم بود که تیری به سینه‌اش نشسته است. مقداری چرخید. فکر می‌کنم پاها را رو به قبله کرد. بعد به پشت خوابید. دست‌هایش به‌سوی آسمان بلند بود. دیگر چیزی ندیدم. کفار بعثی بر سر تپه حاضر بودند و از هر طرف بچه‌ها را زیر آتش گرفته بودند. نبی رودکی دستور عقب‌نشینی داده بود. همۀ برادران تیپ امام حسین (ع) برگشته بودند. جمع هفت یا هشت نفری ما نیز برگشته بود. نبی برزنده من را هرطور بود عقب کشیده و با خود آورده بود. تنها چیزی که برجای مانده بود جسد حبیب شهید بود. هیچ‌کس نمی‌داند که چرا؟ و چطور؟ و هیچ‌کس نمی‌داند که چه شد. آیا جسدش برجای ماند ؟ خودش در خاطراتش می نویسد : «هیچ دلم نمی‌خواهد از جسمم هم ذره‌ای بر خاک بماند. رجعت به‌طرف الله، حق است و این حق هرچه تمام‌عیارتر، حق‌تر». و بدینسان بود که حبیب روزی‌طلب که «روزیِ» شهادت و لقاء الله را ازخدا «طلب» کرده بود به آرزوی خود رسید که «من طلبنی وجدنی». آن‌چنان که خواسته بود از جسمش نیز اثری برجای نماند، زیرا که جمله «جان» شده بود. باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو ۱۱- برگشتنم از جبهه پس از پایان ماموریت و رجعتم به طلبگی در خدمت حضرت آیت‌الله نجابت، چرایی و چگونگی آن را قبلاً به اختصار در یاد ایام آوردم‌؛ و در کتاب حدیث سرو (صفحه ۳۰ تا ۳۳)، توضیحات آن را آورده‌ام‌‌. ✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۱۷_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
28.51M
🎙️ باز نشر  فایل صوتی اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۱۷ 🕝مدت زمان صوت: ۲۹ دقیقه و ۴۱ ثانیه 🗓️تاریخ تدریس: ۹ خرداد ۱۳۹۱ ✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره) ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر  فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۱۷ 🕝مدت زمان
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۱۷: شده زو عقل کل حیران و مدهوش فتاده نفس کل را حلقه در گوش همه عالم چو یک خمخانهٔ اوست دل هر ذره‌ای پیمانهٔ اوست خرد مست و ملایک مست و جان مست هوا مست و زمین مست آسمان مست فلک سرگشته از وی در تکاپوی هوا در دل به امید یکی بوی ملایک خورده صاف از کوزهٔ پاک به جرعه ریخته دردی بر این خاک عناصر گشته زان یک جرعه سر خوش فتاده گه در آب و گه در آتش ز بوی جرعه‌ای که افتاد بر خاک برآمد آدمی تا شد بر افلاک ز عکس او تن پژمرده جان یافت ز تابش جان افسرده روان یافت جهانی خلق از او سرگشته دائم ز خان و مان خود برگشته دائم یکی از بوی دردش ناقل آمد یکی از نیم جرعه عاقل آمد یکی از جرعه‌ای گردیده صادق یکی از یک صراحی گشته عاشق یکی دیگر فرو برده به یک بار می و میخانه و ساقی و میخوار ✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣 💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠 ✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی جلسهٔ: ۱۱۸ ⏳زمان برگزاری : سه‌شنبه،  ۸ آبان ۱۴۰۳ _   ساعت ۱۶ 🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره : https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23 📌(شرکت برای عموم آزاد است ) ✅ @ghkakaie
شرح_مثنوی_معنوی_جلسه_۱۱۸_حجة_الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی-mc-mc.mp3
56.1M
🎙| فایل صوتی کامل | جلسه ۱۱۸ (دفتر اول) ⬜️با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🗓تاریخ جلسه : سه شنبه ۸آبان ۱۴۰۳ 🕝 مدت زمان: ۵۸ دقیقه و ۲۶ ثانیه @ghkakaie
درسگفتار شرح مثنوی معنوی جلسه ۱۱۸،ابیات ۳۵۵۰تا۳۶۱۲: چون خدا ما را برای آن فراخت که بما بتوان حقیقت را شناخت این نباشد، ما چه اَرزیم ای جوان؟ کی شویم آیین روی نیکوان لیک در کش در نمد آیینه را کز تجلی کرد سینا سینه را گفت آخر هیچ گنجد در بغل آفتاب حق و خورشید ازل هم دغل را هم بغل را بر درد نه جنون ماند به پیشش نه خرد گفت یک اصبع چو بر چشمی نهی بیند از خورشید عالم را تهی یک سر انگشت پردهٔ ماه شد وین نشان ساتری شاه شد تا بپوشاند جهان را نقطه‌ای مهر گردد منکسف از سقطه‌ای لب ببند و غور دریایی نگر بحر را حق کرد محکوم بشر همچو چشمهٔ سلسبیل و زنجبیل هست در حکم بهشتی جلیل چار جوی جنت اندر حکم ماست این نه زور ما ز فرمان خداست هر کجا خواهیم داریمش روان همچو سحر اندر مراد ساحران همچو این دو چشمهٔ چشم روان هست در حکم دل و فرمان جان گر بخواهد رفت سوی زهر و مار ور بخواهد رفت سوی اعتبار گر بخواهد سوی محسوسات رفت ور بخواهد سوی ملبوسات رفت گر بخواهد سوی کلیات راند ور بخواهد حبس جزویات ماند همچنین هر پنج حس چون نایزه بر مراد و امر دل شد جایزه هر طرف که دل اشارت کردشان می‌رود هر پنج حس دامن‌کشان دست و پا در امر دل اندر ملا همچو اندر دست موسی آن عصا دل بخواهد پا در آید زو به رقص یا گریزد سوی افزونی ز نقص دل بخواهد دست آید در حساب با اصابع تا نویسد او کتاب دست در دست نهانی مانده است او درون تن را برون بنشانده است گر بخواهد بر عدو ماری شود ور بخواهد بر ولی یاری شود ور بخواهد کفچه‌ای در خوردنی ور بخواهد همچو گرز ده‌منی دل چه می‌گوید بدیشان ای عجب طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب دل مگر مهر سلیمان یافتست که مهار پنج حس بر تافتست پنج حسی از برون میسور او پنج حسی از درون مامور او ده حس است و هفت اندام و دگر آنچ اندر گفت ناید می‌شمر چون سلیمانی دلا در مهتری بر پری و دیو زن انگشتری گر درین ملکت بری باشی ز ریو خاتم از دست تو نستاند سه دیو بعد از آن عالم بگیرد اسم تو دو جهان محکوم تو چون جسم تو ور ز دستت دیو خاتم را ببرد پادشاهی فوت شد بختت بمرد بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد بر شما محتوم تا یوم التناد مکر خود را گر تو انکار آوری از ترازو و آینه کی جان بری بخش ۱۶۰ - متهم کردن غلامان و خواجه‌تاشان مر لقمان را کی آن میوه‌های ترونده را که می‌آوردیم او خورده است بود لقمان پیش خواجهٔ خویشتن در میان بندگانش خوارتن می‌فرستاد او غلامان را به باغ تا که میوه آیدش بهر فراغ بود لقمان در غلامان چون طفیل پر معانی تیره‌صورت همچو لیل آن غلامان میوه‌های جمع را خوش بخوردند از نهیب طمع را خواجه را گفتند لقمان خورد آن خواجه بر لقمان ترش گشت و گران چون تفحص کرد لقمان از سبب در عتاب خواجه‌اش بگشاد لب گفت لقمان سیدا پیش خدا بندهٔ خاین نباشد مرتضی امتحان کن جمله‌مان را ای کریم سیرمان در ده تو از آب حمیم بعد از آن ما را به صحرایی کلان تو سواره ما پیاده می‌دوان آنگهان بنگر تو بدکردار را صنعهای کاشف الاسرار را گشت ساقی خواجه از آب حمیم مر غلامان را و خوردند آن ز بیم بعد از آن می‌راندشان در دشتها می‌دویدند آن نفر تحت و علا قی در افتادند ایشان از عنا آب می‌آورد زیشان میوه‌ها چون که لقمان را در آمد قی ز ناف می بر آمد از درونش آب صاف حکمت لقمان چو داند این نمود پس چه باشد حکمت رب الوجود یوم تبلی والسرائر کلها بان منکم کامن لا یشتهی چون سقوا ماء حمیما قطعت جملة الاستار مما افضعت نار زان آمد عذاب کافران که حجر را نار باشد امتحان آن دل چون سنگ را ما چند چند نرم گفتیم و نمی‌پذرفت پند ریش بد را داروی بد یافت رگ مر سر خر را سر دندان سگ الخبیثات الخبیثین حکمتست زشت را هم زشت جفت و بابتست پس تو هر جفتی که می‌خواهی برو محو و هم‌شکل و صفات او بشو نور خواهی مستعد نور شو دور خواهی خویش‌بین و دور شو ور رهی خواهی ازین سجن خرب سر مکش از دوست و اسجد واقترب بخش ۱۶۱ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم این سخن پایان ندارد خیز زید بر براق ناطقه بر بند قید ناطقه چون فاضح آمد عیب را می‌دراند پرده‌های غیب را غیب مطلوب حق آمد چند گاه این دهل زن را بران بر بند راه تگ مران درکش عنان مستور به هر کس از پندار خود مسرور به حق همی‌خواهد که نومیدان او زین عبادت هم نگردانند رو ✅@ghkakaie
شرح‌الاسماء_الحسنی_جلسه_۱۱۷_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
28.95M
🎙️|فایل صوتی کامل | ▶️ جلسه : ۱۱۷ 🌍 محل تدریس : شیراز ، حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت ( ره ) 📅 تاریخ : ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ 🕝مدت زمان صوت : ۳۰ دقیقه و ۰۹ ثانیه ✅ @ghkakaie
درسگفتار شرح الاسماء الحسنی، جلسهٔ ۱۱۷: یا محیل يا محيد اما من الاحالة بمعنى التغيير لانه تعالى مغير الكل حتى العقول النورية فانها وان ليس لها تغير من باب الحركات التى في الاجسام والجسمانيات الا ان لها تغيرا من الليس إلى الايس أو من الحول بمعنى السنه يق حال الحول ثم احاله الله وحال عليه الحول حولا وحئولا اتى فمعناه محول الحول كما في الدعاء يا محول الحول والاحوال حول حالنا إلى احسن الحال أو من حال بين الشيئين أي حجز بينهما فمعناه موقع الحيلولة بنفسه بين المرء وقلبه وموقعها بينه وبين ما يريد أو من احال عينه وحولها صيرها حولا فمعناه يؤل إلى جاعل الثنويين والمشركين اشراكا جليا أو خفيا كما قال المحقق الطوسى والحكيم القدوسي نصير الملة والدين في رباعية با الفارسية: موجود بحق واحد اول باشد باقى همه موهوم ومخيل باشد هر چيز جز أو كه آيد اندر نظرت نقش دومين چشم احول باشد يعنى مهية كلشئ لكونها اعتبارية غير مجعولة الا بالعرض وكذا وجودها بما هو مستقل منحاز عن حاعله ومن حيث وجهه إلى نفس المهية كثاني ما يراه الاحول أو من الحيلة فمعناه الماكر قال تعالى ومكروا ومكر الله والله خير الماكرين ومكره ارداف النعم مع المخالفة وابقاء الحال مع سوء الادب واظهار خوارق العادات التى من قبيل الاستدراجات سبحانك الخ ✅ @ghkakaie
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🗒 🖋فصل سوم (جبهه) قسمت یازدهم (پیاپی: سی‌و‌هشتم) عملیات کربلای ۵ (پرواز سه حجتِ اسلام و سه عاشقِ خدا در یک شب؛ شهیدان: نادر هندیجانی، سعید منصوری و عبدالصمد مرادی) ۱- پس از شهادت حبیب روزی‌طلب و استقرار تام در محضر حضرت آیت‌الله نجابت رضوان‌الله تعالی علیه و پس از ازدواج و دارای فرزند شدن، با جدیت طلبگی را به همان مفهومی که آیت‌الله نجابت مد نظرشان بود، سرلوحهٔ کار خود قرار دادم و توفیق را از خداوند طلبیدم. از این زمان به بعد، جبهه رفتنم منضبط شد؛ یعنی منحصر شد به زمان‌هایی که حضرت استاد امر می‌فرمودند و طلاب را به سمت جبهه و بلکه به سمت خدا بسیج می‌کردند. جهاد در نگاه حضرت استاد جای‌گاه بسیار بلندی داشت. عالی‌ترین مزد آن، شهادت بود همان امری که دربارهٔ فرزند ارشدشان شهید محمدحسین درجبههٔ آبادان رخ داد. عنایت ایشان به جبهه آن زمان به‌خوبی متجلی شد، که سه فرزند ایشان در سه منطقهٔ مختلف از جبهه حضور داشتند. جای‌گاه جهاد و شهادت را استاد در جزوهٔ جهاد که از نوار پیاده شده و نیز در دیدار با خانوادهٔ شهدا بیان کرده‌اند. ۲- استاد بر جدیت طلاب برای درس و بحث بسیار حساس بودند. کم‌ترین تعطیلی را در طول سال، حوزه ایشان داشت. حتی در ماه مبارک رمضان و محرم هم درس‌ها برقرار بود؛ مگر چند روز. اما نیاز جبهه که مطرح می‌شد، ایشان درس را تعطیل می‌کردند و همهٔ طلاب را به جبهه می‌فرستادند! حتی یادم است زمانی داشتند همه را عازم جبهه می‌کردند؛ یکی از طلاب تازه از جبهه برگشته بود و گفت: آقا من همین دیروز از جبهه برگشته‌ام. فرمودند: الان نیاز است؛ باز هم همین فردا باید بروی! حضرت آیت‌الله حاج سید علی‌محمد دستغیب حفظه‌الله تعالی نیز نسبت به جبهه عنایت خاص داشتند؛ به نحوی که در بین مساجد کل کشور، بیش‌ترین شهدا مربوط به مسجد ایشان یعنی مسجد آتشی‌ها (قبا) است. در این اواخر، مینی‌بوسی نیز در اختیار حوزه علمیه شهید محمدحسین نجابت قرار گرفته بود که با همین مینی‌بوس به جبهه می‌رفتیم. مینی‌بوس مملو از طلبه می‌شد. حتی راننده مینی‌بوس نیز از خود طلاب بود! طلابی بسیار فاضل و البته خداجو که ویژگی طلاب آیت‌الله نجابت به‌حساب می‌آمد. تعداد عملیاتی که بدین ترتیب ما را به جبهه اعزام کردند در ذهنم مضبوط نیست؛ ولی فاو، جزیرهٔ مجنون و شلمچه را کاملاً به خاطر دارم. ۳- اما از یک جهت عملیات کربلای ۵ به یاد ماندنی‌ترین سفر دسته‌جمعی ما به جبهه بود. عملیات کربلای ۴ انجام شده ولی با شکست مواجه شده بود. خبر شهادت جمعی از دوستان که هرکدام برای من دنیایی از خاطره بودند، قلبم را به شدت حزین کرده بود؛ محمد اسلامی ‌نسب، سید محمدباقر دستغیب و مهدی ظل‌انوار که قبلاً ذکر خیرشان به میان آمد، از آن جمله بودند. این اخبار باعث شد که باز هم فیل من یاد هندوستان کند و قلبم در جبهه بتپد. ولی دیگر همه چیز به دست استاد بود. خوش‌بختانه حضرت استاد خبر خوشی دادند: باید دسته‌جمعی به جبهه بروید. در پوستم نمی‌گنجیدم. اما اگر قبلاً در جبهه رفتن، دغدغهٔ مادرم را داشتم، اکنون صاحب همسر و دو فرزند دختر بودم، یکی زیر دو سال و دیگری زیر یک سال. همسرم بسیار هم‌راهی‌ام کرد و قوت قلبم داد‌ اما وقتی که نگاه کردم که شهید محمدحسین نجابت چگونه همسر و سه دختر کوچولویش را به خدا سپرده بود‌‌، و می‌دیدم که نادر هندیجانی و سعید منصوری هر کدام با سه فرزند خردسال، عاشقانه عازم جبهه‌اند؛ و وقتی که می‌نگریستم که عبدالصمد مرادی که پدر و مادرش همه‌جا برای او در پی انتخاب همسر بودند، چگونه به سمت جبهه پرواز می‌کند، دیگر نه خودم را می‌دیدم، نه فداکاری همسرم را و نه بچه‌هایم را. همگی بزرگ‌تری بس بزرگ داشتند به نام خدا. همهٔ آن‌ها را به خدا سپردم. ۴- نادر هندیجانی را از سال ۱۳۵۵ در دانشگاه پهلوی(شیراز) می‌شناختم؛ در دانشکدهٔ مهندسی. هرچند که رشتهٔ او عمران بود و رشته من برق، ولی دوستی خیلی نزدیکی داشتیم. جلسات متعددی برای شکل‌دهیِ اعتصابات دانشجویی، تظاهرات و برنامه‌های دیگرِ مخفیِ انجمن اسلامی دانشجویان در اتاق او در خوابگاه تشکیل می‌شد. خودش اهل جنوب و هندیجان بود، از دانشکده مهندسی و همسرش اهل شمال و از دانشجویان پزشکی. با پیروزیِ انقلاب، دیگر او را ندیدم. تا آن‌که یک روز که از جبهه برگشتم، دیدم که نادر در اتاقِ درس حضرت آیت‌الله نجابت در منزل ایشان نشسته است و درس‌ها را می‌نویسد. بسیار متعجب بودم. چراکه او که اهل شیراز نبود. معمولا بچه‌‌های خوابگاه دانشجویی با مسائل سطح شهر چندان کاری نداشتند. نادر چگونه به این محفل راه پیدا کرده بود؟ اما چون در محضر حضرت آیت‌الله نجابت هیچ‌کس به مسائل جانبی و پیرامونی نمی‌پرداخت، من و نادر هم در آن محفل، ساکت بودیم.
هر کدام به قول سعدی سر خویش گرفته بودیم و راه مجانبت در پیش. نه من چیزی می‌گفتم و نه او؛ گویی هر دو از گذشته هجرت کرده بودیم و گذشته را به دست نسیان سپرده بودیم و در هجران فتح بابی که در آینده به دست حضرت استاد ممکن شود می‌سوختیم! تا آن‌که بالاخره یک روز برایم توضیح داد؛ می‌گفت که: «من خدمت آیت الله شیخ صدرالدین حائری می‌رفتم خمس مختصرم را ا با ایشان حساب می‌کردم. حال روحی و تشنگی معنوی‌ام مرا خیلی به تکاپو انداخته بود. یک بار به آقای حائری گفتم که: "آقا من تشنه، درمانده و محتاج به دستگیری‌ام. اگر می‌شود دست مرا در مسائل معنوی بگیرید." ایشان گفت: "من توان چنین کاری را ندارم. ولی جایی را به تو نشان می‌دهم که اگر بروی و دوام بیاوری تماماً به مرادت می‌رسی!" سپس حضرت آیت‌الله نجابت را به من معرفی کرد و آدرس منزل ایشان را به من داد». نادر خیلی اهل مراقبه بود. بسیار رنج و سختی کشید. به لحاظ اقتصادی، سخت تحت فشار بود. در بالاخانهٔ مسجدی در منطقه کُشن با همسر و سه فرزند خردسالش زندگی می‌کرد. در همان مسجد نیز اقامهٔ جماعت می‌نمود. به‌معنای واقعی تشنهٔ خدا بود. از همه بریده و به خدا پیوسته بود. بنده از آشنایی سابق خود با شهید هندیجانی هیچ‌گاه با آیت‌الله نجابت رضوان‌الله تعالی علیه سخنی نگفته بودم. ولی بعد از شهادت او روزی خدمت استاد تنها نشسته بودیم؛ استاد بود و حقیر. حضرت استاد برای آن‌که مرا به نطق درآورند گفتند: «از آقای هندیجانی چه می‌دانی؟» عرض کردم که: «من ایشان را از قبل از انقلاب و در دانشگاه می‌شناختم». استاد فورا سخنم را قطع کردند و فرمودند که: «این هندیجانی به هیچ‌وجه همان هندیجانی که تو می‌شناختی نبود!». این‌جا بود که فهمیدم که چقدر هندیجانیِ نازنین را نمی‌شناختم! ۵- سعید منصوری از بچه‌های سمپات مجاهدین انقلاب اسلامی بود. به یک واسطه او را می‌شناختم. یعنی بنده مسئولِ مسئول او در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودم. سپس به سپاه پاسداران پیوست. پاسدار شد و در واحد اطلاعات و حفاظت سپاه به فعالیت پرداخت. چون عاشق خدا بود و به معنویت علاقه خاصی داشت، متقاضی بود که به‌عنوان پاسدار روحانیون مختلف شهر فعالیت کند. پاسدار برخی از شخصیت‌های روحانی شهر شیراز شده بود. اما هیچ‌کدام به دلش نچسبیده بودند تا آن‌که سرانجام پاسدار حضرت آیت‌الله نجابت شد! پاسدار ایشان شدن همان و ترک پاسداری همان! پاسداری را رها کرد و در خدمت ایشان به طلبگی پرداخت. البته بنده معتقدم که در این جذب‌ها و دفع‌ها، خود حضرت استاد، در پس پرده کار اصلی را انجام می‌دادند. تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد سعید خیلی اهل مراقبه بود. نفْس خود را بسیار مواظبت می‌کرد؛ و البته بسیار هم تحت فشار تربیتی حضرت استاد قرار داشت! در همان زمانی که بنده هم در تحت فشار بودن، وضعیتی شبیه سعید داشتم، یکی از طلاب اصفهانی که در محضر حضرت استاد آمده بود، اصرار داشت که با حقیر مباحثه کند. وی طلبهٔ بسیار فاضلی بود و در قم پای درس خیلی از بزرگان رفته بود. مطلب را خدمت حضرت استاد عرض کردم. ایشان مخالفت کردند. گفتند که: «با شیخ سعید مباحثه کن او مؤمن است». البته مؤمن در اصطلاح حضرت آیت‌الله نجابت جایگاه بسیار والایی در معرفت داشت. با توجه به این‌که خود حقیر هم مثل شیخ سعید، تحت فشار تربیتی سخت قرار داشتم، به یاد دوبیتیِ سوخته‌دلان بابا طاهر افتادم: بیا سوته دلان گردهم آئیم سخن‌ها واکریم غم وانمائیم ترازو آوریم غم‌ها بسنجیم هر آن سوته تریم وزنین تر آئیم! تا مشغول سبک و سنگین‌کردن قضیه بودم و فکر چگونگی شروع این رابطه و مباحثه را می‌کردم، حضرت استاد بین سعید منصوری و نادر هندیجانی رفاقت خاصی ایجاد کرده بودند. به نحوی که سعید خود را از مباحثه با حقیر، بی‌نیاز دید. هر دو بزرگوار نیز امام جماعت دو مسجد شدند. سعید منصوری سال‌ها امام جماعت مسجد شهید دستغیب در خیابان معالی‌آباد بود و خانه‌شان از خانه‌های سازمانی طلاب و پشت همان مسجد بود. سعید حالات بسیار خوشی داشت. ولی حضرت استاد در جمع، همیشه با او به صورت فشار تربیتی برخورد می‌کردند. اما پس از شهادت او، حضرت استاد به یکی از دوستان گفته بودند که: « در میان شهدای حوزه تنها کسی که مستی آن‌قدر او را از خود بی‌خود نکرده است که نتواند به ما سری بزند، سعید منصوری است‌. او هم‌واره در اوقات مختلف به ما سری می‌زند و در حجرۀ ما حاضر می‌شود!» ۶- عبدالصمد مرادی از بچه‌هایی بود که کمی دیرتر به جمع طلاب حضرت استاد پیوست. ولی صفا، یک رنگی، و بی غل و غش بودن او باعث شد که مراحل رشد را خیلی زود طی کند. قبل از طلبگی سابقهٔ جبهه‌اش زیاد بود. همان اخلاق بچه‌های جبهه در او متبلور بود: پر نشاط، شوخ، سرزنده، بازیگوش و شیطان! در حوزه با بنده رفاقت خاصی داشت.