eitaa logo
🌱گیومهــ🌱
6.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
267 ویدیو
4 فایل
•|﷽| -با‌دست‌خالی‌خریدار‌دلبرم.. -از هرچه که هست باید منقطع شویم، باید برایِ او شَویم.. کپی؟آزاد🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
ما را سر بودن جهان نیست ما را سر یار مهربان است
به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن. که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانش
ای تــــــــو امان هر بلا ما همه در امان تــــــــــــــو
مرا پُرسی که چونی؟ بین که چونم خرابم، بی خودم، مست جنونم...
ای زندگی تن و توانم همه تو جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش
که تا زین دام و زین ضربت کشاکش یابد این وحشی نماند ناز و تندی او شود همراز و هم رامی چنان چون میوه‌های خام از آن پخته شود شیرین که گاهش تاب خورشید است و گاهش طره شامی
ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی
مَصلحت نیست قیاسِ رُخِ تُو با خُورشید شَمس اگر اذنِ طُلوع از تُو بگیرَد ادَب است
مگر من خانه‌ی ماهم چو گردون ؟ که چون گردون ز عشقش بی‌سکونم غلط گفتم مزاجِ عشق دارم ز دوران و سکونت‌ها برونم
پری‌زاده مرا دیوانه کرده‌ست مسلمانان که می‌داند فسونم ؟ پری را چهره‌ای چون ارغوان است بنالم کارغوان را ارغنونم
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی از نور خدا بودی در نور خدا رفتی ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم ای روی دلارایت مجموعه زیبایی مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
هزاران جان یعقوبی همی‌سوزد از این خوبی چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمی‌دانم
ماهی دریای توام ور صحرائی آهوی صحرای توام در من می‌دم بندهٔ دمهای توام سرنای تو سرنای تو سرنای توام
گر صبر کنی پردهٔ صبرت بدریم ور خواب روی خواب ز چشمت ببریم گر کوه شوی در آتشت بگدازیم ور بحر شوی تمام آبت بخوریم
گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام مشتاب بکشتنم که در دست توام گفتی که زمین حق فراخست فراخ ای جان به کجا روم که در دست توام
تا گشاید دخمه کان بر نیستیست تا بیاید آن نسیم عیش و زیست
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست ور تو پنداری مرا بی‌تو قراری هست نیست
فانی شدم و برید اجزای تنم می‌چرخ که بر چرخ بد اول وطنم مستند و خوشند و می‌پرستند همه در عیب از این وحشت و زندان که منم
چشم از پی آن دارم تا روی تو می‌بینم دل را همه میل جان با سوی تو می‌بینم تا جان بودم در تن رو از تو نگردانم زیرا که حیات جان باروی تو می‌بینم
در فسون نفس کم شو غره‌ای که آفتاب حق نپوشد ذره‌ای هست این ذرات جسمی ای مفید پیش این خورشید جسمانی پدید