فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من
که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا...🌱🫀
ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌱🫀
مثل هر شب
هوس عشق خودت
زد به سرم
چند ساعت شده
از زندگیام بی خبرم...
ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
. #ᖘᥲɾ੮4 " #عمـقِدَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀" چشمام رو روی هم گذاشتمو پتو رو تا بالای سرم کشیدم که کم کم
#ᖘᥲɾ੮5
" #عمـقِدَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀"
بابا دستمو فشرد و گفت:
- ولی تو دختر منی، میدونم که از پسش برمیای.
سری تکون دادم.
- من تمام تلاشمو میکنم.
چشمکی زد.
- حالا شد، وقتشه که اینبار هنرت رو به همه نشون بدی.
اشاره ای به تابلو کردم.
- حس میکنم خوب نشده، نظر تو چیه بابا؟
- اینکه معرکه است! کجاش بد شده؟
خندیدم.
- بابا من زشت ترین نقاشی دنیا هم بکشم باز شما از من تعریف میکنی.
از جاش پاشد.
- جدی میگم، من اگه جای استادت باشم نمره کاملُ بهت میدم.
- بابا اینقدر حرفه ای تر از من توی کلاس هست که استاد این به چشمش نمیاد.
دستی به سرم کشید.
- تو هم یه روز حرفه ای میشی تازه اول راهی دختر، اصلا نباید ناامید بشی.
- چشم.
- بی بلا عزیزم، نمیخوای با زن عموت سلام کنی؟ یا با اونم قهری؟
- نه زن عمو که کاری نکرده تازه اون روز کلی زهرا رو دعوا کرد.
ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
#ᖘᥲɾ੮5 " #عمـقِدَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀" بابا دستمو فشرد و گفت: - ولی تو دختر منی، میدونم که از پسش برم
#ᖘᥲɾ੮6
" #عمـقِدَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀"
- زهرا هم از کارش پشیمون شده نمیخوای ببخشیش؟
- وقتی یاد کارش میوفتم عصبی میشم ولی از طرفی این مدتی که ندیدمش دلم براش تنگ شده بود.
- به نظرم دیگه حسابی تنبیه شده، حالا برو از دلش در بیار.
- چشم، من لباسمو عوض کنم میرم.
...
با زن عمو احوال پرسی کردم و کنار زهرا نشستم، معلوم بود که حسابی تعجب کرده.
- چیه چرا اینجوری نگام می کنی؟
- بخشیدی منو؟
ذوقش از لحن صداش مشخص بود.
ابرویی بالا انداختم.
- فقط یه خورده، پرو....
نزاشت حرفم کامل شه سریع منو تو بغلش کشید.
- همین یه خورده هم برام کافیه.
دستمو روی سینه اش فشردم.
- زهرا موهامو کندی، این چه عادت بدیه که تو داری؟
ازم جدا شد.
- ببخشید اصلا باورم نمیشد قول میدم جبران کنم.
سریع گوشیش رو از روی میز برداشت و از جاش بلند شد.
- یه چند دقیقه دیگه میام.
متعجب سری تکون دادم، یهو چش شد!
یه شکلات از توی ظرف برداشت و توی دهنم گذاشتم که با مزه تلخی که توی دهنم پیچید صورتم رو جمع کردم.
اصلا حواسم نبود شکلات تلخه، به زور قورتش دادم و یه لیوان چایی برا خودم ریختم.
مامان و زن عمو توی بالکن بودن و گلای جدیدی که خریده بود رو نشونش میداد.
ادامه در پارت بعدی 👇
ᝰ@giioomeh🔗
.
یڪ شب تب دار دیڪَر
عطر آغوشت
ڪجاست...!! ؟🌱
#براےتو
#شبتون_کنار_دلبر♥️
ᝰ@giioomeh🔗
.
با تو بی پرده بگویمـــ
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون...🌱
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
ᝰ@giioomeh🔗
.
این همه تند مرو
شعر مرا
خسته مڪن
من ڪه در هر غزلم سوےتو
راه آمده ام...🌱
#فريدون_مشيری
ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
از تو چیزی به کسی نگفتم
اما تو از من بگو
بگو دیوانهای بود که همهجا
حتی در خواب
مثل سایه دنبالم ...🌱🫀
ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اون قند روز های تلخ منه...🌱🫀
ᝰ@giioomeh🔗
.
#ᖘᥲɾ੮7
" #عمـقِدَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀"
زهرا چند دقیقه بعد کنارم نشست.
- میگم با آراز هم اوکیه ای؟
ابروهام تو هم رفت.
- به آراز بگو اصلا سمت من نیاد.
وا رفته گفت:
- چرا؟ تو که منو بخشیدی! آرازم ببخش دیگه.
نوچی کردم و از جام پاشدم.
- همه نقشه ها زیر سر آرازعه، هر روز خونمون پلاس بود، میدید چقدر برا این کارم زحمت کشیدم، اخرش گند زد به تمام زحماتم،چقدر سرش گریه کردم حتی یه معذرت خواهی هم ازم نکرد.
- بخدا تو نمیزاشتی پاش رو اینجا بزاره، از همه جا هم بلاکش کرده بودی، ببخش دیگه، میگم برات جبران کنه.
نفس صدا داری کشیدم.
- نمیدونم، برا آراز هنوز فکری نکردم.
با صدای زنگ خونه گفتم:
- من برم درو باز کنم.
شالی که روی گردنم افتاده بود رو روی سرم انداختم، خدا کنه پستچی بستم رو اورده باشه.
به محض اینکه درو باز کردم جعبه بزرگی رو به روم قرار گرفت.
متعجب ابرویی بالا انداختم!
من که یه مانتو سفارش دادم، چرا جعبه این همه بزر...
با پایین اومدن جعبه و قیافه خندون آراز چشمام رو چرخوندم.
- تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نگفتم نمیخوام...
مهلت حرف زدن نزاشت و یه هل کوچیک داد و وارد خونه شد.
- دختر عمو دستم شکست نمیزاری بیام داخل!؟
حرصی گفتم:
- تو که اومدی دیگه اجازه چی رو ازم میخوای؟
ᝰ@giioomeh🔗
.
#ᖘᥲɾ੮8
" #عمـقِ.دَریـٰاے.چشمــٰآنت🌱🫀"
کنار رفتم که کفشش رو بیرون اورد.
- این چیه دستت گرفتی؟
چشمکی زد.
- برا توعه! امیدوارم ازش خوشت بیاد.
اشاره ای به خودم زدم و متعجب گفتم:
- برا من! کی گرفته؟ چی هست؟
خندید و جعبه رو روی میز گذاشت.
- اره برا توعه، بازش کن خودت ببین چی توشه! منو زهرا باهم گرفتیم.
دست به کمر ایستادم.
- فکر نکن با اینا میتونی خرم کنی، من عمرا باهات...
یهو منو تو بغلش کشید.
- جون من دیگه بدقلقکی نکن، با کلی ذوق برات خریدم.
دستمو روی سینه اش فشردم و از بغلش بیرون اومدم.
- منم اون نقاشی رو با ذوق کشیده بودم.
- بخدا غلط کردم هر کاری بگی برات میکنم.
پشت چشمی نازک کردم و در جعبه رو باز کردم که با جعبه مداد رنگی فابرکاسل هزار رنگ چشمام گشاد شد.
- این برا منه؟
- اهوم...
- لعنتی میدونی چقدر گرونه، آخه چرا اینقدر خرج کردی؟! من خودم اینو دلم نمیومد بخرم.
- ارزش تو بیشتر از ایناست.
بسته بعدی رو بیرون کشیدم که کلی قلمو بود.
- آراز اصلا نمیدونم چی بگم...
خیلی خوشحالم کردی.
- حالا بخشیدیم؟!
ادامه در پارت بعدی👇
ᝰ@giioomeh🔗
.
دستی از غیب به دادت برسد
و چه زیباست که آن
دستِ خدا باشد و بس...🌱🫀
#شبتون_بعشق🫀
ᝰ@giioomeh🔗
.
طلوع صبح
مشـــــرقـیتـریـن
جاے آغـوش تـواست...!♥️🌱
#فاطمہ_دشتے🦋
#درود_دوستانم_صبحتان_دلبرانه
ᝰ@giioomeh🔗