بین که نـاز و غمـزهات را با چه حالت میکشم
خـوشـدلـم، اینگـونه نقشـی با اصالت میکشم
عشـقِ بیحـدّم، جســارت میدهد بر خـــامـهام
چشمهای چون زمـزم از چشمِ زلالت میکشم
مــــاه، مـیگــردد غــلامـت، مـیرود انـدر محــاق
هـــالـهای، تـا مـن از آن ابـــروْ هلالت میکشم
صد هزاران نقشِ نیکو، در دلم با شور و حال
بـرتـر از خـورشید و اختــر، از جمالت میکشم
تـا تمـــامـش مینمـــایم، میشــوم شـرمندهات
بــر خـطـایـــم، خـــطِّ ممتــد از بطالت میکشم
حـــرمتـــا! شعــــرم مـــرا هــر دَم ملامت میکند
قــــــافیـــه در قــــــافیـــه، دارم خجالت میکشم
#محمدرضا_فتحی
🌷@golsher2319🌷
.
من همان ماهیِ حوضم که شدم عاشقِ ماه
از تماشای تو سهمم شده یک نیم نگاه
در تو فَوّاره ی این آب چه موجی انداخت
به تو گلدانِ لبِ حوض چو من دل را باخت
تا به دیدارِ تو مرهم به دلم بگذارم
روز می خوابم و از شوقِ تو شب بیدارم
گرچه از دوریِ تو تا به سحر تاریکیم
من و تصویرِ تو بر آب به هم نزدیکیم
با خیالِ تو شکستم دلِ تنهایی را
ولی افسوس ندیدی غمِ شیدایی را
تو که از حالِ دلِ غمزده ام بی خبری
بی گمان ساده تراز باد ز من می گذری..
#سیمین_بهبهانی🍃
🍃🍃
همـه شب تـا بـه سحـــر، از تـو حکایت کردم
چــه عـجـــب! دیـــــدمــت از دور زیارت کردم
تـو همـــــان چشمــهٔ آبـــــی کـه حیــاتـم دادی
مـنِ دیـــــــوانــــه، فقـــط از تـــو حمایت کردم
شـدهام مسـتِ تـو، امّـــا بـدنـــم تـاب نداشت
سرِ شب شمع صفت، غسلِ شهادت کردم
بـه گلستـــــانِ وفــــا، بُـلبــلِ بـاغــــــم گشتـــی
تـو زدی چَـه چَـه و مـن از تـو اطاعت کردم
سخنم گرچه چو گیسوی کمند است، دراز
بـه سکـــــــوتــــــم طلبیــــــدی و اجـابت کردم
غـزلم، عـاجز و شرمنده شد از حُجب و حیا
صنـمـــــا! نقــشِ تــو، الـگــــــوی نجابت کردم
چـو بـه مـن حـرمـت و عـزّت ز کـرم بنمودی
همه شب تـا بـه سحــر از تـو حکایت کردم
#محمدرضا_فتحی
🌷@golsher2319🌷
✍ هر روز یک حـکایت🌷
باب اوّل:
#در سیرت پادشاهان 🌷
حکـایت 6⃣1⃣
یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت بار فاقه نمیآرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هرآنصورت که زندگانی کرده شود، کسی را بر نیک و بد من اطّلاع نباشد.
بس گرسِنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست
باز از شَماتت اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفای من بخندند و سعیِ مرا در حق عیال بر عدم مروّت حمل کنند و گویند:
مبین آن بیحَمیّت را که هرگز
نخواهد دید روی نیکبختی
که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی
و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم و گر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیّت خاطر باشد بقیّت عمر از عهدهٔ شکر آن نعمت برون آمدن نتوانم، گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد امید و بیم.
یعنی امید نان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد، بدان امید متعّرض این بیم شدن.
کس نیاید به خانه درویش
که خــراج زمیـن و بـاغ بـده
یا به تشویش و غصّه راضی باش
یا جگـربند پیش زاغ بنه
گفت: این مناسب حال من نگفتی و جواب سؤال من نیاوردی. نشنیدهای که هر که خیانت ورزد پشتش از حساب بلرزد؟
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که گم شد از ره راست
و حکما گویند:
چهار کس از چهار کس بهجان برنجند
حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غَمّْاز و روسْبی از محتسب،
و آنرا که حساب پاک است از محاسب چه باک است؟
مکن فراخرَوی در عمل، اگر خواهی
که وقت رفعِ تو، باشد مجال دشمن تنگ
تو پاک باش و مدار از کس ای برادر باک
زنند جامه ناپاک گازُران بر سنگ
گفتم: حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و بیخویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش:
چه آفت است که موجبِ مَخافَت است؟ گفتا: شنیدهام که شتر را به سُخْره میگیرند.
گفت: ای سَفیه! شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت، گفت:
خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم، که را غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند؟
و تا تِریاق از عِراق آورده شود مارگزیده مرده بُوَد. تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت، اما مُتِعَنِّتان در کمیناند و مدّعیان گوشهنشین. اگر آنچه حُسن سیرت توست به خلاف آن تقریر کنند و در معرِض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجال مقالت باشد؟
پس مصلحت آن بینم که مُلکِ قَناعت را حراست کنی و ترکِ ریاست گویی.
به دریا در، منافع بیشمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است
رفیق این سخن بشنید و بهم بر آمد و روی از حکایت من در هم کشید و سخنهای رنجشآمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت؟
قول حکما درست آمد که گفتهاند: دوستان به زندان به کار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاریّ و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشانحالی و درماندگی
دیدم که متغیّر میشود و نصیحت به غرض میشنود، بهنزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقهٔ معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیّت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. چندی بر این بر آمد لطفِ طبعش را بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر از آن مُتمکِّن شد. همچنین نَجم سعادتش در ترقّی بود تا به اوج ارادت برسید و مقرّب حضرتْ و مشارٌاِلیْه و معتمَدٌ عَلَیْه گشت، بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم:
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمهٔ حیوان درون تاریکی است
اَلا لایَجْأّرَنَّ اَخُو الْبَلیَّةِ
فَلِلرَّحْمٰنِ اَلْطافٌ خَفِیَّةٌ
منشین ترش از گردش ایّام که صبر
تلخ است ولیکن بــرِ شیرین دارد
در آن قُربت مرا با طایفهای یاران اتفاقِ سفر افتاد. چون از زیارت مکّه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد ظاهرِ حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان. گفتم: چه حالت است گفت:
آن چنانکه تو گفتی طایفهای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و مَلِک، دامَ مُلْکُهُ، در کشفِ حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حَمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبتِ دیرین فراموش کردند.
نه بینی که پیش خداوند جاه
نیایشکنان دست بر بر نهند
اگر روزگارش در آرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند
فیالجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این هفته که مژدهٔ سلامت حجّاج برسید، از بند گرانم خلاص کرد و مِلْک موروثم خاص. گفتم:
آن نوبت اشارتِ من قبولت نیامد که گفتم عملِ پادشاهان چون سفرِ دریاست خطرناک و سودمند یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج ، روزی افکندش مرده بر کنار
مصلحت ندیدم از این بیش ریشِ درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن، بدین کلمه اختصار کردیم:
ندانستی که بینی بند بر پای
چو در گوشت نیامد پند مردم
دگر ره چون نداری طاقتِ نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم
📚#سعدی_گلستان
💠 #حـدیث روز 💠
💎 بصیـرت انتخـابـاتـی
🔻أمیرالمؤمنین علی (علیهالسلام):
فإنّما البَصیرُ مَن سمِعَ فتَفَکّرَ، و نَظرَ فأبْصرَ، و انْتَفعَ بالعِبَرِ، ثُمّ سَلَکَ جَدَدا واضِحا یَتَجنّبُ فیهِ الصَّرْعَةَ فی المَهاوِی
❇️ با بصیرت کسی است که بشنود و بیندیشد، نگاه کند و ببیند، از عبرتها بهره گیرد، آنگاه راهِ روشنی را بپیماید که در آن از افتادن در پرتگاهها به دور ماند.
📚 بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۴۰۷
•┈┈••✾••┈┈•
در دلـم رخشنده همچـون مـاهٔ تـابـانـی هنوز
چلچـــراغـــم بـودهای جـانـا، چــــراغــانــی هنوز
میزنـم هــوهــو مگـر یـابـم نشــانـت را ز کـوه
مثلِ آهـــویـــی، کـه از نـامــم گــریــزانـــی هنوز
بــاغِ بیبــرگـــم، کـه تَـرکــم میکند روزی کـلاغ
غرقِ عشقم کن، تو بر من باد و بارانی هنوز
همچـو فـــرهـــادم، کـه بـا آهـــم نمیآیــی کنـار
کبک کـوهـی، از چه رو بـرگـو هـراسانی هنوز
داغِ هجـرانت زنـد آتش به جـانم، روز و شب
درد و داغــم را تـو ای دُردانـه، درمـــانــی هنوز
حـرمتـم در دارِ فـانـی،عشقِ آدم سـوزِ توست
جانِ من قـربانِ جانت، چونکه جانانی هنوز
#محمدرضا_فتحی
🌷@golsher2319🌷