eitaa logo
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
677 دنبال‌کننده
318 عکس
81 ویدیو
15 فایل
🔺 کانال اختصاصی اطلاع رسانی برنامه‌ها و نشر آثار حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر قاسم کاکایی 🔺 کانال اطلاع رسانی دکتر قاسم کاکایی در تلگرام: https://t.me/ghkakaie ارتباط با مدیر کانال : @Admin_ghkakaie
مشاهده در ایتا
دانلود
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🗒 🖋فصل سوم (جبهه)، قسمت اول (پیاپی بیست و هشتم) کردستان ۱- یاد ایام مطابق تاریخ و حوادث تاریخی جلو نرفت. مسائل مربوط به دانشگاه و نیز مسائل مربوط به فعالیت‌های سیاسی باقی ماند. یک فصل را باید به دانشگاه اختصاص داد. جزئیات این فصل عبارتند از: مسائل قبل از انقلاب و مسائل بعد از انقلاب. قبل از انقلاب، دانشجوی کارشناسی دانشگاه پهلوی در رشته مهندسی برق و الکترونیک بودم. بعد از انقلاب دانشجوی ارشد دانشگاه قم در رشته الهیات در مرکز تربیت مدرس و سپس دانشجوی دکتری دانشگاه تربیت مدرس تهران در رشته حکمت و فلسفه بودم. مراحل هیئت علمی شدن در دانشگاه شیراز از حق‌التدریس گرفته تا مربی، استادیار، دانشیار و استاد رشتهٔ فلسفه و حکمت در دانشکده الهیات را شامل می‌شود. مسئولیت‌ها ی متعددی در سطح دانشکده‌ها و در دانشگاه نیز داشتم. پژوهش‌ها، کتاب‌ها، مقالات و همایش‌ها یی که در آن شرکت داشته‌ام جزو همین فعالیت‌های دانشگاهی است.همهٔ این‌ها را باید تحت عنوان دانشگاه از آن یاد کرد و یک فصل از یاد ایام را به آن اختصاص داد. هم‌چنین فعالیت‌های سیاسی قبل و بعد از انقلاب، از عضویت در گروه منصورون و انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه پهلوی در قبل از انقلاب گرفته تا عضویت در سازمان دانشجویان مسلمان، حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، هم‌کاری با سپاه پاسداران، و هم‌کاری با سایر ارگان‌های انقلابی را شامل می‌شود. همهٔ این‌ها را نیز باید در یک فصل جداگانه تحت عنوان فعالیت‌های سیاسی بیاورم. با توجه به حساسیت موضوعاتِ این دو فصل و دقتی که در انعکاس آن‌ها باید داشته باشیم، همهٔ این‌ها را به فرصتی دیگر موکول می‌کنیم و دو فصل از یاد ایام را به آن‌ها اختصاص می‌دهیم. در این‌جا، به مناسبت نزدیک شدن به هفتهٔ دفاع مقدس، فصل سوم یاد ایام را به جبهه اختصاص می‌دهیم. لازم به ذکر است که یادداشت‌های مربوط به جبهه، قبلاً در گروه واتس‌اپی دانشکدهٔ الهیات منتشر شده بود. تغییری در آن‌ها نداده‌ام. لذا تا حدودی متن آن‌ها نسبت به قسمت‌های قبلی یاد ایام، صورت رسمی‌تری به خود گرفته است. ۲- هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی، گروه‌های ضد انقلاب، اعم از مارکسیست‌ها، سلطنت‌طلب‌ها، تجزیه‌طلب‌ها، ساواکی‌ها، منافقان و...در استان‌های مرزی و محروم کشور، مثل کردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان، گلستان که ترکمن‌ها آن‌جا سکونت دارند و...دست به شورش، ایجاد هرج و مرج و ناآرامی، درگیری مسلحانه با نیروهای دولتی، ترور نیروهای حزب‌اللهی، آتش زدن محصولات کشاورزی، منفجر کردن مراکز حساس و...زدند. در این میان، کردستان بیش از همه، محلّ تجمع نیروهای ضد انقلاب شده بود: حزب دموکرات، کومله، چریک‌های فدایی، پیکار، ارتشیان فراری و ...، همه، آن‌جا علیه نظامِ تازه‌پایِ جمهوری اسلامی متحد شده بودند. دولت موقت و ارتش هم نتوانسته بودند به اوضاع کردستان سر و سامان دهند. نصیحت‌های امام و اعزام اشخاص و افراد مختلف ازجمله مرحوم آیت‌الله طالقانی و مرحوم آیت‌الله شهید دکتر بهشتی، برای صلح و گفت‌وگو نیز اوضاع را آرام نکرده بود. ۳- در ماه رمضان سال ۵۸ ، هنوز چندماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که در پاوه عده‌ای از جوانانِ پاسدار را با زبان روزه سر بریده بودند! امام«ره» پیام مهمی صادر کردند که دل هر غیرت‌مندی را به درد می‌آورد. ما، عده‌ای از دانشجویان دانشگاه شیراز، با برنامه‌ریزی سپاه پاسداران و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، قرار شد که برای کمک به نیروهای انقلاب و مبارزه با ضد انقلاب ، عازم کردستان شویم. آن‌زمان، هنوز دانشگاه علوم ‌پزشکی شیراز از دانشگاه شیراز جدا نشده بود. عده‌ای از بهترین دانشجویان رشته‌های مهندسی، پزشکی و سایر دانشکده‌های دانشگاه شیراز، داوطلبانه به این جمع پیوستند. از جملهٔ این جمع می‌توان از سردار وحیدی که آن زمان دانشجوی مهندسی برق دانشگاه شیراز بود، دکتر مسعود خاتمی رئیس سابق بیمارستان خاتم‌الانبیاء ونمایندهٔ فعلی مجلس، دکتر امین معصومی استاد فعلی دانشگاه صنعتی اصفهان و شهید حسین گرکانی‌نژاد(از دانشجویان پزشکی دانشگاه شیراز) نام برد. هنگام اعزام، همه در مسجد جمعه خدمت امام جمعهٔ شیراز، آیت‌الله شهید سید عبدالحسین دستغیب رسیدیم. ایشان ما را مورد تفقد خاص قرار دادند. جمعیت زیادی نیز برای مشایعت ما و ابراز انزجار از ضد انقلاب، در مسجد جمع شده بودند. بندهٔ حقیر که بیست‌ و یک ساله بودم، نوشته‌ای را، که با دل نگاشته بودم به شکل حماسی از پشت میکروفون مسجد قرائت کردم که با تکبیرهای مکرر جمعیت هم‌راه بود. ای کاش آن دل‌نوشته را که حکایتِ حال و هوای ما جوانان آن روز بود امروز برای خودم و برای فرزندانم به یادگار نگه داشته بودم.
البته در آن زمان در حال و هوای شهادت بودیم و کم‌تر به ثبت خاطره و یاد ایام می‌اندیشیدیم! امام جمعهٔ شهیدمان در میان شور جمعیت، بدرقه‌مان کرد و از زیر قرآن عبورمان داد. با یک هواپیمای ارتشی C130 از شیراز به کرمانشاه اعزام شدیم. و از آن‌جا به نقاط درگیری با ضد انقلاب در غرب کشور رفتیم. ۴- پس از رسیدن به کرمانشاه، به پیشنهاد ستاد عملیات، ما که تقریبا صد نفر بودیم، تقسیم شدیم به گروه‌های چند نفره و هر گروه به یکی از مقرهایی اعزام شد که در شهرهای سنندج، بانه، کِرِند، پاوه، مریوان و...مستقر بود. بنده هم هم‌راه با چند نفر دیگر از دوستان به‌عنوان سهمیهٔ یکی از پاسگاه‌های اطراف کِرِند تعیین شدیم! شاید علتش آن بود که می‌گفتند کرند محل شیطان‌پرست‌هاست و ما هم با جناب شیطان سَر و سرّی داشتیم!! متأسفانه در آن‌زمان، هماهنگی خوبی بین نیروهای مختلف ارتش، سپاه و ژاندارمری برقرار نبود. ما سهم ژاندارمری شدیم تا آن پاسگاه کذایی را در برابر حملهٔ ضد انقلاب تقویت کنیم. رئیس پاسگاه یکی از ژاندارمری‌چی‌های قدیمی دورهٔ شاه بود! به‌علت عملیات ضد انقلاب، ژاندارمری با توپ و تانک مجهز شده بود. چند روز در پاسگاه ، روزها آموزش می‌دیدیم و شب‌ها به‌طور چرخشی، نگهبانی می‌دادیم. اسلحه‌ای که در اختیار داشتیم تنها ژ۳ بود و نارنجک. رئیس پاسگاه که یادم نیست اهل کجا بود، از شجاعت، بی‌باکی و قساوت کردهای ضد انقلاب داستان زیاد داشت! از آن‌ها غولی ساخته بود وحشتناک. هر شب بدون مناسبت، یکی دو گلولهٔ توپ در ساعت‌های مختلف از شب، شلیک می‌کرد تا این به اصطلاح، غول‌های بی‌شاخ و دُم بترسند و در تاریکی شب به پاسگاه نزدیک نشوند! یعنی ما بچه‌‌دانشجوهای بیست و یک یا بیست و دو ساله، هم‌راه با سربازانی که در پاسگاه بودند، شب‌ها یا نمی‌خوابیدیم و نگهبانی می‌دادیم و یا می‌خوابیدیم و صدای وحشتناک شلیک توپ بیدارمان می‌کرد و باز هم نمی‌خوابیدیم!! ۵- مدتی به همین منوال گذشت. تا این‌که خبر رسید که برخی از دوستان در جادهٔ مریوان به کمین دموکرات‌ها خورده‌اند؛ حسین گرکانی‌نژاد دانشجوی سال بالای پزشکی شهید شده است و دوست دیگرمان سید مسعود خاتمی، که او هم دانشجوی سال بالای پزشکی و عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، به اسارت دموکرات‌ها در آمده است. ایشان که از دوستان بسیار صمیمی بنده به حساب می‌آمد، شش‌ماه اسیر دموکرات‌ها بود. بعدها پس از آزادی از اسارت، رئیس سپاه فارس و منطقهٔ ۹ کشور شد. ۶- برگردیم به پاسگاه کذایی! بعد از چند روز که از این خبر گذشته بود، رئیس پاسگاه ژاندارمری جمعمان کرد. هم ما و هم سربازان را! گفت که: «امشب عملیات داریم!». ما که خیلی خوشحال شدیم، سربازان را نمی‌دانم! رئیس پاسگاه ادامه داد که: « می‌خواهیم به یک قبیله شبیخون بزنیم که همه مسلح و عضو گروه‌های ضد انقلابند. می‌خواهیم آن‌ها را خلع سلاح کنیم. آن‌ها یکی از شرورترین قبیله‌های منطقه هستند. خیلی‌ها را تا الآن کشته و سر بریده‌اند. در قدرت بر کمین، عجیبند؛ نمی‌دانی از کدام طرف وارد می‌شوند. این‌که گفته‌اند که کردها از اجنه هستند درست است، چون انتظار آن‌ها را از پیش رو داری ولی ناگهان مخفیانه از پشت سرت ظاهر می‌شوند! در تیراندازی بی‌نظیرند. شب کافی است که ناخن انگشتت از خاک‌ریز پیدا باشد؛ در تاریکی شب، از فاصلهٔ یک کیلومتری ناخنتان را نشانه می‌گیرند و می‌زنند!! به هرحال هرکس که فکر می‌کند که نمی‌تواند از پس این عملیات برآید و یا فکر می‌کند که پدر و مادرش راضی نیستند، لازم نیست در این عملیات شرکت کند». عجب فرمانده‌ای بود. متخصص خالی کردن دل افراد تحت فرماندهی‌اش! البته سربازان ناچار بودند شرکت کنند! ما هم گفتیم که: « ما اصلا برای همین‌کار آمده‌ایم. خدا راضی است و هر اتفاقی هم بیفتد، ما یا به پیروزی می‌رسیم و یا به فیض عظمای شهادت نائل می‌آییم. خدا پدر و مادرمان را راضی و خشنود می‌کند. شما نگران مباش!». بجز فرماندهٔ پاسگاه و معاونش، ۲۵ نفر آمادگی را اعلام کردیم. در انتظار شب و رسیدن زمان عملیات، لحظه‌شماری می‌کردیم. ۷- بالاخره ساعت موعود فرا رسید. رئیس پاسگاه و معاونش با کمال شجاعت سوار تانک شدند! و ما بیست و پنج نفر هم که هرکدام فقط یک ژ۳ و یک نارنجک داشتیم، سوار یک ریو ارتشی شدیم! البته رئیس پاسگاه یک راه‌نما هم از میان سربازان برای ما گماشت. وی قبلا منطقه را شناسایی کرده بود. قرار بود محل اقامت آن قبیلهٔ شرور را که درون یک تنگه قرار داشت محاصره کرده، آن‌ها را خلع سلاح کنیم. در تاریکی شب به طرف محل به راه افتادیم. تانکِ مجهز به توپِ رئیس پاسگاه نیز پشت سر ما حرکت می‌کرد. به نزدیکی‌های محل رسیدیم.
در تاریکی شب پیاده شدیم. البته رئیس پاسگاه و معاونش برای حفظ جان ما از تانک پیاده نشدند! قرار شد که با ستون یک و با فاصلهٔ دو متر از یک‌دیگر حرکت کنیم. برای این‌که در تاریکیِ شب یک‌دیگر را گم نکنیم، به هرکدام از ما بیست و پنج نفر، به ترتیب، یک شماره دادند تا در طول مسیر، هر سه دقیقه یک‌بار، به ترتیب، آهسته شمارهٔ خود را اعلام کنیم تا نفر قبل و نفر بعدِ ما از حضور ما مطمئن شود؛ از یک تا بیست و پنج. سلسله‌جنبانمان نیز همان راه‌نمای پاسگاه بود. بنده نفر نهم بودم. متأسفانه نفر هشتم صدایش خیلی ضعیف بود به‌نحوی که من گاهی صدایش را نمی‌شنیدم و ناچار بودم که برخی اوقات با حدس و گمان بدون این‌که درست صدای شمارهٔ ۸ را بشنوم، پس از سه دقیقه صدا بزنم :۹! بلافاصله نفر پشت سرم صدا می‌زد: ۱۰ و لابد ۱۱ را هم می‌شنید. اول بار بود که قرار بود با یک دشمن بی‌همه‌چیز روبرو شوم! با اوصافی که رئیس پاسگاه از کُردهای چون اجنه کرده بود، پیش خود می‌گفتم نکند شمارهٔ ۸ که گاهی صدایش را نمی‌شنوم یکی از کُردهایی باشد که دارد ما را به بیراهه می‌برد!! نکند شمارهٔ ۱۰ یکی از همان کُردهای چون جن باشد که پشت سرمان ظاهر شده است!! به‌هرحال، هرطور بود به تپه‌هایی رسیدیم که مشرف به آن تنگه بود. باید پشت آن، سنگر می‌گرفتیم و صبر می‌کردیم تا هوا کمی روشن شود تا عملیات را شروع کنیم. رئیس پاسگاه و معاونش از تانک پیاده نشدند! و البته ما که حتی کلاه کاسکت هم نداشتیم و مشغول نظارهٔ تنگه بودیم، باید مواظبت می‌کردیم تا نکند ناخن انگشتمان از پناه‌گاه بیرون باشد و مورد اصابت شلیک تیراندازانِ کُرد قرار گیرد!! ۸- با پیدا شدن آثار فجرِ صادق در آسمان، نماز صبح را نشسته و به‌حالت جنگی خواندیم. هوا که کمی روشن‌تر شد، موقعیت را درست دیدیم. از قبیله خبری نبود. فقط چهار یا پنج چادر کوچک عشایری را می‌دیدیم!! هوا که روشن شد، رئیس پاسگاه یکی دو گلوله از تانک شلیک کرد تا افراد مسلح از چادرها بیرون بریزند‌. پس از او هم، سربازان شروع به شلیک کردند. در همین موقع مردی از یکی از چادرها خارج شد و به طرف کوه دوید تا از بین شیارها فرار کند که ناگهان با شلیک متوالی ژ۳، تیر خورد و بی‌حرکت روی زمین افتاد. دیگر همه‌جا ساکت شد. آن‌همه داستان‌سرایی رئیس پاسگاه از غول و جن، در همین خلاصه می‌شد! تانک رئیس پاسگاه حرکت کرد و به‌طرف پایین تنگه روان شد. ما هم به صورت حلقهٔ محاصره و تفنگ در دست، به سمت چادرها رفتیم. هیچ خبری نبود! آن مردی که کشته شده بود جوانی بود که پای برهنه به کوه زده و اینک جنازه‌‌اش، کُلت در دست، کنار صخره‌ای افتاده بود. چند زنِ کُردِ عشایر به شیوهٔ خودشان داشتند برای او شیون می‌کردند. هیچ مرد مسلح دیگری در آن میان نبود. اصلا تعداد مردان آن‌جا از تعداد انگشتان یک دست هم تجاوز نمی‌کرد! قلبمان سخت جریحه‌دار شد و از آن همه دروغ و دغلِ رئیس پاسگاه ژاندارمری سخت به خشم آمدیم. آیا همین بیچاره‌ها بودند که پاسداران ما را در پاوه و مریوان قتل‌ عام کرده بودند!؟ ۹- حضرت امام اطلاعیهٔ تندی در ۲۴ رمضان صادر کردند مبنی بر این‌که باید نیروهای انتظامی و ارتش با تمام امکانات مقابل احزاب مسلحِ ضد انقلاب بایستند: «تا دستور ثانوی، من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی می‌دانم و درصورتی‌که تخلف از این دستور نمایند با آنان عمل انقلابی می‌کنم. مکرر از منطقه اطلاع می‌دهند که دولت و ارتش کاری انجام نداده‌اند. من اگر تا ۲۴ ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد، سران ارتش و ژاندارمری را مسئول می‌دانم». ما که در منطقه بودیم معنای این کلام و این درد امام را از نزدیک حس می‌کردیم. نه تنها عمل انقلابی انجام نمی‌شد بلکه با ظلم و ناجوانمردی، مردم بیچارهٔ کُرد را نسبت به جمهوری اسلامی بدبین و دل‌چرکین می‌کردند. ۱۰- پس از بازگشت به پاسگاه، با رئیس پاسگاه درگیر شدیم و معترضانه پاسگاه را ترک کردیم و به دوستان دیگرمان در کِرِند ملحق شدیم. دیدیم که سایر دوستان هم وضعیتی بهتر از ما نداشته‌اند. سوء مدیریت و انقلابی عمل نکردنِ ستادیان، شهید شدن تعدادی از دوستانمان و اسیر شدن برخی دیگر، حالت بدی در بین بچه‌ها ایجاد کرده بود. متأسفانه سازماندهی نیروها هیچ سر و سامانی نداشت. بلکه وحدت فرماندهی اصلا وجود نداشت. شاید موفقیت نسبیِ نیروهای ضد انقلاب نیز تا حد قابل توجهی ناشی از همین امر بود. مجموعهٔ ما هم که اکثرمان دانشجو و تشکیلاتی بودیم، بیش از همه از این نابه‌سامانی رنج می‌بردیم. گفتیم از هم جدا نمی‌شویم تا ما را به صورت یک گروهان به محل درگیری‌های اصلی اعزام کنند. عید فطر، همه، در کوه‌های اطراف کِرِند بودیم. بچه‌ها تصمیم گرفتند که نماز عید فطر برگزار کنند. یکی از خاطره‌انگیزترین نمازهای عید فطرمان آن‌جا برگزار شد و تا حدی تسلی‌مان داد.
یادم نیست که امام جماعت چه کسی بود اما یادم است که مُکبّرمان سردار وحیدی بود. هنوز صدای بلند و غرایش در گوشم طنین‌انداز است: «اللهم اهلَ الکبریاء والعظمة و اهلَ الجود والجبروت...اسئلک بحق هذا الیوم، الذی جعلتَه للمسلمین عیدا...ان تُصَلّیَ علی محمد و آل محمد...اللهم انی اسئلک خیرَ ما سئلک عبادُک الصالحون...» ۱۱- در اثر همان ناهماهنگی‌های ذکر شده، ما موفق به رسیدن به آن‌چه می‌خواستیم نشدیم. بقیهٔ دوره ماموریت‌مان نیز به نگهبانی و حفاظت از مراکز نظامی و ساختمان‌ها و تأسیسات مهم گذشت. ولی سرانجام با رشادت و دلاوری شهید مصطفی چمران و شهید تیمسار فلاحی، محاصرهٔ پاوه شکسته شد و غائلهٔ کردستان تا حدود زیادی خوابید. «اللهم صل علي محمد و ال محمد. اللهم وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ وَ تَرضي. اللهم اجعل عواقبَ امورنا خيراً. اللهم لاتَکِلْنا اِلي اَنفُسِنا طَرفَةَ عَينٍ اَبَداً»@ghkakaie
📢اعلام برنامه 📜سخرانی دهه آخر ماه صفر 🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی 🎥بستر های پخش از فضای مجازی : ۱ http://Dastgheibqoba.info/live ۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live 🗓زمان: یکشنبه ۱۱شهریور ۱۴۰۳ سه‌شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ بعد از نماز مغرب و عشاء 🕌مکان : شیراز_ مسجد قبا (آتشیها)@ghkakaie
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢اعلام برنامه سخنرانی دهه آخر صفر۱۴۴۶ 🎞 به همراه گزیده‌ای از سخنرانی سیمای پیامبر در آینه قرآن و عرفان 🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی 🎥بستر های پخش از فضای مجازی : ۱ http://Dastgheibqoba.info/live ۲ https://www.aparat.com/dastgheib/live 🗓زمان: یکشنبه ۱۱شهریور ۱۴۰۳ بعد از نماز مغرب و عشاء 🕌مکان : شیراز_ مسجد قبا (آتشیها) ✅ @ghkakaie
شرح_گلشن_راز_جلسه_۱۰۹_حجت‌الاسلام_والمسلمین_دکتر_کاکایی.mp3
29.23M
🎙️ باز نشر  فایل صوتی اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۰۹ 🕝مدت زمان صوت: ۲۷ دقیقه و ۰۴ ثانیه 🗓️تاریخ تدریس: ۲۵ اردیبهشت۱۳۹۱ ✅تدریس شده در حوزهٔ علمیهٔ شهید محمد حسین نجابت( ره) ✅ @ghkakaie
کانال اختصاصی قاسم کاکایی
🎙️ باز نشر  فایل صوتی #درسگفتار_شرح_گلشن_راز اثر منظوم شیخ محمود شبستری (ره) ▶️ جلسه ۱۰۹ 🕝مدت زمان
درسگفتار شرح گلشن راز، جلسهٔ ۱۰۹: حدیث زلف جانان بس دراز است چه می‌پرسی از او کان جای راز است مپرس از من حدیث زلف پرچین مجنبانید زنجیر مجانین ز قدش راستی گفتم سخن دوش سر زلفش مرا گفتا فروپوش کژی بر راستی زو گشت غالب وز او در پیچش آمد راه طالب همه دلها از او گشته مسلسل همه جانها از او بوده مقلقل معلق صد هزاران دل ز هر سو نشد یک دل برون از حلقهٔ او گر او زلفین مشکین برفشاند به عالم در یکی کافر نماند وگر بگذاردش پیوسته ساکن نماند در جهان یک نفس مؤمن چو دام فتنه می‌شد چنبر او به شوخی باز کرد از تن سر او اگر ببریده شد زلفش چه غم بود که گر شب کم شد اندر روز افزود ✅ @ghkakaie
63.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬛️🟩 روایتی از امیرالمومنین علی علیه السلام در باب محبت به پیامبر صلی‌الله علیه وآله وسلم 🎥 بریده ای از سخنرانی دکتر کاکایی به مناسبت شب ۲۸ صفر،شب رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی زمان: ۲ دقیقه و ۳۶ ثانیه ✅ @ghkakaie
Sokhanrani [1403-06-11].mp3
18.9M
🎙️|فایل صوتی کامل سخنرانی به مناسبت دهه آخر صفر۱۴۴۶| 🎤حجت الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکایی جلسه اول 🗓️تاریخ برگزاری : ۱۱ شهریور ۱۴۰۳ ⏳ مدت زمان : ۵۲ دقیقه و ۲۹ ثانیه ✅ @ghkakaie
«بسم‌الله الرحمن الرحیم» ضمن عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن رحلت پیامبر اکرم و شهادت امام حسن مجتبی،به اطلاع عزیزان می‌رساند که تا اطلاع ثانوی،مجموعۀ«یاد ایّام» فقط روزهای جمعه منتشر می‌شود. ✅ @ghkakaie