نیست ز نفس ما مگر
نقش و نشان سایهای
چون به خم دو زلف تست
مسکن و جای نفس ما
#حضرت_مولانا
این جهان با توخوش است و
آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و
آن جهان بیمن مرو
#حضرت_مولانا
جان پروانه میان میبندد
شمع روشن به میان میآید
آفتابی که ز ما پنهان بود
سوی ما نورفشان میآید
#مولانای_جان
ور خضروار قلاووز شوی
تا لب چشمه حیوان چه شود
ور ز خوان کرم و نعمت تو
زنده گردد دو سه مهمان چه شود
#مولانای_جان
شب ز نور ماه
روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من
بر آسْمانْ بیمن مرو
#حضرت_مولانا
درد ما را در جهان درمان مبادا بی شما
مرگ بادا بی شما و جان مبادا بی شما
#حضرت_مولانا
چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کفرم
چو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تو
#حضرت_مولانا
به چاه آن ذقن بنگر
مترس ای دل ز افتادن.
که هر دل کان رسن بیند
چنان چاهست زندانش
#مولانای_جان
یکی خطی نویسم من
ز حال خود بر آن عارض
که تا برخواند آن عارض
که استادست خط خوانش
ولیکن سخت میترسم
از آن زلف سیه کاوش
که بس دل در رسن بستست
آن هندو ز بهتانش
#مولانای_جان
که تا زین دام و زین ضربت
کشاکش یابد این وحشی
نماند ناز و تندی او
شود همراز و هم رامی
چنان چون میوههای خام
از آن پخته شود شیرین
که گاهش تاب خورشید است
و گاهش طره شامی
#مولانای_جان