eitaa logo
🌱گیومهــ🌱
6.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
267 ویدیو
4 فایل
•|﷽| -با‌دست‌خالی‌خریدار‌دلبرم.. -از هرچه که هست باید منقطع شویم، باید برایِ او شَویم.. کپی؟آزاد🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهی دریای توام ور صحرائی آهوی صحرای توام در من می‌دم بندهٔ دمهای توام سرنای تو سرنای تو سرنای توام
گر صبر کنی پردهٔ صبرت بدریم ور خواب روی خواب ز چشمت ببریم گر کوه شوی در آتشت بگدازیم ور بحر شوی تمام آبت بخوریم
گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام مشتاب بکشتنم که در دست توام گفتی که زمین حق فراخست فراخ ای جان به کجا روم که در دست توام
تا گشاید دخمه کان بر نیستیست تا بیاید آن نسیم عیش و زیست
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست ور تو پنداری مرا بی‌تو قراری هست نیست
فانی شدم و برید اجزای تنم می‌چرخ که بر چرخ بد اول وطنم مستند و خوشند و می‌پرستند همه در عیب از این وحشت و زندان که منم
چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم دل را همه میل جان با سوی تو می‌بینم تا جان بودم در تن رو از تو نگردانم زیرا که حیات جان باروی تو می‌بینم
در فسون نفس کم شو غره‌ای که آفتاب حق نپوشد ذره‌ای هست این ذرات جسمی ای مفید پیش این خورشید جسمانی پدید
برون شو ای غم از سینه، که لطف یار می‌آید تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار می‌آید
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز ...
ز هجرت می کشم بار جهان که گویی من جهانی را ستونم
هزار مرتبه بدتر زِ دشمن است آن دوست که ترکِ دوست به هنگام بی‌نوایی کرد ,,, [[جناب صائب تبریزی]]
پری زاده مرا دیوانه کرده‌ست مسلمانان که می داند فسونم پری را چهره‌ای چون ارغوان است بنالم کارغوان را ارغنونم مگر من خانه ماهم چو گردون که چون گردون ز عشقش بی‌سکونم
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی گفتم که به تیغ حجتم چند زنی گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
میروم و نمی‌رود از سر من هوایِ تو داده فلک سزایِ من تا چه بود سزای تو...
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
بشنیده ام که عزم سفر میکنی، مکن! مهر حریف و یار دگر میکنی، مکن!
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مُدام دل تو را می‌طلبد، دیده تو را می‌جوید
ساقيا سايه ابر است و بهار و لب جوي من نگويم چه کن ار اهل دلي خود تو بگوي بوي يک رنگي از اين نقش نمي آيد خيز دلق آلوده صوفي به مي ناب بشوي سفله طبع است جهان بر کرمش تکيه مکن اي جهان ديده ثبات قدم از سفله مجوي دو نصيحت کنمت بشنو و صد گنج ببر از در عيش درآ و به ره عيب مپوي شکر آن را که دگربار رسيدي به بهار بيخ نيکي بنشان و ره تحقيق بجوي روي جانان طلبي آينه را قابل ساز ور نه هرگز گل و نسرين ندمد ز آهن و روي گوش بگشاي که بلبل به فغان مي گويد خواجه تقصير مفرما گل توفيق ببوي گفتي از حافظ ما بوي ريا مي آيد آفرين بر نفست باد که خوش بردي حافظ
حیف باشد بر چنان تن پیرهن ظلم باشد بر چنان صورت نقاب
"دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت...
مستیِ هر نگاه تو بِه زِ شراب و جامِ مِی کی ز سَرم بُرون شود یک نفس آرزوی تو ■□حضرت مولانای بلخی□■
من از او جانی برم بی‌رنگ و بو او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
خواجه اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مستیی طوق قمر شکستیی فوق فلک نشستیی کی دم کس شنیدیی یا غم کس کشیدیی یا زر و سیم چیدیی گر تو فناپرستیی
بازرسید مست ما داد قدح به دست ما گر دهدی به دست تو شاد و فراخ دستیی گر قدحش بدیدیی چون قدحش پریدیی وز کف جام بخش او از کف خود برستیی