eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
📸| سوگواره‌ های فاطمی خدمت دختران حسینیه انقلاب اسلامی در دهه فاطمیه فاطمیه ۱۴۰۳ شهر مقدس قم مسجد بقیه‌الله قائم 🌱@golabbaton95
📸| سوگواره‌ های فاطمی خدمت دختران حسینیه انقلاب اسلامی در دهه فاطمیه فاطمیه ۱۴۰۳ شهر مقدس قم مسجد بقیه‌الله قائم 🌱@golabbaton95
📸| سوگواره‌ های فاطمی خدمت دختران حسینیه انقلاب اسلامی در دهه فاطمیه فاطمیه ۱۴۰۳ شهر مقدس قم مسجد بقیه‌الله قائم 🌱@golabbaton95
پیام یکی از دخترهای حسینیه: فکر می‌کردم قرار سرمایه باشه واسه این دنیامون. شاید بخش کوچکی از پول یه ماشین دست دوم، بلکم دست سوم...😬 شاید قد ده‌ متر آجر یه سقف بالای سرمون. یا شاید اضافه رهنِ سال آینده‌مون..😰 اما عاقبت به‌خیر شد واسه اون دنیامون...♥️ بیست و چند میلیون تومن تقسیم شد برای قربانی حضرت آقا جانمون و شیر خشک نوزاد‌های محب امیرالمومنین...💚 حالا احساس میکنم؛ هم خونه‌دار شدم 😇 هم ماشین‌دار 😌 و هم سرمایه‌دار 😎 سرمایه‌دارِ واقعی...🤍 از دوست‌داشتنی‌هام به خاطر بنده‌های دوست داشتنیِ مظلومِ خدا می‌گذرم... خدا جونم کمترینِ بنده‌های ناچیزت رو به احسن وجه بپذیر...🥺🤲🏻❤️ ✨@golabbaton95
گُلابَتون
🌹| #پیام_مخاطب ✨| #کریمانه_در_کنار_غزه_و_لبنان پیام ایشون: تقدیم به مادران داغ دیده ی غزه و لبنان ب
آدم‌های زرنگ هر کاری می‌کنن تا از قافله جا نمونن. هر جوری و با هر چیزی که شده، خودشون رو به جبهه‌ی مقاومت وصل می‌کنن...🔗✨ حتی اینجوری که مادر و دختر خوش‌قلبمون توی خونه، چند تا کلاف و کاموا داشتن و به این فکر می‌کنن که چی‌کار کنن تا عاقبت‌به‌خیرشون کنن. حتی اگر خودشون بلد نیستن با این کلاف‌ها چیزی ببافن...🙃🧶 پس کامواهاشون رو زدن زیر بغل و آوردن‌شون حسینیه و تحویل یه مادر و دختر خوش‌قلب دیگه دادن. اون‌ها هم به سرعت قلاب دست گرفتن و مادر دختری اومدن پای کار...😌❤️ یکی زیر‌‌... یکی رو... یه دونه... دو دونه... آبی... صورتی... زرد... و اینجوری می‌شه که توفیق دو جفت مادر و دختر اندر حسینیه‌مون، بافت تعداد زیادی لیف و فروش به نفع جبهه مقاومت شد و با فروشش به مدت یک هفته به سه نوزاد لبنانی به واسطه‌ی مشارکت در خرید شیرخشک، حیات بخشیده شد...❤️ پی‌نوشت: از اونجایی که خدا به هر حرکتی برکت میده، لیف‌ها به مزایده گذاشته شد و حتی بالاتر از قیمت، به‌نفع جبهه‌ی مقاومت خریداری شد...🥺❤️ لیف؟! مزایده؟! یه لیف ۳۵۰ هزار تومان؟! بعله...😎✌🏼 یک لیف به قیمت یک قوطی شیرخشک...💖 قلبِ عاشق حساب کتابش با معشوق بالا پایین می‌شه...❤️😊 😉 ✨@golabbaton95
حاجی جان؛ هنوز هم برای نخوابیدن‌ها، در چشم‌هایت نمک می‌ریزی تا مبادا کودکی را در فلان جا، سر نَبُرّند؟؟💔 فلسطین و لبنان و سوریه، یک حاج قاسم می‌خواهد که بیایید و بگوید: در کمتر از سه ماه دیگر، اعلام پایان رژیم غاصب اسرائیل و حکومت صهیونیست اشغالگر، در این کره‌ی خاکی خواهد بود.🤲🏼✨️ ➖️اشاره به بُرشی از درد و دل‌های حاج قاسم، با دخترش فاطمه.✨️ متن کامل:👇🏼 https://www.qudsonline.ir/news/739516/من-در-چشمان-خود-نمک-می-ریزم-تا-نکند-در-غفلت-من-طفلی-بی-پناه-را ▪️@golabbaton95
تصاویری که پاک نخواهند شد! وحید! یا بهتر است بگویم: وحیدکِ عمه!😊 برادرزاده‌ی سه ماهه‌ای که این روزها، تمام عشقِ من است.❤️ اما نمی‌دانم چرا هر بار که نگاهش می‌کنم، تمام قلبم آتش می‌گیرد! آن روز که پاهای تپلی و نرمش را از پتو بیرون آورده بود و با یک شورت عینکیِ خال‌خالی، روی تختش دست و پا می‌زد و بازی می‌کرد، فرصت را غنیمت دانستم و رفتم سراغش.🥰 اما بالای سرش که رسیدم، نگاهم به پاهای نرمش که افتاد، چشم‌هایم به آنی، تر شدند! نمی‌دانم چرا بلافاصله، تصویر آن نوزاد فلسطینی، با آن دو پای یخ‌زده از سرما، پیش هر دو چشمم قاب شد! یک آن فکر کردم پاهای وحید است. داشتم می‌مردم. وحید توی صورتم دست و پا می‌زد و می‌خندید. من اما خیره به پاهایش، اشک می‌ریختم.😭 ادامه دارد... 🌹@golabbaton95
گُلابَتون
#روز_غزه تصاویری که پاک نخواهند شد! وحید! یا بهتر است بگویم: وحیدکِ عمه!😊 برادرزاده‌ی سه ماهه‌ای
ادامه... خدایا چرا هر بار که وحید را می‌بینم، فیلم و تصویر نوزادان فلسطینی و لبنانی پیش چشم‌هایم پخش می‌شود؟ هر بار که وحید را بغل می‌کنم و او خودش رو گوشه‌ی آغوشم جمع می‌کند، وقتی که دستم کنار پهلویش، با هر بار نفس کشیدن، بالا و پایین می‌رود، وقتی که راهش می‌برم و لُپ‌های نرم و تپلش را آرام فشار می‌دهم و زیر لب برایش حرف می‌زنم، باز یاد آن کودکان می‌افتم.😔 یاد آن نوزادی که روی تخت بیمارستان، روی تنش جای سالم نبود. یاد آن کودکی که گوشه‌ی دیوار ایستاده بود و از ترس صدای انفجار، می‌لرزید و چشم‌های مشکیِ درشتش، دو دو می‌زد. یاد آن یکی که کنار ایستگاه پرستاری، روی زمین، زخمی و بی‌حال رها شده بود و می‌گفتند که همه‌ی کس و کارش شهید شده‌اند و او حالا تنهای تنهاست. به خدا که می‌خواهم دق کنم، وقتی وحید را جای آن‌ها تصور می‌کنم.💔 همین دیروز بود که در حین گرفتن ناخن‌های دست وحید، سر سوزنی انگشتش خراشیده شد و خون قُل زد. جیغ‌اش بلند شد. رنگ عروسمان که مادر وحید باشد، پریده بود. مادرم وحید را بغل کرده بود و قربان صدقه‌اش می‌رفت. سریع خون دستش را بند آوردند و آرامَش کردند.😮‍💨 تازه با هم هماهنگ کردند که برادرم چیزی نفهمد؛ چون او روی اشک ریختن بچه‌اش خیلی حساس است. دقیقا همینجا بود که دوباره رفتم به دل یکی از همان عکس‌ها و فیلم‌ها. یک پدر که در میانه‌ی دود و آتش راه می‌رفت و بدن بی سرِ کودکش را بلند کرده، روی هوا تکانش می‌داد و فریاد می‌زد.😭 دیگر به اینجای ماجرا که می‌رسم، نمی‌توانم تصور کنم که اگر وحید، جای آن کودک بود، چه بر سر من می‌آمد. اینجا فقط می‌دوم. می‌دوم به طرف خیمه‌ها. خودم را می‌رسانم به بانو رباب. سرم را می‌گذارم روی چادر خاکی‌اش و تا ابد اشک می‌ریزم. چرا که تنها همدردِ واقعی این دردهای بی‌درمان، خود این بانوست...💔 🌹@golabbaton95
گُلابَتون
✊| ✨️| برای آباد شدنت... حالا که غزه رنگ آتش‌بس به خود دیده، هزاران کودک آواره و ترسیده از جنگِ مداوم، یک نفسِ آسوده می‌کشند‌.✨️ مادرانی که از شدت و تعدد حمله‌های صهیونیست‌ها، فرصت لحظه‌ای عزادارای نداشته‌اند، به سمت آوارِ خانه‌‌هایشان بر‌می‌گردند؛ تا شاید پاره‌های‌ جانشان را در بین خرابه‌ها پیدا کنند.💔 النگوی من به نیت بازسازی یک وجب از غزه‌ای که بیش از ۷۰ سال بمب و موشک و جنگ، خانه‌ای را آن‌جا در امان نگذاشته است.✌🏼🇵🇸 ❤️@golabbaton95
23.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌🏼 بِسمِ اللهِ القاصِمِ الجَبّارین اَنتُم تَسمَعونَ صوتَنا مِن مَدینةِ قمِ المُقَدّسَة: یا شَعبَ المُقاوِمَة! انّا مَعَکُم فی طَریقِ الجِهاد نَحنُ مَسرُورون فی هذَا النّصر و نَفرَح مَعَکُم بِالرّوح بِالدَّم نَفدیک یا اَقصی! به نام خدایی که زورگویان را نابود می‌کند.✌️🏻 شما صدای ما را از شهر مقدس قم می‌شنوید: ای ملت مقاومت!🇵🇸 ما در راه جهاد همراه و در کنار شماییم.🤝 و از این پیروزی خوشحالیم و با شما شادی می‌کنیم با روح و جانمان❤️‍🔥 و با خونمان🫀 فدای تو ‌می‌شویم ای مسجد الاقصی!🕌 پ.ن: مقاومت ما با عبادت‌مان درهم تنیده شده. 📿♥️ برای همین وقتی خبر آتش بس غزه را در اعتکاف دخترانه‌مان شنیدیم، بی‌اختیار و با شوق، همگی تکبیر گفتیم و با آرزوی آزادی مسجد‌القصی، ختم سوره‌ی فتح را بارها و بارها به نیابت از زنان و کودکان مقاوم غزه خواندیم. ✨ 💚 @golabbaton95
؛ این‌بار با کفش‌های تو راه می‌روم... تا همین چند روز قبل، با تمام وجودم موافق اسرائیل و صهیونیست بودم! هم موافق تفکراتشان و هم موافق عملکردشان! اگر می‌نشستی به بحث کردن درمورد این قضایا، آنکه طرف‌دار و جانب‌دار صهیونیست بود و تا درستی رفتار و افکارشان را ثابت نمی‌کرد، دست برنمی‌داشت، من بودم. راستش یک درصد هم ککم نمی‌گزید برای فلسطینی‌ها! اینکه آواره باشند، بی‌سرپناه باشند، بدبخت و سرگردان باشند، هیچکدام برایم سر سوزنی اهمیت نداشت. حتی گاهی با خودم می‌گفتم: عجب آدم‌ها و ملتِ دست‌بر‌ندار و سمجی! خب ول کن این خانه و زندگی و چند وجب خاک را! جانت که مهم‌تر است. جانت را بردار، خاکت را بگذار و فقط برو. دور شو از این جهنم تا زنده بمانی!😖😒 اما دیروز که آن مردک فلان‌‌فلان‌شده، صاف توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: خونه‌ت رو خالی کن و وسایل ضروریت رو بردار و برو، خواستم تمام بد و بیراه‌های عالم را با یک دنیا مشت و لگد، حواله‌اش کنم. اما خودم را کنترل کردم و با صورتی که می‌دانستم از حرص و عصبانیت، سرخ و ورم‌کرده شده است، فقط گفتم: خونه‌ی من که از آتیش‌سوزی کالیفرنیا خیلی دوره! چرا باید همه‌ی زندگیمو بذارم و برم؟؟ او هم یک کلام جواب داد: باید بری! احتمالا آتیش تا اینجا برسه. و دوید و گورش را گم کرد.😡😤 او گفت و رفت. اما انگار تمام آتش‌هایی که به جان کالیفرنیا افتاده بود، توی تنم شعله می‌کشید. فکر به اینکه خانه و زندگی‌ام را باید ترک کنم، دیوانه‌ام کرده بود... ادامه دارد... ▪️@golabbaton95
گُلابَتون
#بخوانید؛ این‌بار با کفش‌های تو راه می‌روم... تا همین چند روز قبل، با تمام وجودم موافق اسرائیل و
. چرا باید به حرف یک مامور دون‌پایه گوش می‌دادم و زندگی‌ام را به مقصد ناکجاآباد رها می‌کردم؟ دیگر کِی می‌توانستم به آن برگردم؟ اصلاً قرار است آتش بگیرد؟ خب بگیرد! بگذار با هم گُر بگیریم، خاکستر شویم و دود شویم و تمااام. دلم نمی‌آمد خانه‌ی عزیزی را که با جان کندن، دست و پا کرده بودم، رها کنم. گیرم که یک مشت چوب و خاک و آهن و گچ باشد. اما برای من و کس و کارم سر پناه که هست. بی‌انصاف‌ها، ما یک عمر خاطره ساخته‌ایم اینجا. آ‌نها را مگر می‌شود توی یک چمدان ریخت و به دنبال خود کشید؟💔🥺 از فکر آوارگی گریه‌ام‌ گرفته بود! منِ مردِ گنده، هق‌هق‌ام گرفته بود! توی همین هیری‌ویری‌های فکرم، یک‌آن یاد فلسطینی‌ها هم افتادم. نمی‌دانم چرا، اما احساس کردم دلیل ۷۰ سال پای خانه و زندگی‌شان ماندن را فهمیده‌ام. به همین سرعت فهمیده بودم که حرف زور، زور دارد. به خدا که زور دارد. دوباره گریه کردم. این‌بار هم برای خودم. هم برای آن‌ها که یک عمر حرف زور شنیده‌اند. درد مشترک، چه زود و ناگهانی مرا به آن‌ها نزدیک کرده بود. هنوز هم باور نمی‌کنم...💔😭 ➖️برداشتی آزاد از یک ماجرای کاملاً واقعی! ▪️@golabbaton95