eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4.2هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
12.6هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 یعنی طلعت رخسار تو بـار دیگــر فرصت تــو ... 🍃ای که هستی شوکت شمس الضحی روز و شب یعنی فقط تو ... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
❣ ●چه شود فرصت ○به ما هم بدهند⁉️ ●فيض هم صحبتی يار♥️ ○به بدهند؟ ●آنقَدر بر در اين خانه🏡 گدا میمانيم ○لقب به ما هم بدهند 🌸🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🍂22 بهمن بود که تلویزیون📺 داشت لحظات حضور را در قطعه شهدا نشان می داد، یک دفعه دیدم رهبر سر رفته😍 همین جا یاد علاقه سجاد به رهبر💞 افتادم و از گریه😭 کردم. 🍂می دانستم که چقدر از این اتفاق خوشحال شده، بعد سریع این عکس📸 در کانال ها هم پخش شد، الان هنوز که هنوز است وقتی این عکس را می بینم احساس می کنم، آرزویم هم با رهبری است که هنوز قسمت مان نشده است 🍂احساس می کنم اگر حضرت آقا را ببیند، حتما از برکت وجود ایشان👌 می شود و راحت تر با قضیه شهادت سجاد🌷 کنار می آید. 🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
💞 #شهید_سعید_بیاضی_زاده💞 #شهدای_مدافع_حرم مظلومند #راه شهدای مدافع حرم و #هدف آنها را فراموش نکنی
🌸 در سال ۱۳۷۳(4/5) چشم به جهان گشود و در حالی که دروس سطوح عالی حوزه را درشهر مقدس قم به خوبی خوانده بود، عزم دیار عاشقان کرده و اصرار بر اعزام به سوریه کرد.😊 تا در ماه مهمانی خدا توفیق پیدا کرد برای اولین بار به حرم حضرت زینب سلام ا... علیها مشرف شود.😍 این بار که از سوریه بازگشت داغدار فراق رفیق شهیدش شهید کریمیان بود.😔او در عمر طلبگی خود خصوصیات ویژه ای داشت که بدون اغراق و مبالغه آنها را بیان می کنم.👳‍♂ به نحوی که برخی از این ویژگی ها قبل از شهادتش در مدت کوتاه رفاقتمان ذهنم را مشغول کرده بود و مورد اذعان و اعتراف همه دوستان و آشنایان اوست.به معنای حقیقی کلمه بی تعلق به دنیا بود و هیچگونه تعلق دنیوی نداشت نه به مال و نه به عناوین فریبنده دنیا و حتی به درس.🙂 اگر بنده درس را با تعلق می خوانم اما او برای خدا می خواند.این بی تعلقی به شدت او را بی تکلف ساخته بود و بسیار ساده و باصفا بود که هیچیک از دوستانش هیچگاه از با او بودن معذب نبوده بلکه از همنشینی با او لذت می بردند.😌 جهادی و تلاشگر بود و از هیچ خدمتی دریغ نمی کرد؛ از اردوهای بی شمار جهادی اوگرفته تا تدارک جلسات شهداء، روایتگری و شجاعت های او در جبهه عراق و سوریه.☺️ متواضع بود و درگیر عناوین نبود. با اینکه جزء نخبگان و استعدادهای برتر حوزه بود و اساتید او به استعداد والای ایشان اذعان داشتند اما به قول طلبه ها وجهه علمی برای خود نتراشیده بود.🙃 اهل اطمینان بود تردید نداشت و در تصمیمات مهمّش مصر و مطمئن بود. پاک و باتقوی بود، بی صدا و آرام اشک می ریخت و قلب سوخته مسیر شهادت بود.🤗 سرانجام در ماه محرم به آرزوی قلبی خود رسید و در شب جمعه به محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشرف شد و تمام دوستانش را انگشت به دهان گذاشت و پای خود را ازمنجلاب دنیا رهانید.🕊 🌼سرنوشت به وی با بیان اینکه ارادت خاصی به داشت، خاطرنشان کرد: همیشه تاکید داشت باید به حرف های عمل کنیم چرا که ایشان نایب امام زمان (عج) هستند و باید گوش به فرمانشان باشیم؛ از آنجا که جزو بود، یک مرتبه به رهبری رفت و از آنجا که عبای خود را نبرده بود، رهبری به او عبایی هدیه کردند؛ وقتی به خانه آمد از او خواستیم عبای اهدایی رهبر را نشان دهد که گفت من لیاقت آن عبا را نداشتم و آن را به هدیه کردم.🙃 شهید در خصوص انگیزه شهید برای به بیان کرد: وقتی حوزه می رفت، سه سال بود که برای اعزام می شد و بود، سفر هم زیاد می رفت و حتی در ماه رمضان سال 94  با رزمندگان عراقی در سامرا یک ماه جبهه بود، او همیشه از شهدا صحبت می کرد و وقتی از عراق برگشت با ما صحبت کرد و گفت باید سوریه بروم.😊 وی در ادامه اظهار داشت: می دانستیم جایی است که احتمال سعید وجود دارد؛ من مخالفتی نداشتم چرا که  در زمان جنگ، و از شهدای دفاع مقدس بودند و خودم نیز از جانبازان جنگ تحمیلی هستم؛ اما سعید نگران بود که وقتی با مادرش حرف زد و از امام حسین و حضرت زینب سخن گفت، با دیدن اینکه قصد دارد به وظیفه خود عمل کند، راضی شدیم که به سوریه برود و امروز هم راضی هستیم.☺️ شهید روحانی بیاضی زاده در خصوص فرزندش و شنیدن این خبر گفت: امسال یک بار به رفت و ماموریت اولش که تمام شد ماموریت دوم را هم ماند سپس 45 روز به خانه برگشت؛ در این مدت چند روز خانه بود، سپس باهم به مشهد رفتیم، یک اردوی جهادی رفت و سپس برای دعای عرفه به کربلا سفر کرد؛😍 وقتی از کربلا برگشت گفت می خواهم به سوریه بروم؛ مشهد هم که بودیم در خصوص حضرت فاطمه (س) وامام حسین (ع) با مادرش زیاد صحبت می کرد.🙂 🍂 @golestanekhaterat 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹 هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی؟🙏 1⃣ 🌸ملاقات پیرمرد قفل ساز🌸 ✅ هر کسی بخواهد توفیق ملاقات آن امام عزیز نصیبش شود باید تهذیب نفس کند و رذائل اخلاقی را از خود دور کند تا خود حضرت به دیدنش بیاید مثل ملاقات پیرمرد قفل‌ساز. جناب حاج شیخ محمدحسین رجائی نقل می‌کند: ✳️ یکی از دانشمندان آرزوی زیارت حضرت بقیةالله (ارواحنافداه) را داشت و از عدم موفقیت رنج می‌برد، مدت‌ها زحمت کشید و در نجف اشرف میان طلاب حوزه علمیه معروف است هر کسی چهل شب چهارشنبه مرتباً و پی‌در‌پی به مسجد سهله برود و عبادت کند خدمت حضرت ولی‌عصر (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) می‌رسد. ایشان مدّت‌ها کوشش کرد ولی به مقصود نرسید. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد، چله‌ها نشست.‌‌..ریاضت‌ها کشید ولی نتیجه نگرفت. در این مدت به خاطر بیدارخوابی‌های فراوان و مناجات سحرگاهان صفای باطنی پیدا کرد، گاهی نوری در دلش پیدا می‌شد و حالی خوشی به او دست می‌داد، حقایقی می‌دید و دقایقی می‌شنید. در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: دیدن امام زمان (عج) برای تو ممکن نیست مگر آن‌که به فلان شهر سفر کنی. هر چند این مسافرت مشکل بود ولی در راه رسیدن به مقصود آسان نمود... 📚 کتاب ملاقات با امام عصر علیه السلام 🖌ادامه دارد... https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌹هل الیک یابن احمد سبیل فَتُلقی؟🙏 🌸ملاقات پیرمرد قفل ساز🌸 💝...قسمت دوم... 🖌 ...بعد از چند روز به آن شهر رسید. در آن‌جا به ریاضت مشغول شد و چله گرفت. روز سی و هفتم یا سی و هشتم به او گفتند: «الآن حضرت بقیة‌الله امام زمان (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در بازار آهنگران، در دکان پیرمردی قفل‌ساز نشسته‌اند، هم اکنون برخیز شرفیاب شو.» با اشتیاق از جا بلند شده و روانه‌ی دکان پیرمرد شد. وقتی رسید، دید حضرت ولی عصر (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) آن‌جا نشسته‌اند و با پیرمرد گرم گرفته و سخنان محبت‌آمیز می‌گویند. همین که سلام کرد، حضرت پاسخ فرمود و اشاره به سکوت کردند. در این حال پیرزنی قد خمیده، عصازنان آمده و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت: «ممکن است برای رضای خدا این قفل را به مبلغ سه شاهی بخرید که من به سه شاهی پول نیاز دارم.» پیرمرد قفل را گرفت و نگاه کرد و دید بی‌عیب و سالم است. گفت: «خواهرم این قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد، زیرا پول کلید آن بیش از دو دینار نیست. شما اگر ده دینار (دو شاهی) به من بدهید کلید این قفل را می‌سازم و ده شاهی قیمت آن خواهد بود.» پیرزن گفت: «نه، به آن نیازی ندارم. شما این قفل را سه شاهی از من بخرید، من شما را دعا می‌کنم.» پیرمرد با کمال سادگی گفت: «خواهرم تو مسلمانی. من هم که مسلمانم. چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم. این قفل اکنون ده شاهی ارزش دارد. من اگر بخواهم منتفع شوم، به هفت شاهی می‌خرم، زیرا در معامله‌ی دو عباسی بیش از یک شاهی منفعت بردن بی‌انصافی است. اگر می‌خواهی بفروشی به هفت شاهی می‌خرم و باز تکرار می‌کنم قیمت واقعی آن دو عباسی است. چون من کاسب هستم و باید نفعی ببرم، یک شاهی ارزان‌تر می‌خرم.» پیرزن ناراحت شده بود که من خودم می‌گویم هیچ‌کس به این مبلغ راضی نشده، و من التماس کردم که سه شاهی خریداری کنند، زیرا مقصود من با ده دینار (دو شاهی) انجام نمی‌گیرد و سه شاهی پول مورد احتیاج من است. پیرمرد هفت شاهی پول به آن زن داد، قفل را خرید. همین که پیرزن رفت، امام (عج) به من فرمود: «آقای عزیز دیدی؟ این منظره را تماشا کن. اینطوری دیندار شوید و اینجوری شوید تا ما به سراغ شما بیاییم، چله‌نشینی لازم نیست. به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم. از همه‌ی این شهر من این پیرمرد را انتخاب کرده‌ام، زیرا این مرد دین دارد و خدا را می‌شناسد. این هم امتحانی که داد. از اول بازار این پیرزن عرض حاجت کرد و چون او را محتاج و نیازمند دیدند همه در مقام آن بودند که ارزان بخرند و هیچ‌کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته‌ای بر او نمی‌گذرد مگر آن‌که من به سراغ او می‌آیم و از او دلجویی و احوالپرسی می‌کنم.» 🌸پایان🌸 📚 کتاب ملاقات با امام عصر علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌹هل الیک یابن احمد سبیل فَتُلقی؟🙏 🌸ملاقات حاج شیخ علی مکی🌸 💝قسمت اول 🖌 مرحوم سید علی خان در کتاب «کلم الطیب» می‌نویسد: دیدم به خط بعضی از اصحاب‌مان که نوشته است: اسماعیل بن حسین این ملاقات را از حاج علی مکی حکایت کرده که: من مبتلا شدم به فقر و کثرت قرض و طلبکارها به حدی که ترسیدم طلبکارها مرا بکشند و از شدت فقر و غصه نزدیک بود بمیرم. آن‌گاه دست در جیب خود کردم و دعایی را دیدم، بدون آنکه خود گذاشته باشم یا آن‌که کسی آن را در جیب من گذاشته باشد، بسیار متعجب و متحیّر شدم. در خواب مردی را در هیئت صلحا و زهاد دیدم که به من فرمود: فلان دعای تو را به تو دادیم، آن را بخوان تا آن‌که از فقر و شدت، خلاص گردی. من او را نشناختم و تعجبم زیاد گردید تا این‌که دفعه‌ی دیگر حضرت حجة بن الحسن (عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف) را در خواب دیدم، فرمودند: آن دعایی که به تو عطا کردیم بخوان و به هر کسی که می‌خواهی بده. و من این دعا را خواندم، به زودی بر من فرج و گشایش شد و چند مرتبه این دعا را تجربه کردم و به مقصود رسیدم. بعد از مدتی این دعا از من مفقود شد و تأسف می‌خوردم بر فقدان آن دعا و بنا کردم به استغفار کردن از اعمال بد خودم. سپس شخصی نزد من آمد و گفت: در فلان مکان این دعا از شما مفقود شده و آن دعا را به من داد. ✍ ادامه دارد... 📚 کتاب ملاقات با امام عصر علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌹هل الیک یابن احمد سبیل فَتُلقی؟🙏 🌸ملاقات حاج شیخ علی مکی🌸 💝...قسمت دوم... 🖌... ادامه... و من در خاطر ندارم که به این مکان رفته باشم. دعا را گرفتم و سجده شکر به جا آوردم. و آن دعا این است: متن دعا بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ  رَبِّ أَسْأَلُكَ مَدَداً رُوحَانِيّاً تَقوىٰ بِهِ قُوَى اَلْكُلِّيَّةِ وَ اَلْجُزْئِيَّةِ حَتَّى أَقْهَرَ بِمَبادئی نَفْسِي كلَّ نفسٍ قاهرةٍ فَتَنْقَبِضَ لِي إِشَارَةُ دَقائِقُها اِنْقِبَاضاً تَسْقُطُ بِهِ قَویُّهَا حَتَّى لاَ يَبْقَى فِي اَلْكَوْنِ ذُو رُوحٍ إِلاَّ وَ نَارُ قَهْرِي قَدْ أَحْرَقَتْ ظُهُورَهُ يَا شَدِيدُ يَا شَدِيدُ یا شَدیدُ يَا ذَا اَلْبَطْشِ اَلشَّدِيدِ يَا قاهِرُ يَا قَهَّارُ أَسْأَلُكَ بِمَا أَوْدَعْتَهُ عِزْرَائِيلَ مِنْ أَسْمَائِكَ اَلْقَهْرِيَّةِ فَانْفَعَلَتْ لَهُ اَلنُّفُوسُ بِالْقَهْرِ أَنْ تُوَدِِّعَنِي هَذَا اَلسِّرَّ فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ حَتَّى أُلَيِّنَ بِهِ كُلَّ صَعْبٍ وَ أُذَلِّلَ بِهِ كُلَّ مَنِيعٍ بِقُوَّتِكَ يَا ذَا اَلْقُوَّةِ اَلْمَتِينَ. ✅ صحیفة المهدی،صفحه ۶۶ حضرت ولی عصر (علیه‌السلام) فرمودند: برای نجات از گرفتاری و سختی اگر امکان دارد در سحر این دعا را سه مرتبه می خوانی و در صبح نیز سه مرتبه و در شب نیز سه مرتبه . و هرگاه سخت و دشوار شود کار بر آن کس که این دعا را می خواند، بعد از قرائت دعا سی مرتبه بخواند : " یا رحمنُ یا رحیمُ یا ارحم الرّاحمینَ اَسئَلُک اللُّطفُ بِما جَرَت بِهِ المَقادیرُ " 🌸پایان🌸 📚 کتاب ملاقات با امام عصر علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌹هل الیک یابن احمد سبیل فَتُلقی؟🙏 🌸ملاقات حاج محمد رضا لطفی🌸 🍀 آقای حاج محمدرضا لطفی، یکی از دانشمندان و افراد متدین و ثقه و از نزدیکان آیت‌الله العظمی خوئی (رحمه‌الله) هستند، نقل می‌کنند: در یک سالی ناراحتی قلبی پیدا کردم و این ناراحتی شدت گرفت تا این‌که سکته‌ی خفیف قلبی بر من عارض شد. بعد از مراجعه به پزشک دستور استراحت کامل دادند. در آن زمان بیمارستان‌ها مثل الآن مجهز و زیاد نبودند که بتوانم در بیمارستان بستری شوم. در منزل در اتاق مخصوصی به پشت دراز کشیده بودم و به‌قدری حالم بد بود که حرکت کردن برایم دشوار بود. گاهی بعضی از دوستان و فامیل‌ها به عیادتم می‌آمدند و مرا از تنهایی درمی‌آوردند. یک روز سید جلیل‌القدری که آثار بزرگی و وقار از صورتشان نمایان بود به دیدنم آمدند. من ایشان را به جا نیاوردم و فقط به من نگاه می‌کردند و هیچ حرف و کلامی نمی‌فرمودند. کلید زنگی که کنارم گذاشته بودند که در موقع ضرورت فرزندانم را خبر کنم، فشار دادم و زنگ را به صدا درآوردم. یکی از فرزندانم وارد اتاق شد و به من گفت: کاری دارید بفرمایید ما برایتان انجام دهیم؟ من که قدرت حرف زدن نداشتم با دست اشاره به آن سید بزرگوار کردم. مقصودم این بود که از ایشان پذیرایی کنید. فرزندم به آن طرف که اشاره کردم نگاهی کرد و رفت و دیگر برنگشت! تا اینکه آن سید بزرگوار از جای بلند شدند و رفتند، من بلند شدم و در رختخوابم نشستم و از ایشان تشکر کردم که به لطف فرمودند و به عیادتم آمدند. دو مرتبه زنگ را به صدا درآوردم و وقتی فرزندم آمد به ایشان گفتم: چرا از این سید بزرگوار که اینجا تشریف داشتند پذیرایی نکردید؟ فرزندم گفت: من وقتی وارد اتاق شدم شما با دستان به گوشه‌ی اتاق اشاره کردید و من نگاه کردم ولی کسی را ندیدم و متوجه مقصود شما هم نشدم. هر دو متعجب بودیم که فرزندم گفت: چرا شما ننشستید؟ چگونه حرف می‌زنید؟ ناگهان متوجه حال خود شدم که حالم بهتر شده است. در این بین مثل این‌که به من الهام شود که آن سید بزرگوار امام زمان حجت بن الحسن (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) بوده‌اند. و از آن زمان تا به حال آن کسالت دیگر عود نکرده است. الحمدلله رب العالمین. 📚 کتاب ملاقات با امام عصر علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌹هل الیک یابن احمد سبیل فَتُلقی؟🙏 تشرف سید احمد رشتی خدمت امام زمان علیه السلام و تاکید آن حضرت بر خواندن زیارت جامعه. 🌸ملاقات سید احمد رشتی🌸 🍀در سال ۱۲۸۰ ق به اراده حج بيت اللّه الحرام از “دار المرز” رشت به تبريز آمدم و در خانه حاجى صفر على تاجر تبريزى معروف منزل كردم. چون قافله نبود، متحيّر ماندم. تا آنكه حاجى جبّار جلودار سدهى اصفهانى به جهت طربوزن، تنها بار برداشت. از او مالى كرايه كردم و رفتم. چون به منزل اوّل رسيديم، سه نفر ديگر به تحريض حاجى صفر على به من ملحق شدند. يكى حاجى ملا باقر تبريزى حجّه فروش معروف علماء و حاجى سيّد حسين تاجر تبريزى و حاجى على نامى كه خدمت مى كرد. پس به اتّفاق روانه شديم تا به “ارزنة الرّوم” رسيديم و از آنجا عازم طربوزن شدیم و در يكى از منازل مابين اين دو شهر، حاجى جبّار جلودار به نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم، مخوف است . قدرى زود بار كنيد كه به همراه قافله باشيد. چون در ساير منازل، غالبا از عقب قافله به فاصله مى رفتيم. پس ما هم تخمينا دو ساعت و نيم يا سه به صبح مانده به اتّفاق حركت كرديم. به قدر نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف مشغول باريدن گشت، به نحوى كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيدند و تند راندند. من نيز آنچه كردم كه با آنها بروم ممكن نشد، تا اين كه آنها رفتند. من تنها ماندم. پس از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم و به غايت مضطرب بودم. چون قريب ششصد تومان براى مخارج راه همراه داشتم. بعد از تأمّل و تفكّر، بنا بر اين گذاشتم كه در همين موضع بمانم تا فجر طالع شود به آن منزل كه از آنجا بيرون آمديم، مراجعت كنم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه بردارم تا به قافله ملحق شوم. در آن حال در مقابل خود باغى ديدم و در آن باغ باغبانى بود كه در دست بيلى داشت كه بر درختان مى زد كه برف از آنها بريزد. پس پيش ‍ آمد و به مقدار فاصله كمى ايستاد و فرمود: تو كيستى؟ عرض كردم: رفقا رفتند و من ماندم، راه را نمى دانم؛ گم كرده ام. به زبان فارسى گفت: نافله بخوان! تا راه را پيدا كنى. من مشغول نافله شدم. بعد از فراغ از تهجّد باز آمد و فرمود: نرفتى؟ گفتم: واللّه راه را نمى دانم. فرمود: جامعه بخوان! من جامعه را حفظ نداشتم و تا كنون هم حفظ ندارم. با آنكه مكرر به زيارت عتبات مشرّف شدم. پس از جاى برخاستم و جامعه را بالتمام از حفظ خواندم. باز نمايان شد فرمود: نرفتى؟ هستى؟ مرا بى اختيار گريه گرفت گفتم: هستم راه را نمى دانم. فرمود: عاشورا بخوان. و عاشورا را نيز حفظ نداشتم و تا كنون نیز ندارم. پس برخاستم و از حفظ مشغول زيارت عاشورا شدم تا آنكه تمام لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم. ديدم باز آمد و فرمود: نرفتى؟ هستى؟ گفتم: نه! تا صبح هستم. فرمود: من، حال تو را به قافله مى رسانم. پس رفت و بر الاغى سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد، فرمود: به رديف من بر الاغ من سوار شو. سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشيدم. تمكين نكرد و حركت ننمود. فرمود: جلو اسب را به من ده! دادم . پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهايت تمكين متابعت كرد. پس دست خود را بر زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمى خوانيد؟ نافله! نافله! نافله! سه مرتبه فرمود. و باز فرمود: شما چرا عاشورا نمى خوانيد؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا! سه مرتبه. و بعد فرمود: شما چرا جامعه نمى خوانيد؟ جامعه! جامعه! جامعه! در وقت طى مسافت به نحو استدراه سير مى نمود. يك دفعه برگشت و فرمود: آن است رفقاى شما كه در لب نهر آبى فرود آمده اند. مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند. پس من از الاغ پايين آمدم. كه سوار اسب خود شوم و نتوانستم.پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به خيال افتادم كه: اين شخص كى بود كه به زبان فارسى حرف مى زد و حال آنكه زبانى جز تركى و مذهبى غالبا جز عيسوى در آن حدود نبود، چگونه به اين سرعت مرا به رفقاى خود رسانيد؟! پس، در عقب خود نظر كردم احدى را نديدم و از او آثارى پيدا نكردم. پس به رفقاى خود ملحق شدم 📚 کتاب نجم الثاقب https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸