فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشات شاه کلیدن😍
بفرست واسش🥰❤️
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
اما خوب من، این شهر بی تو معیوب است؛ سیاره ی بی خورشیدی میشود همیشه ابری، با هوایی مسموم و کلاغ هایی لال. این شهر بی تو بوی انقراض می دهد، بوی نا، بوی مرگ؛
شهری که یک سرسره ندارد تا کودک درون من که دلتنگ آغوش توست سر خود را به بازی گرم کند و دمی آرام بگیرد،
شهری که هیچ کوچه ی امنی برای گریستن مردی که دلتنگ است ندارد. این شهر بی تو، مزار بوسه هایی است که اتفاق نمی افتند.
به داد من که هیچ، به داد شهر برس.
👤حمید سلیمی
@golchintap
#گلچین_تاپ_ترینها
📝
.
عزیزم، من ابر عقیم گمشده ای هستم. این را باید اول برایت بنویسم تا بفهمی چرا امید ندارم کسی دنبالم بگردد، یا اهمیتی به رنج من بدهد. هیچ آسمانی با من زیباتر نمیشود، و بلد نیستم گردنهای را مهآلود کنم. گذرا و مبهم و بیهودهام.
اجازه بده چیزی را برایت تعریف کنم که کسی نمیداند. پدرم که مرد، هر روز میرفتم قبرستان، و در سالن غسالخانه خانوادهای را انتخاب می کردم و همراهشان سوگواری میکردم. نیاز داشتم رنج بکشم، و نیاز داشتم رنجم بیهوده باشد. هیچوقت نرفتم کنار مزار پدرم، و همیشه از دور با او حرف میزدم. حالا شاید بفهمی آدمی که مرگ پدرش را نپذیرفته، برای پذیرفتن مرگ رویاهایش هم کار سختی دارد.
پرسیدی کجا ماندهام. حالا دیگر جایم را پیدا کردهام. سنگ ساکن ساکتی شدهام. از آن خواستن گرم قدیمی خیلی وقت است خلاص شدهام، و قرنهاست اجازه ندادهام کسی طوری لمسم کند که یادم بیاید زندهام و فقط یخ زدهام. دور ایستادهام، و تماشای جهان دیگر رنجم نمیدهد. لاکپشت پیر دچار نسیانم، و فقط چشمبهراه آن بوسهی سرد آخرم.
یکبار برای کسی نوشتهبودم رسیدن به لبهایت، شبیه شنا در دریای شب است، خوشایند و خطرناک. بعدها او را بوسیدم، و فهمیدم لبهایش سرد و خشکند، و شباهتی به خوابهایی که لبم دیدهبود ندارند. حالا دیگر بزرگ شدهام، و برای کسی چیزی نمینویسم. اوضاعم بهتر شده، نشده؟
عزیزم، من میتوانم بقیهی عمرم تماشایت کنم. یا حتی تصورت کنم، مثلا وقتی رقصیدهای و ملتهبی. میتوانم ببوسمت، یا بنویسم تو را بوسیدهام. بدون این که بدانی، هرشب سر تو را روی سینهام بخوابانم، با بوسهها و نجوا. من خیالبافم عزیزم. و این ابر کوچک خیالباف، دست از خواستن برداشته، و کلماتش را دور انداختهاست. ببخش که برای خوشبختکردنت ناتوانم، و برای خنداندنت زیادی غمگینم.
حالا بلند شو چراغها را روشن کن، پیراهنم را بپوش و برقص. خانهام تاریک است، و من از تاریکی میترسم، مثل بابا که از تاریکی متنفر بود و حالا در قعر تاریک دنیا پوسیده و دیگر هرگز در جادهی چالوس مست پشت فرمان با هایده همخوانی نمیکند و نمیرقصد. بلند شو، برقص و انکارم کن، حالا که بر صلیب گریه میکنم و فریاد میکشم: پدر، چرا تنهایم گذاشتی.
چه حرفهای آشفتهای. مرا ببوس تا به سکوتم برگردم، ای کسی که هرگز نمیفهمی در خیالم با تو چه خانهی روشن زیبایی دارم.
همین.
به خیالبافها، بیپدرها، و کسانی که گریستن و رقصیدن بلدند
👤 #حمیدسلیمی
@golchintap
#گلچین_تاپ_ترینها
📝
با دست زد رو شونه م و اشاره کرد به شکوفه های درخت سیبِ توو حیاط و گفت:
- میبینی؟!
حتی خدام با اون همه رحمن و رحیم بودنش دلش به حال زار من و امثال من نسوخته! تا همین چند وقت پیش اگه همین درخته رو میدیدی گمون میکردی یه جوری مرده که دیگه صدتا بهارم زنده ش نمیکنه، حالا ببینش؟! شده خودِ زندگی! اون وقت منِ اشرفِ مخلوقات چی؟! هیچ! یه عمره همون زخمیم که بودم!
کاری ندارما، ولی کاش ما آدمام چارفصل بودیم مثل این دار و درختا. هوا که خوب میشد، حالِ بد ما هم خود به خود خوب می شد؛ بهار میشد دلمون، بهاری می شد حال و هوای زندگیامون. پاییز و زمستون و برف و بارون و حال خرابی و غم داشتیم، ولی بهار و تابستون و روزای خوش و شادیم حتمنی داشتیم...
پوسیدیم از بس خزون بودیم آخه!
چیزی نگفتم. یه نفس عمیق کشید و نگاه خیره شو از شکوفه ها گرفت و دوخت به سقف اتاق
- ولی راستِ راستشو اگه بخوای...
اینجوری که ما چارفصلمون شده بغض و جذام و زمستون، بعید میدونم هیچ عید و بهاری دردی از دردامون دوا کنه!
👤#طاهره_اباذری_هریس
@golchintap
#گلچین_تاپ_ترینها
📝
من حذف شدن آدمها رو به غریبه شدنشون ترجیح میدم، واقعاً ترجیح میدم بدونم که فلان آدم از زندگیم رفته و دیگه هیچ نسبتی باهام نداره تا اینکه بدونم همچنان هست ولی بود و نبودش فرق چندانی نداره، دوست دارم از آدمها خاطره به جا بمونه، نه صرفاً یه چهره و اسم آشنا.
@golchintap
#گلچین_تاپ_ترینها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزق بی پایانتون زیارت امیرالمومنین ع
ضیافت افطاری در صحن حضرت زهرا سلام الله علیها در نجف اشرف
#ماه_رمضان
#ضرب_المثل ✏️
《چراغ هیچکس تا صبح نمیسوزه》
این ضربالمثل اشاره به این دارد که هیچ چیزی در دنیا دائمی نبوده و بالاخره روزی به پایان میرسد. این عبارت در مواردی به کار میرود که از طرف شخصی عملی ستمگرانه صورت بگیرد و یا حقی ضایع شود، حال چه مالی و چه زبانی و چه به شکل دیگری، و کسی که حقش پایمال شده نتواند حقش را گرفته و یا تلافی کند.
هر گاه به هر دلیلی ناامیدی از کار دنیا و افراد دنیادار به کسی دست دهد از این عبارت برای امیدوار کردن وی استفاده میشود.
در دوران قدیم خانهها با چراغهایی روشن میشد که سوخت این چراغ ها یا نفت بود یا چربی حاصل از حیوانات. چون این سوخت خیلی در دسترس بیشتر افراد نبود برای صرفهجویی هنگام خواب آن را خاموش میکردند. گاهی هم خانوادههای فقیرتر به علت کمبود سوخت مجبور بودند زود چراغ را خاموش کنند و بخوابند.
بعضیها که وضع مالیشان بهتر بود و توانایی ذخیره سوخت داشتند، بیشتر بیدار میماندند و حتی متمولانی بودند که چراغ را بعد از خوابیدن هم روشن میگذاشتند. اما این چراغها مخزن سوخت محدودی داشتند و بالاخره سوختشان به صبح نرسیده تمام میشد و خاموش میشدند و به صبح نمیرسیدند.
قشنگترین وصیت نامه 👌
روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می و انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت
لعنت بہ دلــم ڪہ
درپی ات ویران شد
لعنت بہ غمــــت ڪہ
در دلم پنهان شد
لعنت بہ منی
ڪہ چــون تـویی را ميخـواست
لعنت بہ دلی ڪہ
با تو هم پیمــان شد✍️
وقتی برادران یوسف خواستند یوسف را به چاه بیفکنند، یوسف لبخندی زد! یهودا، یکی از برادران، پرسید: چرا خندیدی؟ این جا که جای خنده نیست!
یوسف گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسی می تواند به من اظهار دشمنی کند، با این که برادران نیرومندی دارم!
اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که نباید به هیچ بنده ای به غیر خدا تکیه کنم.
هدایت شده از A.alizadeh
امام زمان عج الله .mp3
2.96M
💚 با #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف حرف زدی؟!
🎙#استاد_عالی
👌بسیار شنیدنی
📝
باشما هستم
بله خودِ شما
لطفا نگو*الهی پیر شی*
هیچ میدانی عمر زیادو رسیدن به پیری چه کابوس ترسناکیست؟
پیر که شوی خریدار نداری
پیر که شوی مسبب دعواهای فرزندانت میشوی
پیر که شوی همه میگویند رفتنی ست
چه امروز چه فردا
پیر که شوی میان بستگانت پاس کاری میشوی
پیر که شوی کابوس خانه ی سالمندان پایان ندارد
پیر که شوی دیگر عاشق نخواهی بود
همه اش حرف است که عشق اگر واقعی باشد پیر و جوان ندارد
باور کن پیر که شوی نای عاشقی کردن نداری
بله با شما هستم
دعای عمر زیاد و رسیدن به سن پیری برای کسی نکن
دعا کن تا توان نگهداری خود را دارد....
تا وبال گردن کسی نشده است.....
تا محتاج نشده است.....
تا توان عاشقی کردن دارد
زندگی کند....
و این قشنگترین دعای ممکن است
👤 #هانیه_شمسی_زاده
@golchintap
#گلچین_تاپ_ترینها
📝
هیچوقت آخرینها رو دوست نداشتم..
آخرین روزها..
آخرین ساعات..
آخرین لحظات...
آخرینها همیشه غم انگیزن حتی اگه بعدشون شروع خوبی باشه..
آخرین روزهای اسفندم همینطوره؛
غم انگیزه، چون بوی تموم شدن میده..
بوی از دست دادن..
بوی آخر خطه..
آدما آخر خطُ دوست ندارن ..
حتی اگه پشت سرشون یه دنیا غم باشه..
همیشه وقتی آخرش برسه،
یه جاموندههایی هست..
یه کارهای جامونده،
یه حرفای جامونده،
یه حسهای جامونده...
👤 #زهرا_سرکار
@golchintap
#گلچین_تاپ_ترینها
📝
خدایا
از دیگران چه پنهان ولی از شما که پنهان نیست،
روزگار سختی است
آسانی و گشایش نصیبمان کن!
- مناجات، عباس حسیننژاد
📝
میخواهم از ته دلم آرزو کنم؛
آرزو میکنم سلامتی باشد و عشق باشد و برکت باشد و حالی خوب.
آرزو میکنم روزیتان بسیار شود و در کمال دارندگی و سخاوت، روزیرسان دیگران باشید.
آرزو میکنم برکت بیفتد به مال و عمر و دلخوشی و لبخندهایتان.
آرزو میکنم آرزو کنید و سر بچرخانید و آرزویتان پشت در باشد.
آرزو میکنم ایرانی آباد را و مردمانی شاد را و فکرهایی آزاد را...
آرزو میکنم ناگهان تمام گرهها باز شوند و تمام بنبستها، راه شوند و تمام اندوهها شادی و برای همهمان بیفتد آن اتفاق خوبی که مدتهاست منتظرش بودیم...
الهی سال ۱۴۰۳ مبارک باشد🌱🤍
👤#نرگس_صرافیان_طوفان
📝
خب، هر جور كه حساب كنى عوض شدن يك فصل اتفاق مهمى نيست. به حكم چرخش زمين به دور خورشيد و طى يك فرايند تكرارى، زمستان مىرود و بهار مىآيد. تازه اين «زمستان» و «بهار» هم چندان ربطى به معنايى كه براىشان درست كردهايم ندارند. چه بسا زمستانهايى كه هنوز به اسفندشان نرسيده هوا گرم شده و درختها جوانه زدهاند، و چه بسا بهارهايى كه بعد از ارديبهشتشان هم برف باريده و شال و كلاهها را بيرون كشيده است.
تعطيلات چندروزه را هم هر وقت ديگر سال مىشود به راه انداخت. چه بسا تعطيلات تابستانى يا مسافرت زمستانى بيشتر هم خوش بگذرد. كار و بار قبل و بعد از لحظهى تحويل سال كمابيش همان است كه بود. درآمدها همان، هزينهها حتى بيشتر. بعد از آمدن بهار، شيرهاى آب باز هم چكه مىكنند، اتومبيلها در جادهها خراب مىشوند، غدههاى سرطانى به پيش مىروند و آدمها در خواب مىميرند. راستش را اگر بخواهيد، هيچ معجزهاى در ساعت و دقيقه و ثانيهى لحظهى تحويل سال وجود ندارد. پس چيست كه ما را در آستانهى اين اتفاق معمولى به جنب و جوش مىاندازد و به تكاپو وامىدارد؟
به گمانم ما - خودمان، نه فصل و تقويم و هوا - دوست داريم كه اين اتفاق، «اتفاق» باشد. اينجورى بگويم: ما «نياز» داريم كه يك روز و ساعت معمولى را«خاص» قلمداد كنيم و آن را نشانه بگذاريم. مثل تمام «از همين شنبه»ها و «از همين هفته»ها كه هيچ معناى خاصى ندارند - چون براى گرفتن يك تصميم يا شروع يك كار تازه، شنبه با روزهاى ديگر هفته هيچ فرقى ندارد - اما بهانهى ما هستند براى تغيير. چون فرزند آدم براى تغيير بهانه مىخواهد، تا بتواند بر سنگينىِ سربگون روزمرگى خود غلبه كند. بهانههايى مثل ديدار يك روز تازه، فصل تازه، آدم تازه، عشق تازه. و اين بهانه براى تازه شدن را بهار، بهتر از هر چيزى به دستش مىدهد، انگار.
پس بيا بخنديم به سلامتى نوروز، بهانهى هرساله - شايد آخرين بهانه - براى نو شدن روزگارمان. كه جز اين، ديگر اميدى نيست، انگار.
👤 #حسین_وحدانی
📝
بیست ساله بودم؛ نو و غلیظ و دیوانه، سر تا پا دلباخته به یک بیست و چند ساله دیگر که چندان گرفتار من نبود ولی غروبی از غروبهای درخشنده و پاکیزه رشت، پشت تلفن برایم دستم بگیر اصلانی را دلی با گیتار زد و از دل خواند و من انگار رفته باشم انتهای دنیا، چنان مجذوب و مسحور این آهنگ و آن اجرای خصوصی شدم که تا روزها در خلسه و در حباب راه میرفتم و نمیدانستم آیا این غایت عشق است؟ یا شور جوانی است؟ یا اجماع هر دو؟ که به من چنین القا میکنند قرار است دست جوان و بارور عشقی تازه را بگیرم و تا ابد در دستم نگهش دارم و آغوشی باشم درمانگر بیدادهای زمانه تا آتش قلبمان خاموشی نپذیرد!!
آخ که آدم در بیست سالگی چقدر هولناک و زیباست و روحش چقدر لبه های تیز و برنده ای دارد که هم جان خودش را و هم همه جهان را به خاک و خون میکشد....فغان که از آن سمفونی سرکش هورمونها هر چه بگویی بر می آید....
سالها گذشته. من و آن جوانکی که در آن غروب دستم را تو بگیر اصلانی را به من تقدیم کرده بود، دیگر بیست ساله و درگیر و گرفتار خواستن و نخواستن دلدادگیها نیستیم. مسیرمان و شغلمان و آدمهای زندگیمان و جغرافیامان در ابعاد دو قاره تفاوت کرده و رفتیم در گروه بزرگسالان پا روی زمین سفت. از دور و خاموش اما میبینمش و میدانم او بعدها همچنان مریدو ستایشگر اصلانی ماند و هنوز دستم بگیر برایش سوره ای مقدس بود و این را هم خوب می دانم که امروز بسیار غمگین است...
زندگی چه سهل ناممتنعی است... از آدمهای آن غروب گیلان فقط دو تهچهره آشنا با خطوط جدید میانسالی به جا ماندند و از آن عشق جوان سرکش یاد محوی و از آن خانه که صدای گیتار زیر سقفش میپیچید اتاقی خالی و از دیشب از آن ترانه سرا، خوابی ابدی... ولی خاطره آن اجرا و حس غریب آن نوا هنوز در من مانده دستکم تا وقتی حافظه ام یاری کند با من هست... و حقیقتی است که تنها صداست که میماند، چه خود ترانه خواهد ماند شاید در مسیرش برسد به غروب درخشان دیگری بین دو قلب جوان چنان که از مرضیه و ادیت پیاف و هایده و بنان و سیناترا و..... مانده به روزگاران
📝
در زندگیم سختیهایی را تحمل کردم
که پیش از واقعه گمان نداشتم بتوانم؛
حتى بعدها باور نکردم که در آن ماجرا تاب آوردم، انسان خودش را نمیشناسد، خصوصا قدرتهایش را.
👤معین دهاز
📝
درمان بعضی دردها به مجاورت است؛ به حضور.
همجواری، خیلی وقتها بینیاز از هرگونه توضیح و تشریحی، کار خود را میکند. خیلی وقتها کنار هم بودن، عین التیام است. چه بیقراریهایی که بینیاز از هر دارو و درمانی، با همسایگی کسی، حل شده است.
دیدار اگرچه با خود بیم دلتنگی آینده را دارد، اما در جریانش، آدمی را آرامترین دریاها میکند؛وسیع، خواستنی، رها...
میخواستم بگویم بودن بعضیها به نبودن خیلی چیزها میارزد. حتی دور بودن بعضیها هم...
👤 جواد داوری