کانال اختصاصی قاسم کاکایی
رایجترین معرکهگیریها یکی شعبده بازی بود و دیگری مارگیری. عباس فنزن یا عباس بیگناه همواره در خیابان دهنادی بساط شعبده بازیاش را پهن میکرد و شعبدههای عجیبی از خود بروز میداد. شعبده بازی را تردستی، فن زدن و چیش بندک (چشمبندی) نیز میگفتند. مولانا هم همین نام چشمبندی را برای شعبده و سحر میپسندد و گاهی از چشمبندی خدا نیز سخن میگوید:
چشمبندی بُد عجب بر دیدهها
بندشان میکرد یهدی من یشا
نوع دیگری از معرکهگیری، مارگیری بود. مارگیر چندین مار را در جعبههای مختلف قرار میداد و مردم را دور خود جمع میکرد و به آنها وعدهٔ باز کردن در جعبهٔ آن مارهای خطرناک را میداد . در برابر این ریسک و خطری که مارگیر به جان میخرید تا خود را در معرض نیش مار قرار دهد، از مردم طلب پول میکرد تا این صحنه را در معرض دید آنها قرار دهد. گاهی قریب یک ساعت طول میکشید تا درِ جعبه را باز کند.! بنده در خیابان دهنادی این نوع معرکهگیری را نیز زیاد دیدهام. در مدت این یک ساعتی که مارگیر دائما رجز میخواند و داستان سرایی میکرد، شاگرد او کلاه استاد و یا سبدی را در دست میگرفت و بین مردم میچرخید تا در آن سبد یا کلاه، پول بیندازند. ایثارگرترین مردم از نظر مارگیر، کسی بود که چراغ اول را روشن میکرد و پول اول را در سبد یا کلاه میانداخت. بدینترتیب ایثارگری بقیه هم گل میکرد و پول میریختند. مولانا نام این معرکهگیری را هنگامهجویی میگذارد. در داستان مارگیر بغداد که به کوهستان برفی رفته بود. در آنجا مار بزرگ و اژدهاگونهای را دید که در اثر سرما بیحس شده بود. اما مارگیر پنداشت که مرده است. آن مار را برای نمایش به بغداد آورد. ولی آن مار در آفتاب بغداد جان گرفت، به سرعت حرکت کرد و مارگیر را بلعید. مولانا از داستان نتیجه اخلاقی میگیرد و نفس انسان را همان مار اژدها گونه میداند که مرده به نظر میآید ولی بس خطرناک است:
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد اینت نادانی خلق
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
تا به بغداد آمد آن هنگامهجو
تا نهد هنگامهای بر چارسو
نفست اژدرهاست او کی مرده است
از غم و بیآلتی افسرده است
✅ @ghkakaie
بسم الله الرحمن الرحیم
دمی با حافظ در محضر آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه
قسمت ۲۱
به یاری خداوند تاکنون بیست جلسه در محضر آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه با حافظ همدم شدیم. آنچه از حافظ در دست داریم دیوانی است که در مقایسه با آثار سایر شاعران بزرگ مثل سعدی و یا مولانا، دیوانی است به ظاهر کوچک. ولی همین دیوان، دریچهای است برای تماشای روح ملکوتی حافظ و دیدن آنچه او هر سحر از باد صبا دیده است:
کس ندیده است ز مشک ختن و نافه چین
آنچه من هر سحر از باد صبا میبینم
و نیز این دیوان طریقی است برای راه بردن به لطایف حکمی و نکات قرآنی که فرمود:
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایف حِکَمی با نکات قرآنی
و قطعاً در محضر حکیمی بزرگ قرآنفهمی سترگ چون حضرت آیتالله نجابت، این گفتگو بین حافظ و ایشان برقرار است. حافظ فرمود:
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
گویا این آیت الله نجابت است که جواب میدهند که:
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو!
اما از یک طرف، تجربههای عرفانی و وحدانی حافظ در ابیات و غزلهای او رنگ و بوهای متنوعی به خود میگیرد و صورتها و صدفهای بیانی مختلفی را میپذیرد؛ ولی گوهرهای آنها یکی است؛ به نحوی که به قول برخی از حافظ پژوهان، اگر بیست درصد ابیات و غزلیات حافظ را به خوبی درک کنیم، میتوانیم مدعی باشیم که راهی به شناخت کل دیوان حافظ پیدا کردهایم؛ چرا که دیوان حافظ بر خلاف مثنوی معنوی، در صدد آفرینش یک کتاب آموزشی کامل و گسترده در باب همهٔ مفاهیم عرفانی نیست و بیشتر به حال و دریافتهای معنوی خود حافظ پرداخته است. هرچندکه در این راه واقعا معجزه کرده است:
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند
از سوی دیگر، معتقدیم که آنچه در این بیست جلسه از حضرت آیت الله نجابت در باب شناخت حافظ آوردیم حاوی مفاهیم عمده و کلیدی برای فهم دیدگاههای عرفانی حافظ است. علاوه بر این، ما بیش از آنچه آوردیم عبارات دیگری از حضرت آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه در شرح ابیات حافظ در دست نداریم. لذا نسبت به ادامه این سلسله بحثها باید درباره یکی از گزینههای زیر تصمیم بگیریم
🔹 الف- مباحث و تفسیرها را در همینجا ختم کنیم و به پایان برسانیم.
🔹ب- شرح برخی ابیات یا غزلهای دیگر حافظ، به خصوص غزلهای عرشی او، را بر همان اساس و اصولی که تاکنون از حضرت آیت الله نجابت یاد گرفتهایم ادامه دهیم. هرچند دیگر این تفاسیر را نمیتوان مستقیماً به حضرت آیت الله نجات منسوب نمود.
🔻 منتظر جمعبندی و اظهار نظرهای ارزشمند دوستان میمانیم؛ تا از طریق ادمینهای گروه، دیدگاههای خودشان را در بارهٔ بیست جلسهٔ گذشته و نیز گزینههای فوق، ارسال فرمایند؛ تا آن زمان، سلسله مباحث دمی با حافظ را نخواهیم داشت.
ارتباط با مدیر کانال در ایتا👇
@Admin_ghkakaie
🟡 کلید گنج مقصود (به مناسبت روز عرفه و نیایش)
✍️ یادداشتی از حجت الاسلام و المسلمین دکتر کاکایی در روزنامه ایران در سال ۱۳۹۴ :
📎https://kakaie.com/15739
✅@ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۰۲_حجتالاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
35.47M
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز
اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره)
▶️ جلسه ۱۰۲
🕝مدت زمان صوت:
۳۲ دقیقه و ۵۰ ثانیه
🗓️تاریخ تدریس:
۱۱ اردیبهشت۱۳۹۱
✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره)
✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۰۲ 🕝مدت زما
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۰۲:
عدم مانند هستی بود یکتا
همه کثرت ز نسبت گشت پیدا
ظهور اختلاف و کثرت شان
شده پیدا ز بوقلمون امکان
وجود هر یکی چون بود واحد
به وحدانیت حق گشت شاهد
سؤال
چه خواهد اهل معنی زان عبارت
که سوی چشم و لب دارد اشارت
چه جوید از سر زلف و خط و خال
کسی که اندر مقامات است و احوال
✅ @ghkakaie
🟨 شط جلیل ابراهیمِ خلیل، خلیل از درون، پیشوا در برون
📜 پیوست روزنامه اعتماد- مصاحبه با دکتر قاسم کاکایی به مناسبت عید قربان :
📎https://kakaie.com/16066
✅@ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
«بسم الله الرحمن الرحیم»
🗒#یاد_ایّام
🖋قسمت نهم
عشق تو در درونم و مهر تو در دلم
با شیر اندر آمد و با جان به در شود
۱- در منزل پدربزرگ فضای دینی، به معنای خاص آن، چندان پررنگ نبود. چهار مسجد اطراف ما بود: مسجد حاج علیرضا (که آقای ثامنی امام جماعت آن بود)، مسجد صفا (سر حوض قارچی که امام جماعت آن را نمیشناختم)، مسجد آقا احمد (که آقای آیت اللهی امام جماعت آن بود)، مسجد ولی عصر (که آقای مجدالدین محلاتی امام جماعت آن بود) و مسجد سپهسالار( امام خمینی فعلی واقع در فلکه شهرداری که یادم نیست امام جماعتش چه کسی بود). اهالی خانه ما کمتر اتفاق میافتاد که برای نماز جماعت در این مساجد حاضر شوند؛ هرچند اگر مجلس ترحیمی میبود در مجلس ترحیم و در این مساجد حاضر میشدند.
۲- اما اهالی خانه زیارت شاه چراغ را از دست نمیدادند. من هنوز آن فضای زیبای حرم شاه چراغ بازار بین الحرمین، کبوترها ی حرم، شیر سنگی که بچهها به عنوان تفریح سوار آن میشدند. از یادم نرفته است. زیارت همواره تاثیرگذار است. زیارت دو امامزادهٔ جلیلالقدر سید احمد بن موسی علیه السلام ( شاه چراغ ) و سید محمد بن موسی علیه السلام ( سید میرمحمد ) در قلبم همواره اثری نورانی میگذاشت.
۳- ماه مبارک رمضان همیشه رنگ و بوی دینی خاصی داشت که هنوز هم در فیلمها از همانها استفاده میشود: زلیبی (زولبیا)، بامیه و ترحلوا، سفرههای سحری و افطاری. حتی کسانی که نماز نمیخواندند در این ماه هم روزه میگرفتند و هم نمازخوان میشدند! بچهها روزهٔ کله گنجشکی میگرفتند. بهترین و خوشمزهترین سحری که مادرم تهیه میکرد کشمش پلو با گردو بود. همهٔ سحرها در هر سنی که بودم بیدار میشدم و همراه پدر و مادر ولو روزهٔ کله گنجشکی میگرفتم. اعلام وقت غروب و وقت اذان صبح همواره با شلیک توپ در پادگانهای نظامی همراه بود که صدای آن را همه میشنیدند. صدای مرحوم سید جواد ذبیحی در وقت افطار و سحر و به خصوص دعای سحر ش همواره خاطره انگیز بود. ماه رمضان نزد همه بسیار احترام داشت. مغازههای غذافروشی همه میبستند حتی بعداً میدیدم که در دانشگاه شیراز(پهلوی) بوفهٔ دانشجویی که در دست بچه کمونیستها بود نیز تعطیل میشد. کمونیستها در خوابگاهها کمتر تظاهر به روزهخواری میکردند. همه در یک اتاق جمع میشدند و غذا میخوردند که بوی غذا در کل خوابگاه نپیچد.
۴- نذری دادن به مناسبتهای مختلف و بهخصوص در شبهای جمعه نیز رواج داشت. ولی نذری منزل پدربزرگ ما حداکثر حلوای شکری بود که اطراف مساجد پخش میکردیم. یادم است که هنوز مدرسه نمیرفتم. یک روز یک سینی حاوی دو بشقاب حلوای شکری همراه با مقداری نان سنگک دست من داده بودند تا اطراف مسجد آقا احمد ( بین تکیه نواب و کل مشیر ) جلوی مردم بگیرم. هر کس مقدار کمی نان جدا میکرد، لقمهای از بشقاب برمیداشت و فاتحه میفرستاد. اما ناگهان یک گردن کلفتی آمد همهٔ نان سنگک را از سینی برداشت و تمام بشقاب حلوا را لای نان خالی کرد و در رفت! هم دو دستم زیر سینی گیر بود و هم کاری نمیتوانستم بکنم. ولی نمیدانم از چه ترسید و یا مراعات چه چیزی را کرد که بشقاب را با خودش نبرد. اینها را اصطلاحا حَلوُ قَپ(حلوا قاپ) میگفتند! شبهای جمعه اطراف مساجد و شاه چراغ یافت میشدند. البته در جمهوری اسلامی حلوا قاپها در اطراف مساجد به شکلی مدرنتر عمل میکنند.
۵- از مراسم دیگر، مراسم نیمهٔ شعبان بود؛ میلاد امام زمان علیه السلام. خیلی باشکوه برگزار میشد. همه جا چراغانی میشد. مجالس گوناگون، برنامههای مختلفی را به دید تماشاچیان میگذاشتند؛ از جمله شوهر خالهام حاج جواد ابوقداره مراسم باشکوهی میگرفت. او مردی بیسواد ولی بسیار زحمتکش بود. از صفر شروع کرده و به طور طبیعی رشد کرده بود. توفیقاتش آنقدر زیاد بود که قبل و بعد از انقلاب توانست کارخانجات متعدد ی را در شیراز و استان فارس راهاندازی کند. اما در آن زمان یک کارگاه آهنگری دو دهنهٔ معمولی داشت. پدرم هم در این کارگاه نزد باجناقش کارگری میکرد. حاج جواد در نیمهٔ شعبان در همین کارگاه، سه شب چراغانی مفصلی داشت. بهترین بستنی شیراز را به مردم میداد. برنامههای مختلفی داشت که مهمترینش سخنرانی مرحوم سید مجدالدین مصباحی، یکی از بهترین خطبای شیراز، بود. در آن جلسات جشن، خیلی به من خوش میگذشت و از سخنرانی مجدالدین مصباحی نیز بهره میبردم.
۶- اما آن که مغناطیس وجودش، مرا بیش از همه به خود جلب و جذب میکرد کسی نبود جز حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام. همه چیز از مراسم سینه زنی تاسوعا و عاشورا، از کل مشیر تا اطراف شاه چراغ، شروع شد؛ با هیئتها ، طبقها، علامتها و پرچمهای گوناگون. آن سینه زنیها، زنجیرزنیها و نوحه خوانیها بعداً در اشعار محتشم برایم معنی شد:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است!؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است!؟
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
۷- سپس از مجالس عزاداری سالار شهیدان سر درآوردم. هرچند در ابتدا، شربت و فالوده زعفرانی برای خودش جاذبهای داشت، ولی واقعاً میدیدم که حسی در درونم مرا به شناختِ صاحب محترم مجلس یعنی حسین بن علی علیهالسلام میخواند. در این مجالس عزاداری که گاهی در مساجد مثل مسجد ولیعصر و گاهی در منازل برگزار میشد، سخنرانان و روضهخوانانی که از امام حسین میگفتند در حد خود خدمتی به افزوده شدن معرفت و ارادت حقیر به امام حسین علیه السلام میکردند؛ سخنرانانی مثل سید مجتبی مصباحی، شیخ مجدالدین محلاتی، مجد استهباناتی، فخر استهباناتی و آقای نخجوان که از مشهد میآمد و در یکی از منازل منبر میرفت. قبلاً گفتم که عمه جان (عمهٔ پدرم) خانوادهای کلاً فرهنگی داشت. گاهی روضهخوانی را برای ثواب به منزل پدربزرگ دعوت میکرد تا در پنج دری روضه بخواند. اما چند نفر از اهالی خانه بیشتر در مجلس حاضر نمیشدند. روضهخوانی هم کیفیت چندانی نداشت.
۸- وقتی که به دبیرستان پا گذاشتم، از کلاس دهم به بعد، یکی از توفیقاتم آشنایی با پیری با معرفت و عاشق دیرینهٔ امام حسین علیهالسلام بود که سِمَت دبیر دینی ما را در دبیرستان رازی داشت: مرحوم حاج علیاصغر سیف. ایشان بنده را با خود به جمعیت اتحاد حسینی برد. در آنجا طعم شیرین ارادت به امام حسین علیهالسلام را بیشتر چشیدم.
۹- مسجد جامع عتیق شیراز هنوز یادآور ندای ملکوتی آیتالله شهید دستغیب است. همو که صدای حسین حسینش هنوز در گوشم است و قلبم را پاره پاره میکند. منبرها و سخنرانیهای ایشان آتش عشق امام حسین را هرچه بیشتر در دلم شعله ور ساخت. بعداً همین راه را در مسجد آتشیها(قبا) و در خدمت حضرت آیتالله سید علیمحمد دستغیب حفظه الله تعالی ادامه دادم.
۱۰- امام خمینی و مجاهداتش برایم یادآور مجاهدات امام حسین علیه السلام بود.
۱۱- برههای از خاطره انگیزترین ایام عمرم را در جبههها و در کنار محبان حسین علیهالسلام و عاشقان شهادت طی کردم و لذت کنار اصحاب حسین علیهالسلام بودن را چشیدم؛ بهخصوص در عملیات محرم و در کنار شهید حبیب روزیطلب.
۱۲- امشب که این یادداشتها را مینویسم شب عرفه است و پیوندی خاص با امام حسین علیهالسلام دارد. چندین بار که به حج مشرف شدم همواره در خیمههای عرفات و منا نورانیت خیمهها ی امام حسین علیهالسلام را در کربلا حس میکردم؛ سرانجام وقتی که توفیق زیارت کربلا نصیبم شد، در حرم خود حضرت اباعبدالله علیهالسلام، امیدم آن بود که آن حضرت پس از یک عمر عشق و ارادت، دست نوازش و رحمتشان را بر سر من گناهکار و عاصی بکشند و مرا در حلقهٔ ارادتمندان خویش بپذیرند.
۱۳- بزرگترین نعمت و برکت زندگیم، رسیدن خدمت ولی بزرگ خدا حضرت آیت الله نجابت رضوان الله تعالی علیه بود. شمهای از این توفیق را در کتاب حدیث سرو ذکر کردهام. اگر تا آن زمان در ارادت به امام حسین علیهالسلام به سینهزنی خواندن خطبه و کتاب بسنده کرده بودم، اینک مردی را مقابل خود میدیدم که تک تک سلولهایش یا حسین میگوید. معرفتم را از امام حسین علیهالسلام از سطح به عمق میبَرَد و معرفتی عمیق و عرفانی از حضرت اباعبدالله علیهالسلام را در جانم میریزد. این حکایت را در قصیده بلندی ریختم که قسمتی از آن چنین است:
فدایت شوم شاه گلگون کفن
که نامت به حب و به غم مقترن
فدای سر رفته بر نوک نی
و آن خاک آلوده خونین کفن
شنیدم ز مادر همی یا حسین
به ذکر همو یاد دادم سخن
به عشق همو برد در مسجدم
همی داد با مهرِ اویم لبن
برفتم به هرجا که بُد نام او
به مسجد به هیئت و یا انجمن
هدایت نمودم سرانجام، حق
به درگاه پرفیض استاد فن
که خُلقش حَسَن بود و ذکرش علی
حسینش بُدی شور و عشق کهن
محمد حسین شهیدش بُدی
همان اکبرش بهر حق باختن
نگاهش مرا همچو دریای حُسن
و بیتش به سان بهشتِ عَدَن
بگفتا نداری چو حب حسین
تو از عشق و از معرفت دم مزن
«حسینا به عشق تو ما زندهایم
فدای رهت باد این جان و تن»
هم ایشان زبانم را به شعر باز کرد که گوشهای از آن را در کتاب رایت عشق آوردهام.
۱۴- سرانجام خلف صالح ایشان، آیتالله حاج محمدتفی نجابت ، رضوان الله تعالی علیه، مرا به منبر فرستاد و روضهخوان کرد؛ روضههایی که بخشی از آن را در کتاب گلبانگ سربلندی آوردهام. همچنین در دو دههٔ محرم دیگر منبر رفتن، حاصلش پیدایش دو کتاب دیگر از این قلم راجع به حضرت اباعبدالله شد. یکی شفاعت و تجلی آن در عاشورا و دیگری خصایص امام حسین از نگاه حضرت آیت الله نجابت که در این دومی کتاب کلمه طیبه تالیف آیت الله نجابت رضوان الله تعالی را شرح کردهام. و چه عمقی این کتاب کلمه طیبه داشت که شرح آن برای خودم هم نکات بسیار عمیقی را آشکارتر میکرد که قبلاً توجه نداشتم. در مقدمهٔ آن کتاب غزلی آوردهام که گوشهای از آن این است:
باز مولایم سرافرازم نمود
مرحمت فرموده اعزازم نمود
روضهخوان مجلس ذکر خودش
با عزاداران هم آوازم نمود
من یکی جاهل ز سِرّش بیخبر
با «نجابت» محرم رازم نمود
قاسما بودم همه غرق نیاز
لطف مولا آمد و نازم نمود
مولا جان! امشب که این یادداشتها را مینویسم، در شب عرفه، دیگر محاسنم کاملاً سفید است. داغ خیلی از عزیزان را به دل دارم. اما داغ شما همیشه آتشم میزند. یک عمر صدایتان کردهام و منتظر عنایتتان ماندهام تا از ظلمت خودم مرا رهایی بخشید. الان باز هم منتظرم.
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم
✅ @ghkakaie
📣 انجمن علمی - دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه شیراز برگزار می کند:📣
💠 دوره شرح مثنوی معنوی💠
✅ با ارائه حجت الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی
جلسهٔ ۱۰۲
⏳زمان برگزاری :
سهشنبه، ۲۹ خرداد ۱۴۰۳ _ساعت ۱۶
🖇️لینک شرکت آنلاین در دوره :
https://vroom.shirazu.ac.ir/elmi23
📌(شرکت برای عموم آزاد است )
✅ @ghkakaie