هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه انقد قشنگ و احساسی باشه تا وقتی که دزیره رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه زندگیمو تغییر بده تا وقتی که کتابخانهٔ نیمهشب رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب فانتزی بتونه انقد جذاب و خفن باشه تا وقتی که نارنینا رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه تا این حد روی زندگیم تأثیر بذاره تا اینکه مغازه جادویی رو خوندم.
• هیچوقت فکر نمیکردم یه کتاب بتونه انقد منحصر به فرد و جالب باشه تا اینکه ۱۹۸۴ رو خوندم.
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گِل بازی هم میکنید از توش یه هنری دربیارین مثل این👌😍
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
🌿🌿🌿_______________________________
داستان عاشقانه دختری با یک گل سرخ
"جان بلانکارد" از روی نیمکت برخاست؛ لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه قطار بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد.
او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت. دختری با یک گل سرخ...!
از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا، با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته ی کلمات کتاب ... بلکه شیفته ی یادداشتهایی با مداد، که در حاشیه ی صفحات آن به چشم میخورد.
دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت.
در صفحه ی اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد:
"دوشیزه هالیس می نل"
با اندکی جست و جو و صرف وقت توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. "جان" برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود.
در طول یکسال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند.
هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاکِ قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد.
جان درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت "میس هالیس" روبه رو شد.
به نظر هالیس اگر "جان" قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد.
ولی سرانجام روز بازگشت "جان " فرا رسید
آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند:
۷ بعد از ظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک.
هالیس نوشته بود:
" تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت ."
بنابراین راس ساعت ۷ بعد از ظهر "جان" به دنبال دختری میگشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود.
ادامه ی ماجرا را از زبان خود "جان" بشنوید:
زن جوانی داشت به سمت من میآمد، بلند قامت و خوش اندام، موهای طلاییاش در حلقههای زیبا، کنار گوشهای ظریفش جمع شده بود.
چشمان آبی رنگش به رنگ آبی دریا بود و در لباس صورتی روشنش به شکوفه های بهاری می مانست که جان گرفته باشد.
من بی اراده به سمت او قدم برداشتم، کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد.
اندکی به او نزدیک شدم. لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت: "ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟"
بیاختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم و در این حال "میس هالیس" را دیدم.
تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود
زنی حدودا 50 ساله ...!
با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود.
اندکی چاق بود و مُچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند.
دختر صورتی پوش از من دور میشد و من احساس کردم که بر سر یک دو راهی قرارگرفته ام. از طرفی شوق و تمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر صورتی پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعیِ کلمه مسحور کرده بود؛ به ماندن دعوتم می کرد.
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید. و چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید.
دیگر به خود تردید راه ندادم. با کتاب جلد چرمی آبی رنگی که در دست داشتم و در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد جلو رفتم. از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود.
اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود.
دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم.
به نشانه ی احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم. با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم.
من "جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید.
از ملاقات شما بسیار خوشحالم
ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟
چهره ی آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمیشوم!!
ولی آن خانم جوان که لباس صورتی به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت؛ از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست.
او گفت که این فقط یک امتحان است!
𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋
@golchintap
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
آدم باید کتابهایی بخواند که
گازش میگیرند و نیشش میزنند
اگر کتابی که میخوانیم مثل یک
مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند
پس چرا میخوانمیش؟
که به قول معروف حالمان خوش بشود؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند
ما اما نیاز به کتابخانه، نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوشحالیِ سخت دردناک متاثرمان کند
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم، دور از همهی آدمها مثل یک خودکشی
کتاب باید مثل تبری باشد
برای دریای یخزدهی درونمان
📕 #نامه_به_پدر
✍🏻 #فرانتس_کافکا
@golchintap
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶عشق ینی روزای طلایی
یه شب خوبه دوتایی
🎙گرشارضایی
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
@golchintap
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
مورد داشتیم آقاهه میره نوار قلب بگیره
خانمش میاد به پرستاره میگه ببین به جز من کسی دیگه توقلبش نیست
میگن دستگاه نوار قلب بجای زیگزاگ؛ موج مکزیکی میرفته 😂😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخواب برف اومده❄️ 🥺
زمان قدیم ما اینجوری تعطیل میشدیم حالا با آلودگی هوا😷
بهاالدین فرخی :
♥️هندوانه رویاهاتون شیرین
🍎انار موفقیتهاتون پر دانه
♥️پسته خاطراتتون خندان
🍎قصه زندگیتون خوش
♥️عمرتون چون یلدا بلند باد
🍎پیشاپیش یلداتون مبارک🍉
❄️❄️🍉🍉🍉❄️❄️
دنیا خیلی زیبا خواهد شد اگر بیاموزیم
دروغ نگوییم،
تهمت نزنیم،
مودب باشیم،
صادق باشیم،
انتقاد پذیر باشیم،
دیگران را آزار ندهیم،
وجدان داشتهباشیم،
از کسی بت نسازیم،
از قدرت سوء استفاده نکنیم،
پشت سرکسی غیبت نکنیم،
به عقاید همدیگر احترام بگذاریم،
مسولیت اشتباهاتمان را بپذیریم،
به قومیت وملیت کسی توهین نکنیم،
ناموس دیگران را ناموس خود دانیم،
در مورد دیگران قضاوت و پیش داوری نکنیم
به شعور غرور مردم بازی نکنیم تو صفحات مجازی که امروزه اوج بیشی یافته خودت افسرده نکن
انسانیتم آرزوست.
♥️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️♥️
#انگیزشی
👈جملـاتی كوچـك، مفاهيمی بـزرگ :
👈آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا
👌آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
👌اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید.
👌اگر اضطراب دارید، درگير آینده!
👌و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر می بريد.
👍پس در لحظه زندگی کنید...!
👌قدر لحظه ها را بدانيد!
زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم.
👌از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟
چون سعی می كند با دروغ های پی در پی ، شما را قانع كند!
👌هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند!
پس مراقب گفتارتان باشيد...
👌جاده زندگی نبايد صاف و هموار باشد
وگرنه خوابمان می برد!
دست اندازها نعمت بزرگی هستند..
👍و نكته آخر:
هيچ وقت فراموش نكنيد كه:
"دنيا تكرار نمی شود
❄️🍉❄️🍉❄️🍉❄️🍉❄️
🍁
متن قشنگیه👌
تا به حال به آپارتمان دقت کردی
سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!!
دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛
سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست...
چارلی چاپلین میگه:
آدم خوبــــــــــی باش
ولی
وقتت رو
برای اثباتش به دیگران
تلف نکن .... !
همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن ,
نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای
" من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای...!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
کمبود ویتامین و درد پاشنه پا؛ ویتامین D
درد کلیه مفاصل و عضلات در ارتباط تنگاتنگ با کمبود ویتامین دی قرار دارد. کمبود این ویتامین ضعف عضلانی را به دنبال داشته و خواه ناخواه باعث درد در برخی نواحی بدن از جمله پاشنه پا خوهد شد. برای اینکه دچار درد عضلانی نشوید به مقادیر کافی کلسیم در بدن خود نیاز دارید. آنچه جذب کلسیم را در بدن افزایش میدهد، ویتامین D است. وقتی شما با کمبود ویتامین دی مواجه باشید، احتمالا کمبود کلسیم هم دارید.
پس علت درد پاشنه پا به کمبود ویتامین D میتواند مرتبط باشد. برای اینکه ویتامین دی در بدن شما افزایش پیدا کند و کمبود آن عاملی برای درد در مفاصل، استخوانها و عضلات شما نباشد، باید به اندازه کافی از منابع ویتامین D برخوردار شوید. همانطور که حتما میدانید با قرار گرفتن در برابر نور خورشید مقادیر بالایی ویتامین دی در بدن انسان ساخته میشود. اما مشکل اینجاست که اکثر افراد به میزان کافی از نور آفتاب بهره نمیگیرند.