eitaa logo
گلچین شعر
13.7هزار دنبال‌کننده
707 عکس
254 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شب‌ها بَرِ گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت   دستم بگرفت و پا به پا بُرد تا شیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت   لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست   @golchine_sher
آبرو یافته هرکس به تو نزدیک شده‌ست خار هم پیش شما گل به نظر می‌آیـد @golchine_sher
از حاشیه ی روسریت گل زده بیرون عشق است که در قالب کاکل زده بیرون اوار نجیبیست که در چشم تو جاریست از این قفس سوخته بلبل زده بیرون در من به هوای تو کسی بست نشسته از پشت همه پنجره ها زل زده بیرون اهوی منی گر چه خودت اهل جنوبی چشمان تو از جنگل امل زده بیرون با لشگر گیسوی پریشان تو خاتون انگار که فرماندهی کل زده بیرون لبهای تو انگیزه ی کافر شدنم بود از کنج لبت قطره ی الکل زده بیرون @golchine_sher
چون در سکوت بی دهنان کام یافتیم دیگر بدون منت پا گام یافتیم پرواز، شور چهچهه از ما ربوده بود چون مرغ عشق، حنجره در دام یافتیم شادیم، از غمی که به ما شعر هدیه داد ما نام یافتیم به غم، نام یافتیم از هر که مِی گرفت به یک جرعه آبرویْ ما آبروی ریخته در جام یافتیم هستی چه بود غیر کلاف گره گره گفتیم نیستیم و سرانجام یافتیم @golchine_sher
سرت را سمت کوه استوارِ شانه‌ام کج کن که‌ من از روزِ اول دلخوشم با درد سرهایت! @golchine_sher
ما را کسی نخواست، تو هم گر نخواستی در گوشمان بگو: که بمیریم گوشه‌ای @golchine_sher
ما دو سرویم در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه‌ی ما ‌ ‌ @golchine_sher
زِ بانکِ چشمِ دلدارم مکرّر وام می گیرم به اقساطِ بدهکاری ،چه باید کرد؟حیرانم! @golchine_sher
تمام پنجره را غرق حسن یوسف کن دل اهالی این کوچه را تصرف کن قدم بزن وسط شهر با صدای بلند به عابران پیاده غزل تعارف کن و بی‌بهانه تبسم کن و نگاهت را شبیه آینه‌ها عاری از تکلف کن سپس به مجلس ترحیم یک غریبه برو و چشم‌های خودت را پر از تأسف کن صدای ضبط، اتوبان، هوای بارانی به خود بیا! نرسیده به قم توقف کن سلام دختر باران! سلام خواهر ماه! بهشت را به همین سادگی تصرف کن   @golchine_sher
دوست دارم که به چشمان تو هی زُل بزنم تا مگر بین دلت با دل خود پل بزنم دوست دارم که سرِ درس توحاضر بشوم قصد دارم که خودم را به تجاهل بزنم! بین موهای من و باد سر و سرّی هست گره روسری‌ام را نکند شل بزنم! حافظ از سابقه‌ی عشق فقط می نالد وقت آن است به چشم تو تفال بزنم طالبانِ دل تو مانده به ایران برسد قبلِ آن کاش سری باز به کابل بزنم بیت پایانی من را تو فقط معنا کن تا که از عشق گریزی به تغزل بزنم. @golchine_sher
با طلوع دوباره ی بهمن ریشه های امید روئیدند با نسیم فرح فزای بهار لاله زاران دوباره خندیدند زاغ های سیاه وحشت زا بار دیگر ز باغ کوچیدند دانه های بلوری باران در حضور بهار رقصیدند از دل کوهسار آزادی چشمه ساران دوباره جوشیدند در زمستان سرد بیداری بی قراران بهار را دیدند @golchine_sher
دلا چندی است صحرایی شدی تو رفیق خوب تنهایی شدی تو بگو آن دورها با کی نشستی که مثل گل تماشایی شدی تو @golchine_sher
کویر گشته ام گهی به شوق تو، سراب نه به احتضار رفته ام،نرفته ام به خواب، نه! به لرزه خو گرفته ام به های و هوی بادها شکسته دل شدم ولی،نگشته ام خراب، نه! چو زورق شکسته ای میان موج رفته ام خانه به دوش گشته ام،خانه به روی آب، نه! غزل سروده ام درآن، نشانی مرا بگیر به قدر چند برگه شد، به قدر یک کتاب،نه! شبم به صبح می رسد به روشنی به آفتاب و صبر می کنم کمی،نمی کنم شتاب،نه! به لحظه، های عمر خود شعر حواله میکنم؛ که مست شعر می شوم، به جرعه ای شراب ،نه! (کهربا) @golchine_sher
ای شب بیا حکایت شادی رقم بزن با عشق پشت پا به سراپای غم بزن یک روز دست آشتی ات را بده به ماه یک شب بساط دشمنی ات را به هم بزن @golchine_sher
به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمی گیرد خطایش را زلیخا کرد یوسف گشت زندانی @golchine_sher
خستگی از حد گذشته، چای ليوانی بريز موی خود را باز کن بر روی پيشانی بريز راهی ام، قرآن بیاور، کاسه را پر آب کن پشت من وقتی که داری حمد می خوانی، بریز...! @golchine_sher
چای میریزم برایت دااااغ عاشق می شوم.... @golchine_sher
از روی مهر با من دل خسته یار شو پاییز کوچه های دلم را بهار شو ای مانده در نهان درختان آفتاب چون غم میان سینه ی من ماندگار شو پایان التهاب، شروع نگاه توست من یک کویر تشنگی ام، جویبار شو در دوزخی که معصیت بودن آفرید آرامش بهشتی یک چشمه سار شو کی بی حضور آیینه ها می توان شکفت ای دل تو رو به روی من آیینه دار شو @golchine_sher
دشت‌هایی چه فراخ! کوه‌هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد! من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی. پشت تبریزی‌ها غفلت پاکی بود که صدایم می‌زد پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم: چه کسی با من، حرف می‌زد؟ سوسماری لغزید. راه افتادم. یونجه‌زاری سر راه. بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ و فراموشی خاک. لب آبی گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب: من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه. چه کسی پشت درختان است؟ هیچ، می‌چرخد گاوی در کرت ظهر تابستان است. سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است. سایه‌هایی بی لک، گوشه‌ی روشن و پاک، کودکان احساس! جای بازی این‌جاست. زندگی خالی نیست: مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد. در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. دورها آوایی است، که مرا می‌خواند.. @golchine_sher
لبخند به لب طلای ناب آورده آرامش ِبی حد و حساب آورده هر چند هوای پشت در یخ زده است خورشید دوباره آفتاب آورده @golchine_sher
ای اسب سر کشِ زمان که به سرعت می تازی صبر کن ، صبر کن تا صندوقچه ی خاطرات کودکی ام را بردارم @golchine_sher
زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است بیشتر از من طلب کن عشق ! من آماده ام خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است @golchine_sher
آلوده شدیم و دل به دنیا دادیم هر چیز که خوب بود آن را دادیم آدم نشدیم از این همه استغفار عمری به خدا وعده ی فردا دادیم @golchine_sher
من که جز هم نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی @golchine_sher
خیال می کنم این بغض ناگهان شعر است همین یقین فروخفته در گمان شعر است همین که اشک مرا و تو را درآورده است همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است همین که می رود از دست شهر، دست به دست همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی که هم زمان غمِ نان، شعر و بوی نان، شعر است تو بی دلیل به دنبال شعر تازه می گردی همین که می چکد از چشم آسمان شعر است... از این که دفتر شعرش هزار برگ شده است بهار نه، به نظر می رسد خزان شعر است به گوشه گوشه ی شهرم نوشته ام بیتی تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه ی من زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است... @golchine_sher