دمی با حافظ در محضر حضرت آیت الله نجابت«ره» جلسه ۱۶.mp3
19.29M
🎙️| فایل صوتی کامل |
درسگفتار #دمی_با_حافظ_در_محضر_حضرت_آیت_الله_نجابت(ره)
⬜با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ شانزدهم
🗓️تاریخ جلسه :
شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
🕝 مدت زمان: ۲۰ دقیقه و ۵ ثانیه
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد
مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش
کاو به تأییدِ نظر حلِّ معما میکرد
#شرح_شعر
#حافظ #عرفان #عشق
#شمس_الدین_محمد
✅ @ghkakaie
کرسی ترویجی
سفر در عرفان: استعاره یا حقیقت
ارائه دهنده: دکتر منصوره رحمانی
ناقد: دکتر قاسم کاکایی
دبیر جلسه: دکتر مجتبی جاویدی
زمان: دوشنبه ۲۴ اردیبهشت، ساعت ۱۲:۳۰ تا ۱۴
مکان: دانشکدهٔ الهیات و معارف اسلامی دانشگاه شیراز، سالن دکتر شهیدی
جلسه بصورت حضوری است. ورود برای عموم آزاد است.
✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۹۷_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
31.55M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۹۷
🕝مدت زمان صوت:
۲۹ دقیقه و ۱۲ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۲ اردیبهشت۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۹۷ 🕝مدت زمان
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۹۷:
اگر خواهی که این معنی بدانی
تو را هم هست مرگ و زندگانی
ز هرچ آن در جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جان تو پیداست
جهان چون توست یک شخص معین
تو او را گشته چون جان او تو را تن
سه گونه نوع انسان را ممات است
یکی هر لحظه وان بر حسب ذات است
دو دیگر زان ممات اختیاری است
سیم مردن مر او را اضطراری است
چو مرگ و زندگی باشد مقابل
سه نوع آمد حیاتش در سه منزل
جهان را نیست مرگ اختیاری
که آن را از همه عالم تو داری
ولی هر لحظه میگردد مبدل
در آخر هم شود مانند اول
هر آنچ آن گردد اندر حشر پیدا
ز تو در نزع میگردد هویدا
تن تو چون زمین سر آسمان است
حواست انجم و خورشید جان است
چو کوه است استخوانهایی که سخت است
نباتت موی و اطرافت درخت است
تنت در وقت مردن از ندامت
بلرزد چون زمین روز قیامت
دماغ آشفته و جان تیره گردد
حواست هم چو انجم خیره گردد
مسامت گردد از خوی هم چو دریا
تو در وی غرقه گشته بی سر و پا
شود از جانکنش ای مرد مسکین
ز سستی استخوانها پشم رنگین
به هم پیچیده گردد ساق با ساق
همه جفتی شود از جفت خود طاق
چو روح از تن به کلیت جدا شد
زمینت «قاع صف صف لاتری» شد
بدین منوال باشد حال عالم
که تو در خویش میبینی در آن دم
بقا حق راست باقی جمله فانی است
بیانش جمله در «سبع المثانی» است
به «کل من علیها فان» بیان کرد
«لفی خلق جدید» هم عیان کرد
بود ایجاد و اعدام دو عالم
چو خلق و بعث نفس ابن آدم
همیشه خلق در خلق جدید است
و گرچه مدت عمرش مدید است
همیشه فیض فضل حق تعالی
بود از شان خود اندر تجلی
✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣
💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠
✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ ۹۸
⏳زمان برگزاری :
سهشنبه، ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ _ساعت ۱۶
🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
📌(شرکت برای عموم آزاد است )
✅ @ghkakaie
شرح مثنوی معنوی جلسهٔ ۹۸_ حجت الاسلام و المسلمین دکتر کاکایی.mp3
14.23M
🎙️| فایل صوتی کامل |
جلسه ۹۸ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول)
⬜با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
🗓️تاریخ جلسه :
سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
🕝 مدت زمان: ۵۹ دقیقه و ۱۶ ثانیه
#شرح_شعر
#مولانا
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️| فایل صوتی کامل | جلسه ۹۸ #شرح_مثنوی_معنوی (دفتر اول) ⬜با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاس
درسگفتار شرح مثنوی معنوی، جلسهٔ ۹۸، دفتر اول ابیات ۲۴۸۲ تا ۲۵۶۸
سبب حرمان اشقیا از دو جهان که خسر الدنیا و الآخره
چون حکیمک اعتقادی کرده است
کآسمان بیضه زمین چون زرده است
گفت سایل چون بماند این خاکدان
در میان این محیط آسمان
همچو قندیلی معلق در هوا
نه باسفل میرود نه بر علا
آن حکیمش گفت کز جذب سما
از جهات شش بماند اندر هوا
چون ز مغناطیس قبهٔ ریخته
درمیان ماند آهنی آویخته
آن دگر گفت آسمان با صفا
کی کشد در خود زمین تیره را
بلک دفعش میکند از شش جهات
زان بماند اندر میان عاصفات
پس ز دفع خاطر اهل کمال
جان فرعونان بماند اندر ضلال
پس ز دفع این جهان و آن جهان
ماندهاند این بیرهان بی این و آن
سر کشی از بندگان ذوالجلال
دان که دارند از وجود تو ملال
کهربا دارند چون پیدا کنند
کاه هستی ترا شیدا کنند
کهربای خویش چون پنهان کنند
زود تسلیم ترا طغیان کنند
آنچنان که مرتبهٔ حیوانیست
کو اسیر و سغبهٔ انسانیست
مرتبهٔ انسان به دست اولیا
سغبه چون حیوان شناسش ای کیا
بندهٔ خود خواند احمد در رشاد
جمله عالم را بخوان قل یا عباد
عقل تو همچون شتربان تو شتر
میکشاند هر طرف در حکم مر
عقل عقلند اولیا و عقلها
بر مثال اشتران تا انتها
اندریشان بنگر آخر ز اعتبار
یک قلاووزست جان صد هزار
چه قلاووز و چه اشتربان بیاب
دیدهای کان دیده بیند آفتاب
یک جهان در شب بمانده میخدوز
منتظر موقوف خورشیدست و روز
اینت خورشیدی نهان در ذرهای
شیر نر در پوستین برهای
اینت دریایی نهان در زیر کاه
پا برین که هین منه با اشتباه
اشتباهی و گمانی را درون
رحمت حقست بهر رهنمون
هر پیمبر فرد آمد در جهان
فرد بود آن رهنمایش در نهان
عالم کبری به قدرت سحر کرد
کرد خود را در کهین نقشی نورد
ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیفست آن که با شَه شُد حریف
ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای آنکو عاقبتاندیش نیست
حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس، صلح و ناقهٔ صالح را
ناقهٔ صالح بصورت بد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قوم مر
از برای آب چون خصمش شدند
نان کور و آب کور ایشان بدند
ناقة الله آب خورد از جوی و میغ
آب حق را داشتند از حق دریغ
ناقهٔ صالح چو جسم صالحان
شد کمینی در هلاک طالحان
تا بر آن امت ز حکم مرگ و درد
ناقةالله و سقیاها چه کرد
شحنهٔ قهر خدا زیشان بجست
خونبهای اشتری شهری درست
روح همچون صالح و تن ناقه است
روح اندر وصل و تن در فاقه است
روح صالح قابل آفات نیست
زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
روح صالح قابل آزار نیست
نور یزدان سغبهٔ کفار نیست
حق از آن پیوست با جسمی نهان
تاش آزارند و بینند امتحان
بیخبر کآزار این آزار اوست
آب این خم متصل با آب جوست
زان تعلق کرد با جسمی اله
تا که گردد جمله عالم را پناه
ناقهٔ جسم ولی را بنده باش
تا شوی با روح صالح خواجهتاش
گفت صالح چونک کردید این حسد
بعد سه روز از خدا نقمت رسد
بعد سه روز دگر از جانستان
آفتی آید که دارد سه نشان
رنگ روی جملهتان گردد دگر
رنگ رنگ مختلف اندر نظر
روز اول رویتان چون زعفران
در دوم رو سرخ همچون ارغوان
در سوم گردد همه روها سیاه
بعد از آن اندر رسد قهر اله
گر نشان خواهید از من زین وعید
کرهٔ ناقه به سوی کُه دوید
گر توانیدش گرفتن چاره هست
ورنه خود مرغ امید از دام جست
کس نتانست اندر آن کره رسید
رفت در کهسارها شد ناپدید
گفت دیدیت آن قضا معلن شدست
صورت اومید را گردن زدست
کرهٔ ناقه چه باشد خاطرش
که بجا آرید ز احسان و برش
گر بجا آید دلش رستید از آن
ورنه نومیدیت و ساعد را گزان
چون شنیدند این وعید منکدر
چشم بنهادند و آن را منتظر
روز اول روی خود دیدند زرد
میزدند از ناامیدی آه سرد
سرخ شد روی همه روز دوم
نوبت اومید و توبه گشت گم
شد سیه روز سیم روی همه
حکم صالح راست شد بی ملحمه
چون همه در ناامیدی سر زدند
همچو مرغان در دو زانو آمدند
در نبی آورد جبریل امین
شرح این زانو زدن را جاثمین
زانو آن دم زن که تعلیمت کنند
وز چنین زانو زدن بیمت کنند
منتظر گشتند زخم قهر را
قهر آمد نیست کرد آن شهر را
صالح از خلوت بسوی شهر رفت
شهر دید اندر میان دود و نفت
ناله از اجزای ایشان میشنید
نوحه پیدا نوحهگویان ناپدید
ز استخوانهاشان شنید او نالهها
اشکریزان جانشان چون ژالهها
صالح آن بشنید و گریه ساز کرد
نوحه بر نوحهگران آغاز کرد
گفت ای قومی به باطل زیسته
وز شما من پیش حق بگریسته
حق بگفته صبر کن بر جورشان
پندشان ده بس نماند از دورشان
من بگفته پند شد بند از جفا
شیر پند از مهر جوشد وز صفا
بس که کردید از جفا بر جای من
شیر پند افسرد در رگهای من
حق مرا گفته ترا لطفی دهم
بر سر آن زخمها مرهم نهم
صاف کرده حق دلم را چون سما
روفته از خاطرم جور شما
در نصیحت من شده بار دگر
گفته امثال و سخنها چون شکر
شیر تازه از شکر انگیخته
شیر و شهدی با سخن آمیخته
در شما چون زهر گشته آن سخن
زانک زهرستان بدیت از بیخ و بن
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
درسگفتار شرح مثنوی معنوی، جلسهٔ ۹۸، دفتر اول ابیات ۲۴۸۲ تا ۲۵۶۸ سبب حرمان اشقیا از دو جهان که خسر ا
چون شوم غمگین که غم شد سرنگون
غم شما بودیت ای قوم حرون
هیچ کس بر مرگ غم نوحه کند
ریش سر چون شد کسی مو بر کند
رو بخود کرد و بگفت ای نوحهگر
نوحهات را مینیرزند آن نفر
کژ مخوان ای راستخوانندهٔ مبین
کیف آسی خلف قوم ظالمین
باز اندر چشم و دل او گریه یافت
رحمتی بیعلتی در وی بتافت
قطره میبارید و حیران گشته بود
قطرهای بیعلت از دریای جود
عقل او میگفت کین گریه ز چیست
بر چنان افسوسیان شاید گریست
بر چه میگریی بگو بر فعلشان
بر سپاه کینهتوز بد نشان
بر دل تاریک پر زنگارشان
بر زبان زهر همچون مارشان
بر دم و دندان سگسارانهشان
بر دهان و چشم کزدم خانهشان
بر ستیز و تسخر و افسوسشان
شکر کن چون کرد حق محبوسشان
دستشان کژ پایشان کژ چشم کژ
مهرشان کژ صلحشان کژ خشم کژ
از پی تقلید و معقولات نقل
پا نهاده بر سر این پیر عقل
پیرخر نه جمله گشته پیر خر
از ریای چشم و گوش همدگر
از بهشت آورد یزدان بندگان
تا نمایدشان سقر پروردگان
✅@ghkakaie
🗒#یاد_ایّام
🖋۱-چنته، شیر آب، Restroom
اکنون که نگاه میکنم، خانهٔ پدربزرگ که مربوط به اواخر دورهٔ زندیه در شیراز بوده است، الگوی کوچکی از ارگ کریم خانی است. خانه دارای دو حیاط، یکی حیاط بزرگ و دیگری حیاط خلوت کوچک بود. این دو، هر یک دری مستقل به کوچه داشت. یک درِ دو لنگه نیز این دو حیاط را از هم جدا میساخت.
معمولاً حیاط خلوت محل سکونت مستخدمها و حیاط اصلی محل سکونت اهالی خانه بوده است. ولی در دورهٔ ما و درخانهٔ پدربزرگ، این خطکشی وجود نداشت.در حیاط خلوت یک اتاق، یک چاهِ آب همراه با یک چرخ چاه و دلو که با آن از چاه، آب میکشیدند، یک آب انبار نسبتاً بزرگ و یک مَطبخ قرار داشت. مطبخ آشپزخانهای بود که در طبقهٔ زیر زمین قرار داشت. سه پله میخورد و پایین میرفت. پخت و پزها آنجا صورت میگرفت. فوق مطبخ یک اتاق سه دری (سه پنجره) بود که هم به حیاط خلوت و هم به حیاط بزرگ راه داشت و از آنجا غذا را میآوردند و پخش میکردند. یک توالت کوچک هم در خیاط خلوت، اهالی حیاط کوچک را از آمدن به حیاط بزرگ بینیاز میکرد.
در حیاط بزرگ دو اتاق خیلی بزرگ قرینه و روبروی هم قرار داشتند: ارسی بزرگ و پنجدری. هر کدام از آن دو اتاق پنج پنجرهٔ بزرگ رو به حیاط داشت. چندین پله را از کف حیاط باید طی میکردی تا به در ورودی آنها در راهرو برسی.
ارسی بزرگ پنجرههایش به صورت عمودی باز و بسته میشدند. هنگامی که بالا میرفتند با قلابی مهار میشدند. پنجرهها بسیار زیبا و بسیار سنگین بودند. بالا بردن و پایین آوردن آنها کار یک نفر نبود. عکسی که به عنوان نماد این خانه گذاشتهایم مربوط به همین ارسی بزرگ است. اما پنجدری پنجرههایش پنج درِ دو لنگهای بود که به صورت چرخان باز و بسته میشدند. ارسی بزرگ آفتابگیر و مناسب زمستان، اما پنج دری پشت به آفتاب، خنک و مناسب تابستان بود.
اتاقهای دیگرِ حیاط بزرگ عبارت بودند از دو اتاق سهدَری که به طور قرینه در یک طرف حیاط قرار داشتند. یک اتاق دودَری آنها را از هم جدا میکرد پنجرهها یا دَرَکها ی تاقهای سهدری نیز به طور عمودی بالا و پایین میشدند و شیشههای رنگارنگِ آنها، به صورت گل و بوته، بسیار بر زیبایی اتاق و حیاط میافزود.
دو اتاق به عنوان بالاخانه بودند که با پلههای مثلثی شکلی که به طور مارپیچ بالا میرفتند، میبایست به آنها رسید. فلسفهٔ مثلثی بودن و مارپیچ بودن آنها نیز این بود که حجم کمتری از ساختمان را اشغال کند. برخی از افراد، بالاخانهٔ خود را اجاره میدادند! ولی پدربزرگ بنده که عاقل بود آن را مجاناً در اختیار پدر من که ارشد اولاد ایشان، از میان شش فرزند بود، قرار داده بودند.
یک اتاق بغل ارسی بزرگ که دری آن را از ارسی بزرگ جدا میساخت به *نمازخانه* اختصاص داشت. در طبقهٔ فوقانی نمازخانه، گوشواره قرار داشت که اتاقی بود بالنسبه کوچک که پلههای متعدد مثلثیِ مارپیچ آن را از کف حیاط ارتفاع بخشیده بود. این اتاق محل نگهداری اشیای عتیقه و ارزشمند بود. تابلوهای نقاشی مختلفی را نیز در آن نگهداری میکردند.
یک دالان بزرگ درِ ورودی خانه را از حیاط جدا میساخت. این دالان یکی دو پله از سطح کوچه پایینتر بود. حیاط اصلی نیز چند پله پایینتر از دالان قرار داشت. از این دالان راهپلهای هم به پشت بام بود. یک اتاق هم پشت بام قرار داشت و ظاهراً برای نگهبان یا نگهبانان خانه بوده است که مامور باز و بسته کردن درِ خانه هم بودهاند. ولی در زمان ما این اتاق هم نیز مثل سایر اتاقها یک اتاق مسکونی برای اهالی خانه بود. پشت بام با کاهگِل پوشیده شده بود این کاهگِل اندود کردن آنقدر مهم و موثر بود که مانع نفوذ آب باران به داخل ساختمانها میشد. در میان این کاه و گِلها، ناخواسته، دانههای گیاهانی بود که در بهار، پشت بام را سبز و خرم میکرد به خصوص شقایقهای قرمزی که از میان خاک در پشت بام، بهطور خودرو قد میکشیدند و منظرهٔ بسیار زیبایی در پشت بام ایجاد میکردند. ناودانها یی افقی، فلزی و زیبا، آب باران را از پشت بام به حیاط هدایت میکرد و از آنجا با شیب مناسب به باغچهها هدایت میشد.
در وسط حیاط حوض سنگی بسیار زیبا و بزرگی بود با عرض ۲ متر و طول حدود ۴ متر و عمق حدوداً ۱/۶۰ متر که کف آن دو سه پله در خود حوض از کف حیاط پایینتر بود. واقعاً یک استخر نسبتا بزرگ بود. همهٔ اتاقها مشرف به این حوض بودند. این حوض برای شستن لباس، شستن ظروف، برداشتن آب با آفتابه برای طهارت در توالت و احیاناً آبتنی و غسل مردان و بچهها مورد استفادهٔ همه اعضای خانه بود. گاهی هم ماهیهای قرمز زینت بخش این حوض بودند. چون این حوض کف شور و فاضلاب نداشت آب آن مدتهای مدیدی خالی نمیشد. دو سرِ کوچک از شیرِ نر سنگی که یالشان را نیز از سنگ تراشیده بودند به طور قرینه بر یک طرف لب حوض نصب بودند؛ این دو شیر به شکل زیبایی دهانشان باز بود.
گاه آب جاری و یا آب چاه و یا آب انبار، از دهان این دو شیرِ نر جاری میشد و در حوض میریخت و آب حوض را عوض میکرد. آب زائد به باغچهها میرفت هنگامی نیز که حوض را خالی میکردند، آب از دهان این دو شیر به حوض میآمد و مجدداً حوض را پر میکرد.
آب لوله کشی نداشتیم. دو خمرهٔ زیبا، منقّش و بزرگ به طور قرینه، در دو طرف حیاط قرار داشت سقای محل با مَشک بسیار بزرگ خود آب آشامیدنی میآورد و در آنها خالی میکرد. بعدها که دارای لوله کشی و آب شهری شدیم وسیلهای مکانیکی و فلزی بر سر لولهها نصب شد که وقتی پیچ آنها را باز میکردی.آب در حوض میریخت. به انگلیسی آنها را valve میگویند ولی مردم با یاد همان شیر سنگی، اینها را هم که هیچ شباهتی با شیر نداشتند، شیر آب نامیدند. بدین ترتیب، لفظ مشترک شیر در زبان فارسی سه معنی پیدا کرد.
در اطراف حوض چند باغچه بزرگ بود ه در این باغچهها درختهایی که نماد شیرازند قد برافراشته بودند. سه درخت نارنج بسیار تنومند و بالا بلند که در بهار پر بهار نارنج و پس از آن پر از نارنجهای نارنجیرنگ و پیوندهای دیگر مرکبات به خصوص بَتابی زردرنگ که بسیار بزرگتر از نارنج بود و پوست کلفتی داشت در میان برگهای همیشه سبز نارنج، نمای بسیار زیبایی به حیاط میدادند. درختها آنقدر بلند بودند که برای چیدن نارنج و بتابی از چنگکهای بسیار بلند استفاده میشد یک درخت بسیار بزرگ نسترن نیز که بوی آن هم مست کننده بود به زیبایی حیاط میافزود به خصوص که پیوند گل سرخ محمدی را هم روی خود داشت.
در اوائل از برق محروم بودیم. از شمع، چراغ دریایی، چراغ موشی و بعدها از چراغ آزاک که دارای توری و پمپ و بسیار پرنور بود، استفاده میکردیم. همه چراغها با نفت کار میکردند.
گرمایش تاقها با منقل و غال انجام میشد البته شومینههایی هم در اتاقها بود که به آنها بخاری میگفتیم و با هیزم کار میکردند ولی کمتر از آنها استفاده میشد بعداً بخاریهای با مارک علاءالدین آمد که آنها هم با نفت کار میکردند.
همهٔ اتاقها دارای تاقچه بودند. تاقچههای پایینتر برای قرار دادن چیزهای دم دستی بود و تاقچههای بالاتر برای چیزهای مهمتر پر ارزشتر. طاق مانند بودن آنها و گچبری و تذهیب آنها زیبایی خاصی به آنها و به اتاق میداد. سقفهای اتاقها نیز آکنده از اقسام هنرها بود از گچبری گرفته تا تذهیب و نقاشیهای هنری.
انبارهای مختلفی در جاهای مختلف خانه قرار داشت از جمله یک انبار که به آن زغالدانی میگفتند و در راهرو قرار داشت و خیره زغال خانه را در خود جا میداد بقیه انبارها داخل اتاقها بودند. برخی از آنها را که کوچکتر بود گنجه میگفتند که حکم کمد امروزی را داشت. به خصوص در پنجدری دو انبار قرار داشت که به آنها پستو میگفتند. در یکی از این پستوها صندوقچه بسیار بزرگ و بسیار زیبایی قرار داشت که اقسام هنرها روی آن انجام شده بود از خاتمکاری مخملبافی حاشیهدوزی و غیره. قفل بسیار بزرگ و زیبایی بر در آن بود و کلیدش دست خانمِ خانه بود که به او بیبی یا ننه میگفتند(ما ایشان را ه مادر پدرمان بود ننه صدا میکردیم). این صندوق را چنته میگفتند اشیای بسیار متنوعی ز خِرت و پِرتها گرفته تا عتیقهها، پارچههای قیمتی و رخت و لباس و جواهرات، در آن نگهداری میشد. این در باید باز میشد تا ببینیم که در چنته چه داریم! این ضرب المثل امروز از همان چنتهٔ مادربزرگ ناشی شده است. گاهی هم برای مسائل عجیب و غریبی که کسی بدون مبنا ادعا میکرد میگفتند که این را از کجا آوردهای، از چنتهٔ بیبیات آوردهای!؟
اتاقها همه چند پله بالاتر از حیاط قرار داشتند زیر همه اتاقها چند پله پایین میرفتید تا به زیرزمین میرسیدید. زیرزمینها دور تا دور حیاط قرار داشتند و همه به هم راه داشتند حتی به مطبخ. سنگبریهای زیبای مشبک و قرینه بر روی دیوارهای حیاط، هم به زیبایی حیاط می افزود و هم نور زیر زمینها را تأمین میکرد. این زیرزمینها جای خنکی بود برای نگهداری اقسام ترشیجات ، مربا و مواد دیگر غذایی. و نیز جای خنکی بود برای خوابیدن در روزهای بسیار گرم تابستان.
اما این خانه با همه بزرگیاش دو توالت داشت یکی در حیاط خلوت و دیگری در حیاط بزرگ به هر دو توالت در دالانهای نزدیک دو درِ خروجی قرار داشتند. به خصوص توالت حیاط بزرگ بیشترین فاصله را با اتاقها داشت تا اتاقها از بو و سایر مسائل مربوط به توالت،دور باشند و نیز فردی که به توالت میرفت، دور از همه ناظران و مستمعان راحت باشد. اما این فاصله زیاد نزدیک به ۲۰ متر در شب، به خصوص برای ما بچهها و به ویژه برای ما که باید از بالاخانه با یک چراغ موشی پلههای زیادی را طی میکردیم و از کنار زیرزمینهای تاریکی عبور میکردیم که معروف بود محل زندگی اجنه هستند، بسیار سخت و مصیبت بار بود! به این توالتها خلا یا مستراح میگفتند چرا که محل خلوت، تخلی،
استراحت و راحت شدن بود! بعدها در سفر مطالعاتی به آمریکا ملاحظه کردم که در اماکن عمومی مثل فرودگاهها برای چنین محلی تابلو Restroom را نصب کرده بودند که ترجمهٔ آن دقیقا میشود مستراح! و این محلها چه شباهتی با خلا و مستراح خانه پدربزرگ ما داشتند!