eitaa logo
گلچین شعر
16.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
435 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
حافظه و درد و رنج همزاد یکدیگر هستند، بدون آن‌که حافظه را پاک کنی نمی‌توانی درد و رنج را از بین ببری! @golchine_sher
زندگی با سخت‌گیری‌های خود خواهد گذشت غم مخور گر روزهای تلخ هجران بد گذشت پافشاری روی رؤیاهای شیرینت مکن عقل زایل می‌شود وقتی شراب از حد گذشت بنده گر از خالقش صد بار سرپیچی کند پاسخش را میدهد فضل خدا با صد گذشت عشق غیر از امتحانی در مسیری سخت نیست سربلند از آزمون هر کس برون آمد گذشت ْزندگی دل بستن است و آرزوهای دراز هم از این باید برید و هم از آن باید گذشت @golchine_sher
حضرت_رقیه_س_شهادت «اصلاً رقیه نه، به خدا دختر خودت یک شب میان کوچه بماند چه‌ می‌کنی؟» در بین ازدحام و شلوغی بترسد و یک تن به او کمک نرساند چه‌ می‌کنی؟ اصلاً خیال کن که کسی دختر تو را در بین جمعیت بکشاند چه می‌کنی؟ یاکه خدانکرده کسی روی صورتش سیلی محکمی بنشاند چه می‌کنی؟ یا فرض کن که دختر تو جای بازی‌اش هرشب دعای مرگ بخواند چه می‌کنی؟ اصلاً کسی بیاید و با تازیانه‌اش خاک از لباس او بتکاند چه می‌کنی؟ @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آسمان گم شده در چشم ترت، من به قربان سرت خون گرفته همه ی دور و برت، من به قربان سرت با من خسته کمی حرف بزن، که بریده‌ست سرت؟ که شکسته است چنین بال و پرت؟ من به قربان سرت @golchine_sher
نعشی میان قبر تو پیدا نمی شود اما دلم ز خاطره ات پا نمی شود کابوس های من به تو پیوند خورده اند تقدیر من بدون تو معنا نمی شود لعنت به دل سپردن و دلواپست شدن نفرین به هرچه بعد تو حاشا نمی شود گم می شوی ته همه ی خواب های من در خواب هم ضمیر منم ، ما نمی شود سیگارها تمام شد و کوچه ته کشید بغض کبیسه ی دل من وا نمی شود برگرد و خاطرات مرا با خودت ببر این درد توی کوله ی من جا نمی شود   @golchine_sher
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن (ع) السَّلامُ‌عَلَیْکَ‌َیا‌سَیِّدَتَنا‌رُقَیَّةَ‌بِنْتَ‌الْحُسَیْنِ‌الشَّهیدِ سخت است بگویم به چه می‌سوخت رقیه بر نیزه و سر، چشم که می‌دوخت رقیه باید غزلی با دل سوزان بنویسم! از درد و دل حضرت باران بنویسم از موی سر سوخته و روی کبودش! از درد همان سیلیِ عدوان بنویسم باید که نوشت آتش این خیمه کجا رفت! از لاله‌ی گوش و تن بی جان بنویسم ای تاول و زخم و عطش و درد بنالید! از تشنگی و رنج بیابان بنویسم... اینجا نه مدینه است که شام است و خرابه! از پیکر بی جان اسیران بنویسم... سخت است که از تشت طلا و غزل خون! از خون خدا با قلم آسان بنویسم... @golchine_sher
یا رقیه خاتون (س) کیست رقیّه؟ دُرِ نایــاب عشق دسته گُلِ حضرت اربابِ عشق او نوهٔ عــالِمهٔ حیدر است بندِ دل فاطمهٔ اطهر است فاطمهٔ ثانیِ پیغمبر است خواهر والا نسب اکبر است او گُل خوش رایحهٔ گلشن است مرقدِ او باغِ بهشتِ من است باب رجـــا درگه شاهانه اش طعنه به جنّت زده کاشانه اش حور و ملائک همه پروانه اش شاه و گدا سائل آن خانه اش خاک مزارش گُلِ گِلها بُوَد گنبدِ او قبلهٔ دلهــا بُوَد بلبل شیرین سخن مکتب است همسفـــر نابغـــهٔ زینب است @golchine_sher
خواب دیدیم که رؤیاست، ولی رؤیا نیست عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست هنر عشق فراموشی عمر است، ولی خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟ در پری خانه ما حوصله غوغا نیست ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست مشکل از آینه توست! خطا از ما نیست خلق در چشم تو دل سنگ، ولی ما دل تنگ «لا الهی» هم اگر آمده بی «الا» نیست موج شوریده دل آشفته ماه است ولی ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست بر گل فرش، به جان کندن خود فهمیدیم مرگ هم چاره دلتنگی ماهی‌ها نیست @golchine_sher
حضرت_رقیه سلام الله علیها بین خیمه عطش فراوان بود قحطی آب و حرف باران بود شیرخواره عجیب گریان بود مثل عمه عمو پریشان بود مشک در دست من نمایان بود بود امیدم که زود برگردی بی رمق خواب بر سرم افتاد وسط خواب من علم افتاد ناگهان شعله بر حرم افتاد آتشی سوی معجرم افتاد گم شدم نیمه شب پرم افتاد اه از آن زجر و مشت و نامردی هر طرف شعله شعله پیدا بود سر تو روی نیزه بالا بود عمه ان شب چقدر تنها بود هدف پنجه معجر ما بود از سر نیزه ای که انجا بود بر من ان شب چه گریه ها کردی از دل قتلگه گذر کردم با کتک ذره ذره سر کردم نام تو بردم و خطر کردم دست خود را به سر سپر کردم لقمه دادند و من حذر کردم گرچه افتاده بر رخم زردی هلهله بود و سنگ و خاکستر هدف سنگ ها فقط یک سر روی نیزه سر علی اصغر کوچه بود و دوباره یک لشکر پا به پای سر تو یک مادر کرده با دختر تو همدردی از کنیزی کسی به ما می گفت یک یهودی چه بی حیا می گفت حرف بد را به بچه ها می گفت ناروا گفت و ناسزا می گفت مثل من عمه با شما می گفت کاش می شد دوباره برگردی در دل بزم شامیان بابا بوسه دادی به خیزران بابا بودی همراه دیگران بابا بین خورجین این و آن بابا کی میایی ز آسمان بابا نکند از رقیه دلسردی @golchine_sher
تا تو بودی در شبم من ماه تابان داشتم روبه‌روی چشم خود چشمی غزل‌خوان داشتم حال اگرچه هیچ نذری عهده‌دار وصل نیست یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم ماجراهایی که با من زیر باران داشتی شعر اگر می‌شد قریب پنج دیوان داشتم بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود: من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟ ساده از "من بی تو می‌میرم" گذشتی خوب من من به این یک جمله‌ی خود سخت ایمان داشتم لحظه‌ی تشییع من از دور بویت می‌رسید تا دو ساعت بعد مرگم همچنان جان داشتم @golchine_sher