eitaa logo
متن روضه مقاتل معتبر چهارده معصوم (ع)
1.4هزار دنبال‌کننده
228 عکس
138 ویدیو
32 فایل
🔰 #متن_روضه 🔰 #مقاتل_معتبر_چهارده_معصوم_ع 🔰 #شناخت_شبهات_از_لسان_محققان http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh لینک کانال👆🏻 ارائه صوت ومتن سخرانی ناب از علمای دینی کشور
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اے شفایت آرزوے مرتضی اشڪ تو آب وضوے مرتضی داغت اے بانوے خانه سوخته آتشے در جان من افروخته با فراق خود سیه پوشم مکن بے تو تنهایم فراموشم مکن اے بهشتِ آرزو لبخند زن چینیِ قلب علے را بند زن داغِ تو چشمِ مرا چون نیل کرد خانه ام را بے پرِ جبریل کرد اے تو را بالش ز بالِ جبرئیل بسته ام بر گوشه ے چشمت دخیل یا به خنده لب گشا یا اخم کن کم دلِ زار علے را زخم کن الان زهراش هست،داره با زهراش حرف مے زنه...یه شبے رسید،علے داشت غسل مے داد...اسماء آب مے ریخت...به بچه هاش گفته بود آروم گریه کنند...بچه ها مردمِ مدینه بیدار نشن...آروم گریه کنید...حرفاشُ با عزیزش زد،اما زهرا عمرش به دنیا نبود...یه وقت دست از غسل کشید...سر به دیوار گذاشت...شروع کرد بلند بلند گریه کردن...علے مگه نگفتے بچه هات آروم گریه کنند،چرا خودت بلندبلند گریه مے کنی؟!... دل بریدن از تو دیگر مشکل است این جدایے از پیمبر مشکل است اے شب قدرم، سحر را دور کن ناله را در نامه ام منظور کن سهم من جان کندن و جا ماندن است بر سر قبر تو قرآن خواندن است خیز و شب را راهے از این خانه کن گیسویِ طفلانِ غم را شانه کن اندکے آهسته پَر زن از کویر مرغکانت را به زیرِ پر بگیر من همیشه فکر مے کنم اون موقعے که زهرا رو دفن کرد، وقتے کارِ دفن تمام شد، گفت: حسنم بلند شو .. حسینم دیگه گریه نکن .. یه مرد تنها .. با چند تا بچه کوچیڪ حرکت کرد .. ‌آرام آرام .. من میگم وقتے به کوچه بنے هاشم رسید،چه حالے پیدا کرد علے .. وقتے درِ نیم سوخته رو باز کرد .. وایِ من! با دست زخمے و کبود شوقِ طبخِ نان تو دیگر چه بود؟ آخر اے زهرا پس از تو صبح و شب کِے خورند این کودکان نان و رطب؟! کے پذیرد قلبِ پُر احساس تو دختر و چرخاندن دستاسِ تو.... سلمان میگه رفتم محضر بے بی، دَرِ خانه؛ با امیرالمومنین کارے داشتم .. امیرالمومنین خانه نبود .. دیدم صداے گریه بچه هاش از خانه بلنده .. در زدم .. دیدم بچه هاش دارند گریه مے کنند..‌ زهرا خودش نشسته یه گوشه؛داره دستاس مے چرخونه ..‌ قطراتِ خونِ دستش روے دستاس مے چکه .. اومدم مسجد،به علے گفتم .. علے شروع کرد بلند بلند گریه کردن... جانِ زهرا روز من را شب مکن چادرت را بر سر زینب مکن کاش در پیشت بمیرم فاطمه تا عزایت را نگیرم فاطمه رزم تو در را به پهلو راندن است سهم من پهلوے این در ماندن است کشتیِ صبر علے پهلو مگیر محرمِ دل، باز از من رو مگیر غرقِ در امّن یجیبم، فاطمه.. تازه دانستم غریبم، فاطمه.. نیست وقتِ پر زدن در آسمان آسمان ابرے شده، لَختے بمان زهراے من! اگه تو بری،این بچه هات از همیشه تنهاتر میشن.. زینبِ من هنوز کوچیکه.. چقدر کنار بسترش نشست با زهرا دردِ دل کرد .. امیرالمؤمنین آرام آرام گریه مے کرد،کنار بسترِ زهرا... اما یه اتفاقے افتاد اون روزے که زهرا به شهادت رسید پسراش اومدن نزدیڪ مسجد؛"وَ رَفَعَ اَصواتَهُما بِالبُکاء .."شروع کردند بلندبلند گریه کردن.. امیرالمؤمنین تا شنید صداے گریۀ بچه ها رو که اصحاب دارند صدا مے کنند: "یَاابْنَیْ رسولِ الله" چے شده؟! اینا صدا زدند: "ماتَت اُمُّنا فاطِمَة... فَوَقَعَ عَلیٌّ،عَلے وَجهِه..‌" (1) امیرالمؤمنین تا شنید، با صورت به زمین افتاد .. امیرالمؤمنین اینجا با صورت به زمین افتاد.. چرخ روزگار چرخید... یه روز هم پسرش، عباسش .. بالاے اسب .. بدون دست .. مشڪ به دندان .. چنان عمودِ آهن به سرش زدند،عباس با صورت به زمین افتاد .. 📚: 1- بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187 http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh •┈┈••✾•✾•✾••┈┈• 📌با نشـر لینڪ کانال ما در ثواب اهداف کانال سهیـم باشید. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اے شـــــفـایــت آرزوے مرتضـــی اشڪ تو آب وضــــوے مرتضـــی داغت اے بانوے خـانه ســــوخته آتشے در جــــــان من افـــــروخته با فراق خــود سیه پوشـــــم مکن بے تو تنــــهایـم فراموشـــــم مکن اے بهشـــتِ آرزو لبخــــــــــند زن چینــــــیِ قلــب عـلے را بنــــد زن داغِ تو چشــــمِ مرا چون نیل کرد خــــانه ام را بـے پرِ جبــریــل کرد اے تو را بالـــــش ز بالِ جبـــرئیل بسته ام برگوشه ے چشمت دخیل یا به خنــده لب گشا یا اخــــم کن کـــــــم دلِ زار علے را زخـــــم کن الان زهراش هست،داره با زهراش حرف مے زنه،،، یه شبے رسید،علے داشت غسل مے داد،،، اسماء آب مے ریخت،،، به بچه هاش گفته بود آروم گریه کنند،،، بچه ها مردمِ مدینه بیدار نشن،،، آروم گریه کنید،،، حرفاشُ با عزیزش زد،اما زهرا عمرش به دنیا نبود...یه وقت دست از غسل کشید،،، سر به دیوار گذاشت،،، شروع کرد بلند بلند گریه کردن،،، علے مگه نگفتے بچه هات آروم گریه کنند،چرا خودت بلندبلند گریه مے کنی؟!،،، دل بریدن از تو دیگر مشکل است این جـــدایے از پیمبر مشکل است اے شــــب قدرم، سـحر را دور کن ناله را در نامـــــه ام منظــــور کن سهم من جان کندن وجاماندن است بر سر قبر تو قـــرآن خواندن است خیز وشب را راهے از این خانه کن گیســـــــویِ طفلانِ غم را شانه کن اندکے آهســــته پَـر زن از کــــــویر مرغـــکانت را به زیـــــرِ پـــر بگــیر من همیشه فکر مے کنم اون موقعے که زهرا رو دفن کرد، وقتے کارِ دفن تمام شد، گفت: حسنم بلند شو .. حسینم دیگه گریه نکن،،، یه مرد تنها،،، با چند تا بچه کوچیڪ حرکت کرد،،، ‌آرام آرام،،، من میگم وقتے به کوچه بنے هاشم رسید،چه حالے پیدا کرد علے،،، وقتے درِ نیم سوخته رو باز کرد،،، وایِ مـــن! با دســـت زخــمے و کبود شــوقِ طبــــخِ نان تو دیگر چه بود؟ آخــر اے زهرا پس از تو صبح وشب کِے خورند این کودکان نان و رطب؟! کے پذیـــــرد قلـبِ پُر احســـــاس تو دخــــــــتر و چرخاندن دستاسِ تو،،، سلمان میگه رفتم محضر بے بی، دَرِ خانه؛ با امیرالمومنین کارے داشتم،،،امیرالمومنین خانه نبود،،، دیدم صداے گریه بچه هاش از خانه بلنده،،، در زدم،،، دیدم بچه هاش دارند گریه مے کنند..‌ زهرا خودش نشسته یه گوشه؛داره دستاس مے چرخونه،،، قطراتِ خونِ دستش روے دستاس مے چکه،،، اومدم مسجد،به علے گفتم،،، علے شروع کرد بلند بلند گریه کردن،،، جانِ زهرا روز من را شـــب مکن چــــادرت را بر ســر زینـب مکن کاش در پیشــت بمیـــرم فاطمه تا عــزایــت را نگیــــــرم فاطمه رزم تودر را به پهلو راندن است سهم من پهلوے این درماندن است کشتیِ صـــــــبر علے پهلو مگـیر محـــرمِ دل، باز از مـن رو مگیر غرقِ در امّن یجیـــبم، فاطمه،،، تازه دانســــتم غریبم، فاطمه،،، نیســت وقتِ پر زدن در آسمان آسمـــان ابرے شده، لَختے بمان زهراے من! اگه تو بری،این بچه هات از همیشه تنهاتر میشن،،، زینبِ من هنوز کوچیکه،،، چقدر کنار بسترش نشست با زهرا دردِ دل کرد،،، امیرالمؤمنین آرام آرام گریه مے کرد،کنار بسترِ زهرا،،، اما یه اتفاقے افتاد اون روزے که زهرا به شهادت رسید پسراش اومدن نزدیڪ مسجد؛"وَ رَفَعَ اَصواتَهُما بِالبُکاء،،، "شروع کردند بلندبلند گریه کردن.. امیرالمؤمنین تا شنید صداے گریۀ بچه ها رو که اصحاب دارند صدا مے کنند: "یَاابْنَیْ رسولِ الله" چے شده؟! اینا صدا زدند: "ماتَت اُمُّنا فاطِمَة،،، فَوَقَعَ عَلیٌّ،عَلے وَجهِه..‌" (1) امیرالمؤمنین تا شنید، با صورت به زمین افتاد،،، امیرالمؤمنین اینجا با صورت به زمین افتاد،،، چرخ روزگار چرخید،،، یه روز هم پسرش، عباسش،،، بالاے اسب،،، بدون دست،،، مشڪ به دندان،،، چنان عمودِ آهن به سرش زدند،عباس با صورت به زمین افتاد،،، 📚: 1- بحار الأنوار،علامه مجلسی، ج‏43، ص 186-187 http://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh •┈┈••✾•✾•✾••┈┈• 📌با نشـر لینڪ کانال ما در ثواب اهداف کانال سهیـم باشید. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ