و اما ...
نیم شبی من خواهم رفت؛
از دنیایی که مال من نیست؛
از زمینی که مرا بیهوده بدان بستهاند ...
#احمدشاملو
با خیال یار در یک پیرهن خوابیدهام
بر ندارد سر ز بالین هر که بیدارم کند
#صائبتبریزی
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم
#مولانای_جان
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
#مولانای_جان
تیغ در زرادخانهٔ اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست
جمله دانایان همین گفته همین
هست دانا رحمة للعالمین
#مولانای_جان
در گوش تو در هوش تو
و اندر دل پرجوش تو
اینها چه باشد تو منی
وین وصف عامت می کنم
ای دل نه اندر ماجرا
می گفت آن دلبر تو را
هر چند از تو کم شود
از خود تمامت می کنم
#مولانای_جان