eitaa logo
گُلابَتون
3.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
گُلابَتون
معصومه‌ای رفت💔 و معصومه ای آمد❤️ اولین ماه دختر متولد لبنانی در قم❣ از جمعِ مهاجرینِ جنگزده‌ی مهمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۰۲۷ کیلومتر دورتر از خانواده و دوستان زندگی کردن انتخاب معصومه بود! این عددیست که جناب گوگل می گوید فاصله بین شیراز و بیروت است. شاید عید به عید یا حتی دیرتر می توانست برگردد به نقطه ای از ایران که جمعی دل شان برایش حسابی تنگ شده است. شاید موقع چیدن خانه اش در لبنان دلش خواسته باشد برادرش پیچ لامپ سالن را محکم کند و یا وقتی فرزندش تب کرده و او حسابی دست و پایش را گم کرده، دوست داشته از مادرش بشنود: هول نشو چاره داره، بیا باهم پاشویه اش کنیم! و یا وقتی بچه ها از سر و کول هم بالا میروند و حسابی باهم کشتی میگیرند، دلش میخواسته زنگ بزند بابا بزرگ شان، تا چند ساعتی را با او به مسجد بروند و او به کارهایش برسد. اما معصومه بعد از ازدواج با رضا، نو عروس دانشجو، دل تنگی هایش را در شیشه ای ریخته و توی چمدان گذاشته و راهی لبنان شده است... سختی های زندگی مشترک را و خیلی از اولین های فرزندانش مهدی و مهتدی و محمّد و فاطمه و زهرا را یک تنه کیلومترها دورتر از خانه پدری، تجربه کرده است. ادامه دارد... بانویی ایرانی🇮🇷، در خاک لبنان🇱🇧، شهید آزادی قدس🇵🇸 می‌شود.✌🏻 1️⃣/2️⃣ 🌿@golabbaton95
گُلابَتون
۲۰۲۷ کیلومتر دورتر از خانواده و دوستان زندگی کردن انتخاب معصومه بود! این عددیست که جناب گوگل می گوید
ادامه... فکر کن در کشور غریب باشی و جنگی هم رخ دهد؛ معصومه را نه! خودم را در شرایط جنگ ۳۳ روزه لبنان تصور میکنم، بغضم می‌ترکد. برای همه دوری ها و دلتنگی ها می‌نشینم گریه میکنم و جنگ را بهت زده تماشا خواهم کرد. هاج و واج! شوخی که نیست! جنگ است! معصومه ولی آبغوره هایش را گرفته یا نگرفته، ترس به سراغش آمده یا نیامده، راهa دیگری را انتخاب کرده بود؛ حتما هزار بار این مکالمه را با مادرش داشته است که معصومه حالا که جنگ شده برگردید و او با جمله بندی های مختلف جوری که مادرش را هم آرام کند گفته است: رضا هم همین رو میگه. میگه با بچه ها برگرد. ولی مامان نگران نباشین. اخه من خودم میخوام اینجا بمونم. می خوام کنار مردم لبنان باشم. مگه چه فرقی داره خون من و اونها؟ میخوان خون همه مسلمون ها رو بریزن. اینجا هرکاری از دستم بربیاد میکنم. معصومه آن روزهای جنگ ۳۳ روزه مانده بود تا رضا به کارهای مهندسیش در حزب الله بپردازد. معصومه مانده بود تا کنار مردم لبنان مقاومت را زندگی کند. معصومه همه دلتنگی هایش را با خود همراه کرده بود. معصومه حتی چیزی فراتر را برای حزب الله خرج کرده بود؛ او پنج فرزندش را برای این راه تربیت کرده بود. پنج زبان زنده دنیا را به بچه هایش یاد داده بود تا اگر روزی خودش هم نبود، دردانه هایش بتوانند حرف خدا را به گوش مردم برسانند و شیطانی که موشک هایش را پیش چشمانش دیده بود و خواب آرام را از فرزندانش ربوده را به دنیا نشان دهند. و چه خوب معصومه قرآن را حفظ کرده بود. لابد شب ها مثل لالایی در گوش مهدیش هم زمزمه می کرده که اینطور پسر قد کشیده اش با صلابت جلوی دوربین ها در توصیف شهادت پدر و مادرش می گفت: 《لایُکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلّا وُسعَها؛ اگر ما در اندازه‌ی این مسئولیّت و این امتحان نبودیم، قطعاً خدا این‌طوری ما را امتحان نمیکرد.》 معصومه دست در دست رضا به شهادت رسید؛ درست وقتی که باند تبهکار صهیونیست از قدرت یک مادر ایرانی کیلومترها دورتر از خانه اش در جاده جونیه لبنان ترسیده بود. 🌸➖➖➖🌸➖➖➖🌸 🖊| معصومه جان! خیالت راحت باشد. زنان و دختران امت اسلامی در ایران و لبنان مبارزه را از تو یاد گرفته اند. محال است بگذاریم این ترس از جسارت و همراهیِ زنان و مادران جبهه مقاومت لحظه‌ای از قلبِ سنگِ صهیونیست، بیرون برود... پایان. بانویی ایرانی🇮🇷، در خاک لبنان🇱🇧، شهید آزادی قدس🇵🇸 می‌شود.✌🏻 2️⃣/2️⃣ 🌿@golabbaton95
گُلابَتون
✨ | #مرور_خاطرات_سه_روز_خدمت_در_حرم 🪴| #غرفه_ریحانه_مقاوم 📎| #چند_قدم_بیرون_غرفه 3️⃣ ۴۰ ساله می‌زد.
✨ | 🪴 | ما می‌دانیم این راه تاوان دارد. کلمات را با غرور ادا می‌کند. چند روز پیش برادرشوهرش را از دست داده است. می گوید این افتخار ماست که در خانواده مان شهید داشته باشیم. پدرش پزشک است و در جبهه های حزب الله لبنان کمک رسانی می‌کند. ورودی شانه هایش پرچم حزب الله را نشانده. خم به ابرو نمی‌آورد و گریه نمی‌کند. دفتر خاطراتش را برایمان نقل می‌کند: شاید شما جنگ را به چشم ندیده باشید؛ ولی من در جنگ ۳۳ روزه لبنان یازده ساله بودم. خوب یادم هست که مادربزرگ وقتی همگی خوابشان برده بود، رویمان هر چه پتو و متکا بود، می‌گذاشت‌‌. برای وقتی که موشک ها خانه مان را ویران کردند. ما زیر آوار تکه تکه نشویم. جنازه مان کمتر آسیب ببیند. بعد بین جملات نفس عمیق می‌کشد. لبخندی گوشه صورتش نشسته که در غمگین ترین جملات هم پاک نمی‌شود. حالا از روی صندلی بلند شده و ادامه می‌دهد: هر راهی یک تاوانی داره... ما می‌دونیم که پدر و برادر و حتی کل خانواده مون رو ممکنه در این راه از دست بدیم. ولی می‌دونیم که راه مون مقدسه... نگاهش و ارامش در کلماتش باورش برایم سخت است. نگرانی هایم را میچینم در مقابل نگرانی های او. چه مقایسه خنده داری می‌شود. باید برای روزهای سخت قوی تر شوم. باید نبودن های همسر، پدر و برادر را یاد بگیرم. باید ریحانه مقاوم شوم. 🪴 @golabbaton95
گُلابَتون
🌸#پیام_مخاطب ✨#کریمانه_در_کنار_غزه_و_لبنان پیام ایشون: کاش مردم دنیا بدانند امنیت و آزادگی هزینه د
✨| شتابان به سوی جهادی زنانه می‌آیند گردان گل‌های خانه قدم‌های محکم، نگاه مصمم کجا می روند اینچنین مومنانه شنیدند یک جوجه گنجشک زخمی شبی دور مانده ست از آشیانه شغالان گرفتند از او مادرش را ازین روست گنجشک، بی آب و دانه نخوابیده اند از شب قبل گویی از این حس دلشوره‌ی مادرانه ببین قطره‌ها را! شتابان می آیند به سمت کجا؟ بی‌گمان رودخانه چه آورده اند این زنان مجاهد؟ هر آن چیز دارند را بی بهانه النگوی خود را و انگشتری که نشانی است از قصه‌ای عاشقانه در آورده از گوش خود گوشواره کنار پدر، دختری نازدانه زنان در بزنگاه حساس امروز گذشتند از زرق و برق زمانه جهاد است و باید کنار شهیدان در این عرصه باشند شانه به شانه ✍️ شاعر: سیده فرشته حسینی این گوشواره متعلق به دخترِ مهمان عزیزمون از لبنان بود که هدیه داد به بچه های مظلوم غزه و لبنان...🫠❤️ 🇵🇸🇱🇧🇵🇸🇱🇧🇵🇸🇱🇧 🌿@golabbaton95
گُلابَتون
✨ | 🪴 | مهمانی از غزه! یک چادر خاکی که در هیچ شرایطی از سر نیافته. و یک صورت که از زخم و بی‌آب و غذایی، حسابی کبود و تَکیده شده است. اگر چه دخترهای خودمان، علم نمایش را بلند کردند اما همه چیز طوری برنامه‌ریزی شده بود که حال و هوای مادری از مادرهای فلسطینی را القا کند. با رنگ‌های تیره و یک قلموی نرم، زیر چشم‌های دوستم را که قرار بود تا دقایقی بعد روی صحنه برود، تیره و گود می‌کنم تا بیشتر حس خستگی و گرسنگی را به مخاطب منتقل کند. یک ترک می‌گذارم گوشه‌ی لب‌هایش. یک کبودی هم کنار پیشانی‌اش. خودش را تا در آینه می‌بیند، می‌گوید: وقتی نگاه می‌کنم به این زخما، با اینکه الکی‌ان ولی حس درد دارم... روسری‌اش را شبیه زن‌های غزه‌ای می‌بندم. در همین حال متن را هم تمرین می‌کند. صدایش را طوری بغض آلود می‌کند و بچه‌هایش را صدا می‌زند که بند دلم پاره می‌شود. می‌گویم: واای فاطمه! جیگرم آتیش گرفت. خوشحال می‌شود که نقشش را خوب فهمیده. می‌آیند دنبالش که برود برای اجرا. من اما می‌نشینم سر جایم. تکان نمی‌خورم. دل ندارم اجرا را ببینم. ولی صدای بلندگوها تا پشت صحنه می‌آید. انگار جلوی صحنه نشسته باشم، یک نفر می‌گوید: تا دقایقی دیگر مهمانی از غزه... تا دقایقی دیگر مهمانی از غزه... می‌زنم بیرون. با یک قول به خودم که اگر طاقت نیاوردم، برگردم همینجا. نگاه می‌کنم به مکان اجرا. ادامه دارد... 1️⃣/2️⃣ 🪴 @golabbaton95