eitaa logo
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
684 دنبال‌کننده
319 عکس
81 ویدیو
15 فایل
🔺 کانال اختصاصی اطلاع رسانی برنامه‌ها و نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🔺 کانال اطلاع رسانی دکتر قاسم کاکایی در تلگرام: https://t.me/ghkakaie ارتباط با مدیر کانال : @Admin_ghkakaie
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴سالروز شهادت باقرالعلوم، امام محمد باقر علیه‌السلام تسلیت باد. ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🗒 🖋قسمت هشتم از عباس فن‌زن تا حوض خالی‌کن یک نگاه تاریخی نشان می‌دهد که سرعت پیشرفت تکنولوژی در صد سال اخیر از هر زمان دیگری بیشتر بوده است. به عنوان مثال، نگاه می‌کنیم که تکنولوژیِ خانه‌سازی و تأمین روشنایی خانه از زمان مولانا، یعنی از هشت‌صد سال پیش تا همین حدود صد سال پیش، در خانهٔ پدربزرگ ما یکسان بوده و تغییری نکرده است: خانهٔ کاه‌گِلی با چراغ‌های فتیله‌ای؛ چنان‌که مولانا فرمود: شب چراغت را فتیل نو بتاب پاک دان زین‌ها چراغ آفتاب رو تو کَه‌گِل ساز بهر سقف خان سقف گردون را ز کَه‌گِل پاک دان فتیلهٔ چراغ را باید دائما عوض می‌کردیم‌. سقف کاه‌گلی نیز هر سال کاه‌گل نو لازم داشت؛ و یا حداقل باید آن را غلتک می‌کردیم. غلتک سنگ استوانه‌ای شکل تراشیده و بسیار سنگینی بود که روی کاه‌گلِ بام حرکت می‌دادند تا درزها را از بین ببرد و به هم متصل کند و باعث استحکام کاه‌گل شود. اما از صد سال پیش تاکنون پیدایش اقسام سقف‌ها و اقسام چراغ‌ها حیرت انگیز است. یعنی چراغ فتیله‌ای و سقف کاه‌گل واقعاً دیگر قدیمی و کهنه شده است. اما خود مولانا و مثنوی او همواره نو است و الهام بخش. مثال دیگر، برخی از شغل‌های ساده‌ ای است که عمدتاً با فیزیک بدن و به اصطلاح به نحو یدی انجام می‌شده است و تکنولوژی پیچیده جدید، آن‌ها را از بین برده است. مثلاً یکی از این شغل‌ها سقایی است. سقایِ خانه ما نامش حیدر بود. سید بود. به او آقو(آقا) می‌گفتند. مشک‌ های بزرگ آب را می‌آورد و در خمره‌ ها می‌ریخت. همین شغل در زمان مولانا هم وجود داشته است: بود سقایی مر او را یک خری خسته از محنت، دوتا چون چنبری ولی حیدر آقای ما خر هم نداشت! روی دوش خودش مشک‌ها را حمل می‌کرد. امروز با سیستم لوله‌کشی شهری این شغل کاملاً از بین رفته است. یکی دیگر از صاحبان این شغل‌ها، حوض‌خالی‌کن بود که به او آب‌کش هم می‌گفتند. هر چند ماه یک بار، حوض بزرگ را که در حد یک استخر بود، خالی می‌کردند. آبکشِ خانه ما نامش آقو علا بود حوض را با سطل و دَلو خالی می‌کرد و آب آن را در سه باغچهٔ بزرگ پای درختان نارنج می‌ریخت. دیواره‌های حوض را از قارچ‌ها و جلبک‌ها و لجن‌ها پاک می‌کرد و تحویل می‌داد. اما امروز با سبک آپارتمان نشینی دیگر حوضی برای خالی کردن وجود ندارد! شغل حوض خالی کن به اصطلاح ما طلبه‌ها سالبه به انتفای موضوع است! اگر جایی استخری هم وجود داشته باشد تلمبه‌های برقی ما را از هر آبکشی بی‌نیاز می‌کند. از شغل‌های دیگر آن زمان برف‌روبی در زمستان بود. در آن زمان برف‌های سنگینی در شیراز می‌بارید. حتماً لازم می‌شد که برف‌ها را از روی بام‌ها پارو کنند. برف‌ها را یا به این طرف بام می‌انداختند که حیاط خانه بود یا به آن طرف بام که کوچه بود. به کسانی که این شغل را داشتند برف‌انداز می‌گفتند. تصور کنید وقتی که همهٔ همسایه‌ها برفشان را در آن کوچهٔ یک متر و نیمی تا دو متری می‌ریختند چه وضعیتی برای عبور و مرور پیش می‌آمد! گاه ارتفاع برف داخل کوچه تا نصف ارتفاع بام خانه‌ها بالا می‌آمد. البته هر که بامش بیش برفش بیشتر و زحمت و مزد برف‌اندازش هم بیشتر! روز جزا هم همینطور است: قصه روز جزا دانی که چون هر که بامش بیشتر برفش فزون گاهی هم در روزهای برفی برف‌اندازان در کوچه صدا می‌زدند که آی برف میندازیم. گاهی نیز چند منظوره عمل می‌کردند که آی حوض خالی می‌کنیم ، بون (بام) غلتک می‌کنیم، باغچه پاکن می‌کنیم، برف میندازیم. اما امروز تکنولوژی طوری پیشرفت کرده است که بیشتر بام‌ها احتیاج به برف انداختن ندارند. به علاوه تکنولوژی صنعتی لایهٔ اوزون را هم سوراخ کرده است. دیگر برف سنگین کمتر می‌بارد!! لذا به برف‌انداز احتیاجی نیست. از شغل‌های شریف دیگر حمالی بود که فارسی آن باربری و یا کولبری است. حمال‌ها بار را روی کولشان می‌انداختند و حمل می‌کردند، چرا که گاری هم کمتر می‌توانست به کوچهٔ ما بیاید. در اطراف خانهٔ ما حمالان یا باربران زیادی وجود داشتند که در کوچه‌ها می‌خوابیدند و یا در انبارهای مخروبه. هنگامی که کسی دنبال حمال می‌گشت، سریعا می‌آمدند و با یکدیگر نزاع می‌کردند تا یکی پیروز شود. اما همواره یکی از آنها پیروز می‌شد: هُلّید. نمی‌دانم تلفظ و املای نامش درست است یا خیر. بسیار ژنده پوش بود. بدن و صورتی بسیار کثیف و چرک آلود داشت. ولی بسیار قوی بود. آدم عحیب و غریبی بود؛ درست مثل نامش. مولانا همین جنگ حمالان را برای تحمل مشقت و دریافت اجرت، چنین تصویر می‌کند: می‌دود حمال زی بار گران می‌رباید بار را از دیگران
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
جنگ حمالان برای بار بین این چنین است اجتهاد کار بین امروز پیشرفت تکنولوژی و علم مکانیک و ماشین‌آلات مکانیکی شغل حمالان را تقریباً از بین برده است‌. شغل دیگر رفتگری و جمع آوری زباله بود. رفتگران کلاه لبه‌داری به سر می‌گذاشتند به عنوان یونیفرم بلدیه (شهرداری). در خانهٔ ما معمولاً یک یا دو دلّی یا حلب بزرگ که خالی از روغن بود در دالان خانه قرار داشت. اهالی خانه زباله‌ها را در آن دلی‌ها می‌ریختند‌. چون مصرف کم بود زباله هم زیاد نبود. درب خانه در روزها همیشه باز بود. رفتگران، نمی‌دانم چند روزی یک بار مراجعه می‌کردند و خودشان آن دلی‌ها را از دالان خانه برمی‌داشتند و درگاری‌های خود خالی می‌کردند و دلّی‌ها را به دالان باز می‌گرداندند. شیرازی‌ها به زباله می‌گفتند رشت در لغت‌نامه‌ها هم همین معنی آمده است. آنگاه به همین مناسبت، به آن دلی می‌گفتند دلّی رشتی یا سطل رشتی. و طبیعتا به آن رفتگر هم که با رشت و زباله سرو کار داشت می‌گفتند رشتی. البته برخی ‌می‌گویند چون آن رفتگران کلاه لبه‌دار شبیه اهالی شمال داشتند به آنها رشتی می‌گفتند. برخی هم مسئله را سیاسی می‌کنند و می‌گویند چون کلاه این رفتگران شبیه کلاه رضاخان بوده و رضاخان هم اهل شمال و رشت بوده به این رفتگران رشتی می‌گفتند تا به رضاخان اهانت کرده باشند! ولی هیچکدام از این‌ها صحت ندارد و همان وجه اول درست است این اواخر هم به احترام هم میهنان عزیز اهل رشت این واژه را دیگر به کار نبردند و به جای آن، سوفور (سپور) می‌گفتند. این شغل در جریان مدرنیته سازماندهی جدیدی پیدا کرده است. بحث دالان خانه پیش آمد و دلی‌ها. خوب است که اینجا به دو شغل ناشریف هم اشاره کنیم. خلا یا مستراح هم نزدیک دالان قرار داشت. همیشه یک آفتابه مسی نیز در خلا قرار داشت. گفتیم که درب خانه در روز، اکثراً باز بود. دالان هم دستش از حیاط جدا بود. به همین علت دو شغل دلّی دزدی (دله دزدی) و آفتابه دزدی شیوع پیدا کرد. در جریان مدرنیته و پیشرفت علم، دله دزدها و آفتابه دزدها هم مدرن شدند و تبدیل شدند به اختلاسگران بزرگ و نجومی که نمونه‌های آن را در جمهوری اسلامی هم کم ندیده‌ایم! سنایی چقدر زیبا علم در دست فرد نامهذب را به چراغ در دست دزد شب‌رو تشبیه می‌کند: چو علم آموختی، از حرص آن گه ترس کاندر شب چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا شغل بسیار شریف دیگری بود به نام خلو پاک کنی (خلا پاک کنی). خلا پاک کن چاه مربوط به مستراح را پس از آن که پر شده بود، خالی و پاک می‌کرد. با طناب تا عمق این چاه پایین می‌رفت. با سطل همهٔ فضولات را بالا می‌آورد، در گاری خود می‌ریخت و به جایی که نمی‌دانم کجا بود می‌برد. حتی دیواره‌های چاه مستراح را هم پاک و تمیز می‌کرد. شامـه آن بیچاره آنقدر در معرض آن بوهای بد قرار می‌گرفت که به آن عادت می‌کرد؛ به طوری که عطار نیشابوری در داستان خود می‌گوید که کَنّاس یا همان خلو پاک کن از بوی عطر حالش بد می‌شود: یکی کنّاس بیرون جست از کار مگر ره داشت بر دکان عطار چو بوی مَشک از دکان برون شد همی کنّاس آن‌جا سرنگون شد چو رویش از گلاب و عود تر شد بسی کنّاس از آن بی‌هوش‌تر شد مولانا همین داستان را تحت عنوان دباغ در بازار عطر فروش‌ها آورده است. با گسترش تکنولوژی فاضلاب شهری این شغل شریف نیز از بین رفت. اخلاقی نکوهیده در بین مردم مبنی بر تحقیر این شغل‌ها وجود داشت؛ به نحوی که مثلا، واژهٔ حمال را به عنوان فحش و ناسزا به کار می‌بردند؛ چنان‌که جناب مخبر دزفولی معاون رئیس جمهور فقید گفته است که ما در دولت داریم حمالی می‌کنیم. شاید چون واژه وزیر به عربی، همان باربر در فارسی است، ایشان چنین فرموده‌اند!! کسانی که در خانه پدربزرگ کار خدماتی انجام می‌دادند، همچون آقا حیدرِ سقا، رئیس حسنِ گُل‌کار، اُسُّ کرامتِ ختنه‌چی و آقو علا آبکِش، همه بی‌سواد بودند. اما اهالی خانه به بچه‌هایی که درس نمی‌خواندند می‌گفتند اگر درس نخوانی باید خلو پاک کن شوی! در حالی که این شغل هم مانند دیگر شغل‌های مورد نیاز جامعه واجب کفایی است و اگر کسی آن را قبول نکند همهٔ اعضای جامعه گناه کرده‌اند. پس کنّاس‌ها با قبول این شغل سخت، بار را از دوش دیگران برداشته‌اند. شیخ محمود شبستری این حقیقت را به زیبایی چنین ترسیم می‌کند: اگر کنّاس نَبْوَد در ممالک همه خلق اوفتند اندر مهالک یکی از شغل‌های دیگری که از زمان مولانا تا همین هفتاد‌سال قبل و در محله ما بقا داشت، شغل معرکه‌گیری در کوچه و خیابان بود. امروز با پیشرفت تکنولوژی، این شغل به عهدهٔ صدا و سیما آن هم در تک تک خانه‌ها قرار گرفته است!!
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
رایج‌ترین معرکه‌گیری‌ها یکی شعبده بازی بود و دیگری مارگیری. عباس فن‌زن یا عباس بیگناه همواره در خیابان دهنادی بساط شعبده بازی‌اش را پهن می‌کرد و شعبده‌های عجیبی از خود بروز می‌داد. شعبده بازی را تردستی، فن زدن و چیش بندک (چشم‌بندی) نیز می‌گفتند. مولانا هم همین نام چشم‌بندی را برای شعبده و سحر می‌پسندد و گاهی از چشم‌بندی خدا نیز سخن می‌گوید: چشم‌بندی بُد عجب بر دیده‌ها بندشان می‌کرد یهدی من یشا نوع دیگری از معرکه‌گیری، مارگیری بود. مارگیر چندین مار را در جعبه‌های مختلف قرار می‌داد و مردم را دور خود جمع می‌کرد و به آنها وعدهٔ باز کردن در جعبهٔ آن مارهای خطرناک را می‌داد . در برابر این ریسک و خطری که مارگیر به جان می‌خرید تا خود را در معرض نیش مار قرار دهد، از مردم طلب پول می‌کرد تا این صحنه را در معرض دید آنها قرار دهد. گاهی قریب یک ساعت طول می‌کشید تا درِ جعبه را باز کند.! بنده در خیابان دهنادی این نوع معرکه‌گیری را نیز زیاد دیده‌ام. در مدت این یک ساعتی که مارگیر دائما رجز می‌خواند و داستان سرایی می‌کرد، شاگرد او کلاه استاد و یا سبدی را در دست می‌گرفت و بین مردم می‌چرخید تا در آن سبد یا کلاه، پول بیندازند. ایثارگرترین مردم از نظر مارگیر، کسی بود که چراغ اول را روشن می‌کرد و پول اول را در سبد یا کلاه می‌انداخت. بدین‌ترتیب ایثارگری بقیه هم گل می‌کرد و پول می‌ریختند. مولانا نام این معرکه‌گیری را هنگامه‌جویی می‌گذارد. در داستان مارگیر بغداد که به کوهستان برفی رفته بود. در آنجا مار بزرگ و اژدها‌گونه‌ای را دید که در اثر سرما بی‌حس شده بود. اما مارگیر پنداشت که مرده است. آن مار را برای نمایش به بغداد آورد. ولی آن مار در آفتاب بغداد جان گرفت، به سرعت حرکت کرد و مارگیر را بلعید. مولانا از داستان نتیجه اخلاقی می‌گیرد و نفس انسان را همان مار اژدها گونه می‌داند که مرده به نظر می‌آید ولی بس خطرناک است: مارگیر از بهر حیرانی خلق مار گیرد اینت نادانی خلق خویشتن نشناخت مسکین آدمی از فزونی آمد و شد در کمی تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو نفست اژدرهاست او کی مرده است از غم و بی‌آلتی افسرده است@ghkakaie
بسم الله الرحمن الرحیم دمی با حافظ در محضر آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه قسمت ۲۱ به یاری خداوند تاکنون بیست جلسه در محضر آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه با حافظ هم‌دم شدیم. آنچه از حافظ در دست داریم دیوانی است که در مقایسه با آثار سایر شاعران بزرگ مثل سعدی و یا مولانا، دیوانی است به ظاهر کوچک. ولی همین دیوان، دریچه‌ای است برای تماشای روح ملکوتی حافظ و دیدن آنچه او هر سحر از باد صبا دیده است: کس ندیده است ز مشک ختن و نافه چین آنچه من هر سحر از باد صبا می‌بینم و نیز این دیوان طریقی است برای راه بردن به لطایف حکمی و نکات قرآنی که فرمود: ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطایف حِکَمی با نکات قرآنی و قطعاً در محضر حکیمی بزرگ قرآن‌فهمی سترگ چون حضرت آیت‌الله نجابت، این گفتگو بین حافظ و ایشان برقرار است. حافظ فرمود: حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد گویا این آیت الله نجابت است که جواب می‌دهند که: ما محرمان خلوت انسیم غم مخور با یار آشنا سخن آشنا بگو! اما از یک طرف، تجربه‌های عرفانی و وحدانی حافظ در ابیات و غزل‌های او رنگ و بو‌های متنوعی به خود می‌گیرد و صورتها و صدف‌های بیانی مختلفی را می‌پذیرد؛ ولی گوهرهای آنها یکی است؛ به نحوی که به قول برخی از حافظ پژوهان، اگر بیست درصد ابیات و غزلیات حافظ را به خوبی درک کنیم، می‌توانیم مدعی باشیم که راهی به شناخت کل دیوان حافظ پیدا کرده‌ایم؛ چرا که دیوان حافظ بر خلاف مثنوی معنوی، در صدد آفرینش یک کتاب آموزشی کامل و گسترده در باب همهٔ مفاهیم عرفانی نیست و بیشتر به حال و دریافت‌های معنوی خود حافظ پرداخته است. هرچندکه در این راه واقعا معجزه کرده است: کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند از سوی دیگر، معتقدیم که آنچه در این بیست جلسه از حضرت آیت الله نجابت در باب شناخت حافظ آوردیم حاوی مفاهیم عمده و کلیدی برای فهم دیدگاه‌های عرفانی حافظ است. علاوه بر این، ما بیش از آنچه آوردیم عبارات دیگری از حضرت آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه در شرح ابیات حافظ در دست نداریم. لذا نسبت به ادامه این سلسله بحث‌ها باید درباره یکی از گزینه‌های زیر تصمیم بگیریم 🔹 الف- مباحث و تفسیرها را در همینجا ختم کنیم و به پایان برسانیم. 🔹ب- شرح برخی ابیات یا غزل‌های دیگر حافظ، به خصوص غزل‌های عرشی او، را بر همان اساس و اصولی که تاکنون از حضرت آیت الله نجابت یاد گرفته‌ایم ادامه دهیم. هرچند دیگر این تفاسیر را نمی‌توان مستقیماً به حضرت آیت الله نجات منسوب نمود. 🔻 منتظر جمع‌بندی و اظهار نظرهای ارزشمند دوستان می‌مانیم؛ تا از طریق ادمین‌های گروه، دیدگاه‌های خودشان را در بارهٔ بیست جلسهٔ گذشته و نیز گزینه‌های فوق، ارسال فرمایند؛ تا آن زمان، سلسله مباحث دمی با حافظ را نخواهیم داشت. ارتباط با مدیر کانال در ایتا👇 @Admin_ghkakaie
🟡 کلید گنج مقصود (به مناسبت روز عرفه و نیایش) ✍️ یادداشتی از حجت الاسلام و المسلمین دکتر کاکایی در روزنامه ایران در سال ۱۳۹۴ : 📎https://kakaie.com/15739@ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۰۲_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
35.47M
🎙️ باز نشر فایل صوتی اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۰۲ 🕝مدت زمان صوت: ۳۲ دقیقه و ۵۰ ثانیه 🗓️تاریخ تدریس: ۱۱ اردیبهشت۱۳۹۱ ✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره) ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۰۲ 🕝مدت زما
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۰۲: عدم مانند هستی بود یکتا همه کثرت ز نسبت گشت پیدا ظهور اختلاف و کثرت شان شده پیدا ز بوقلمون امکان وجود هر یکی چون بود واحد به وحدانیت حق گشت شاهد سؤال چه خواهد اهل معنی زان عبارت که سوی چشم و لب دارد اشارت چه جوید از سر زلف و خط و خال کسی که اندر مقامات است و احوال ✅ @ghkakaie
🟨 شط جلیل ابراهیمِ خلیل، خلیل از درون، پیشوا در برون 📜 پیوست روزنامه اعتماد- مصاحبه با دکتر قاسم کاکایی به مناسبت عید قربان : 📎https://kakaie.com/16066@ghkakaie