.
با تو بی پرده بگویمـــ
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون...🌱
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
ᝰ@giioomeh🔗
.
این همه تند مرو
شعر مرا
خسته مڪن
من ڪه در هر غزلم سوےتو
راه آمده ام...🌱
#فريدون_مشيری
ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
از تو چیزی به کسی نگفتم
اما تو از من بگو
بگو دیوانهای بود که همهجا
حتی در خواب
مثل سایه دنبالم ...🌱🫀
ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اون قند روز های تلخ منه...🌱🫀
ᝰ@giioomeh🔗
.
#ᖘᥲɾ੮7
" #عمـقِدَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀"
زهرا چند دقیقه بعد کنارم نشست.
- میگم با آراز هم اوکیه ای؟
ابروهام تو هم رفت.
- به آراز بگو اصلا سمت من نیاد.
وا رفته گفت:
- چرا؟ تو که منو بخشیدی! آرازم ببخش دیگه.
نوچی کردم و از جام پاشدم.
- همه نقشه ها زیر سر آرازعه، هر روز خونمون پلاس بود، میدید چقدر برا این کارم زحمت کشیدم، اخرش گند زد به تمام زحماتم،چقدر سرش گریه کردم حتی یه معذرت خواهی هم ازم نکرد.
- بخدا تو نمیزاشتی پاش رو اینجا بزاره، از همه جا هم بلاکش کرده بودی، ببخش دیگه، میگم برات جبران کنه.
نفس صدا داری کشیدم.
- نمیدونم، برا آراز هنوز فکری نکردم.
با صدای زنگ خونه گفتم:
- من برم درو باز کنم.
شالی که روی گردنم افتاده بود رو روی سرم انداختم، خدا کنه پستچی بستم رو اورده باشه.
به محض اینکه درو باز کردم جعبه بزرگی رو به روم قرار گرفت.
متعجب ابرویی بالا انداختم!
من که یه مانتو سفارش دادم، چرا جعبه این همه بزر...
با پایین اومدن جعبه و قیافه خندون آراز چشمام رو چرخوندم.
- تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه نگفتم نمیخوام...
مهلت حرف زدن نزاشت و یه هل کوچیک داد و وارد خونه شد.
- دختر عمو دستم شکست نمیزاری بیام داخل!؟
حرصی گفتم:
- تو که اومدی دیگه اجازه چی رو ازم میخوای؟
ᝰ@giioomeh🔗
.
#ᖘᥲɾ੮8
" #عمـقِ.دَریـٰاے.چشمــٰآنت🌱🫀"
کنار رفتم که کفشش رو بیرون اورد.
- این چیه دستت گرفتی؟
چشمکی زد.
- برا توعه! امیدوارم ازش خوشت بیاد.
اشاره ای به خودم زدم و متعجب گفتم:
- برا من! کی گرفته؟ چی هست؟
خندید و جعبه رو روی میز گذاشت.
- اره برا توعه، بازش کن خودت ببین چی توشه! منو زهرا باهم گرفتیم.
دست به کمر ایستادم.
- فکر نکن با اینا میتونی خرم کنی، من عمرا باهات...
یهو منو تو بغلش کشید.
- جون من دیگه بدقلقکی نکن، با کلی ذوق برات خریدم.
دستمو روی سینه اش فشردم و از بغلش بیرون اومدم.
- منم اون نقاشی رو با ذوق کشیده بودم.
- بخدا غلط کردم هر کاری بگی برات میکنم.
پشت چشمی نازک کردم و در جعبه رو باز کردم که با جعبه مداد رنگی فابرکاسل هزار رنگ چشمام گشاد شد.
- این برا منه؟
- اهوم...
- لعنتی میدونی چقدر گرونه، آخه چرا اینقدر خرج کردی؟! من خودم اینو دلم نمیومد بخرم.
- ارزش تو بیشتر از ایناست.
بسته بعدی رو بیرون کشیدم که کلی قلمو بود.
- آراز اصلا نمیدونم چی بگم...
خیلی خوشحالم کردی.
- حالا بخشیدیم؟!
ادامه در پارت بعدی👇
ᝰ@giioomeh🔗
.
دستی از غیب به دادت برسد
و چه زیباست که آن
دستِ خدا باشد و بس...🌱🫀
#شبتون_بعشق🫀
ᝰ@giioomeh🔗
.
طلوع صبح
مشـــــرقـیتـریـن
جاے آغـوش تـواست...!♥️🌱
#فاطمہ_دشتے🦋
#درود_دوستانم_صبحتان_دلبرانه
ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اصلاً «تو» همان
جانى كه بر دل نشسته...🌱🫀
#علی_قاضی_نظام
ᝰ@giioomeh🔗
.
مثلِ اون شعر #حسین_منزوے ڪه میگه:
شبیهِ بغض نـوزادے
ڪه ساعت هاست میگـرید
پُـر از حرفم، ڪسی اما زبانم را نمی فهمد!!🌱
ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
. #ᖘᥲɾ੮8 " #عمـقِ.دَریـٰاے.چشمــٰآنت🌱🫀" کنار رفتم که کفشش رو بیرون اورد. - این چیه دستت گرفتی؟ چش
#ᖘᥲɾ੮9
" #عمـقِ.دَریـٰاے.چشمــٰآنت🌱🫀"
وسیله ها رو توی جعبه گذاشتم و دست به سینه گفتم:
- نخیر فکر نکن با اینا میتونی خرم کنی!
وا رفته نگاهی به زهرا انداخت.
- تو اونو بخشیدی ولی منو که با کلی ذوق اینارو برات سفارش دادم نبخشیدی؟
- ذوقت کور شد؟
مثل پسر بچه مظلوم سرشو تکون داد.
- عا چه جورم.
دلم نیومد بعد چند ماه بیشتر از این اذیتش کنم، نفسی بیرون فرستادم.
- فقط خواستم حسمو درک کنی وگرنه بخشیده بودمت.
چند ثانیه نگام کرد.
- جدی؟ بخشیدیم؟
مطمعنم که اصلا متوجه حرف اولمم نشد.
- اره-اره بخشیدمت.
دوباره منو تو بغلش کشید که صدام در اومد.
- آراز له شدم.
سریع ازم جدا شد.
- از این به بعد هر چی بگی درخدمتم.
خندیدم و با فکری که به سرم زد گفتم:
- عه پس ماشینتو بهم قرض بده.
میدونستم روی ماشینش خیلی حساسه.
- آیسو تلافی می کنی؟ تو که بابات کلی ماشین داره.
- یه چوری میگه کلی ماشین دارت انگار برا خودشه.
- خب تو که ماشین سواری دوست داری بگو یکی رو برات بخره.
نوچی کردم.
- ماشین تو رو میخوام.
ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
#ᖘᥲɾ੮9 " #عمـقِ.دَریـٰاے.چشمــٰآنت🌱🫀" وسیله ها رو توی جعبه گذاشتم و دست به سینه گفتم: - نخیر فکر ن
#ᖘᥲɾ੮10
" #عمـقِ.دَریـٰاےچشمــٰآنت🌱🫀"
دستی به صورتش کشید.
- آیسو جون من اذیت نکن.
یه دستو به کمر زدم.
- شرط آشتی کردن من اینه!
صبح ساعت نه ماشین جلوی در باشه، ساعت ده کلاس دارم باید برسم.
ناچار سری تکون داد.
- باشه هرچی تو بگی!
- آفرین پسر خوب، خودت ساعت چند کلاس داری؟
- ده، منو هم میرسونی؟
نوچی کردم.
- تاکسی یا اسنپ بگیر.
- آیسو دهنت سرویس، چرا اینقدر ظالم شدی؟
- همینی که هست.
نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد.
- تا چند ماه؟!
- کل این ترم ماشینت دست من باشه.
سوییچ رو از جیبش بیرون کشید و به سمتم گرفت.
- از الان دستت باشه صبح من با بابا یا دوستم میرم.
دلم برا مظلومیتش سوخت، لبمو گزیدم و چند قدم بهش نزدیک شدم.
- بخشیدمت پسر خوب.
ادامه در پارت بعدی👇
ᝰ@giioomeh🔗
.
صورت ماهت
به آسمان سیاه افکارم
نور می پاشد
مثل ماه...🌱🫀
#شبتون_بعشق♥️
ᝰ@giioomeh🔗