|💚| #سه_شنبه_های_مهدوی |💚|
سلام بر آن مفــردِ مذڪر غایب!🖐🏻
آقاے ما ..!
غفلت مـا
از #غیبت تو
غم انگیزتر است💔
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
#فرازی_از_وصیتنامه 📜
حالا كه جان ها
براى مرگ آفريده شده اند
و انسان براى مردن روى دنيا آمده،
بهتر است مرگ او " شهادت در راه خدا" باشد👌🏻
كه اجرى بس عظيم است!
پروردگارا آنچه دارم از تو دارم
و در راه تو بايد بدهم🤲
#شهید_سید_اکبر_کارآموزیان 🥀
#سالروز_عروج 🕊
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_پناهیان 🎥
چگونه یک
ماه رمضان مهدوی
داشته باشیم ⁉️
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
وقتی نباشی زندگی ٺـلخ است خیلی ٺـلخ حٺی اگر لب وا ڪند دنیا به تحسینـٺ .. #گلزار_شهدای_کرمان 🌸 #هم_
رهبر معظم انقلاب اسلامی :
آن طرفِ مرز زندگی و مرگ چه خبر است؟!
انسان ها از آن عالَم چه میدانند؟
در مورد #شهدا میدانیم که اینها خرسندند، خوشحالند،
مسرورند؛🤗
👈🏻«فَرِحیـنَ بِمآ ءاتهُـمُ اللهُ مِن فَــضلِه»
و از این بالاتر:
«وَ یستَبــشرونَ بِالَّذینَ لَم یلحَقوا بِـهِم»👉🏻
یعنی با ما حرف میزنند،
خطاب میکنند به ما:
👈🏻«اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یحزَنون»👉🏻
#گلزار_شهدای_کرمان 🌸
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
بهشت دنیا.mp3
6.5M
تمام خوبان
تمام انبـیـــا
تمام اولـــیا
تمام علما و شهدا به بهشت آخرتی میرسند؛
ولی همه آن ها ،
غبطه بهشت دنیایی را میخورند ❗️❗️
و آن چیزی نیست جز ...
#حجت_الاسلام_دارستانی 🎧
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
فـقـــط بـــــرای خـــــدا #حاج_قاسم_سلیمانی 🦋 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شه
فـقـــط
بـــــرای
خـــــدا
#حاج_قاسم_سلیمانی 🌺
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای"مهدی شفازند"
🔹صفحه ١۴۴_١۴٢
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_شصت_و_یکم 🦋
((دکل دیده بانی))
حدود یک سال قبل از #عملیّات_والفجر_هشت در منطقه ای بین خرمشهر و آبادان ، بچّه های اطّلاعات یک دکل دیده بانی نصب کرده بودند که بوسیلهٔ آن روی منطقه کار می کردند.
این دکل با ارتفاع خیلی زیاد، چیزی حدود شصت متر، از یک سری قطعات فلزی تشکیل شده بود که بوسیلهٔ پیج 🔩
و مهره هایی بزرگ به هم متصل می شد.
و ضمناً حالت نردبانی عمود بر سطح زمین را پیدا می کرد که دیده بان برای بالا رفتن، می بایست از آن استفاده کند.
با توجّه به ارتفاع زیاد دکل، بالا رفتن از این نردبان کار بسیار مشکلی بود!!
چون هیچ نرده و حفاظی نداشت.
فقط کافی بود که شخص وسطِ کار کمی پایش بلرزد و تعادل خود را از دست بدهد..😥
و یا نیمه های راه خسته😞شود و نتواند به بالا رفتن ادامه دهد که دیگر در آن حالت نه راه پس داشت و نه راه پیش؛
و در هر دو صورت خطر سقوط 😱به طور جدّی در کمینش بود.
در آن ایّام، چون تأکید شده بود یکی از
مسئولین برود و #منطقه را از نزدیک ببیند، #محمّد_حسین_یوسف_الهی به من اصرار می کرد و می گفت: «تو که حکم معاونت داری باید بروی روی دکل و دیده بانی 📼کنی.»
گفتم: «دیگران هم هستند، آن ها می آیند و میبینند👀.»
گفت: «حالا که تا اینجا آمده ای، دیگر نمی توانی برگردی.»
گفتم : «اصلاً من تو را قبول دارم، تو چشم منی! هر چی تو دیدی قبول است.» 👌
گفت: «نه! حتماً باید خودت ببینی.»
گفتم: «بابا حسین جان! من نمی توانم! کلّی آرزو دارم.
بالا رفتن از دکل کار هر کسی نیست، خیلی سخت است. 😢
من هم که مثل شماها قوی نیستم، سرم گیچ می رود، می ترسم خدایی ناکرده اتّفاقی بیفتد.»😩
گفت: «خیلی خب! عیبی ندارد، اگر مشکل تو این چیزهاست من یک فکری به حالش می کنم و این قضیّه را حل می کنم.»
گفتم : «آخر چطوری؟!» 🤔
مانند همیشه که خیلی رمزی عمل می کرد و نمی گذاشت کسی از کارهایش سر در بیاورد، سعی کرد تا فکرش را از من پنهان کند.
فقط گفت : «صبر کن بالاخره متوجّه می شوی.»
نیمه های شب 🌘محمّد حسین به سراغم آمد و از خواب بیدارم کرد.
گفتم: «چیه؟ چی شده؟»
گفت: «هیچی. بلند شو برویم!»
گفتم : «کجا؟!»
گفت: «دکل.»
گفتم: «الآن؟! حالا نمی شود نرویم؟»
گفت: «نه! به هر شکلی که شده من باید تو را ببرم بالا.»
گفتم: «بابا من می ترسم!» 😩
گفت: «نترس! من پشت سرت می آیم.»
دیدم اصرار فایده ای ندارد، مثل اینکه واقعاً مجبورم!!
هر دو راه افتادیم. 🚶♀
شب عجیبی بود، هوا مهتابی بود و نور ماه 🌕 منطقه را روشن کرده بود.
گهگاه صدای انفجاری 💥سکوت شب را می شکست.
پای دکل رسیدیم. نگاهی به بالا انداختم😧........
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسم اللہ قاصم الجبارین 🍃 🎥هم اکنون پخش دعای ابوحمزه ثمالے از صفحه سوم گلزار شهدا(صفحه لایو) 📱صفح
🍃بسم اللہ قاصم الجبارین 🍃
🎥هم اکنون پخش دعای ابوحمزه ثمالے
از صفحه سوم گلزار شهدا(صفحه لایو)
📱صفحه اینستاگرام ما:
@shohada_kerman.ir
🍃التماس دعا🍃
#با_ما_همراه_باشید
#شب_دوازدهم_ماه_رمضان 🌙
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت پدر یکی از #شهدای حادثه سقوط هواپیما✈️
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
سامی مسعودی از #فرماندهان حشدالشعبی به بیان بخشی از خاطرات خود در ارتباط با #شهید_سردار_سلیمانی پرداخت:
...
💠سپس حاجقاسم گفت:
ابومحمد من فردا ناهار را در منزل شما میهمان هستم سلام مرا به اممحمد برسان و به او بگو از غذای خودتان برای ما هم غذایی آماده کند...تا اینکه وقت آمدن حاج قاسم فرا رسید، اما حاجی نیامد.
روز بعد یک جلسه داشتیم نگاهم به #حاج_قاسم افتاد که با دست به سرش زد طوری که نشان دهنده تاسف و غذرخواهی بود سپس به همه سلام کرد تا اینکه به من رسید،
مرا بغل کرد و گفت:
بگذارید دست شما را ببوسم و گفت از شما و خانواده عذرخواهی میکنم، دیروز یادم رفت میهمان شما هستم و تا شب هم یادم نیامد.
فردا خودم میآیم و از خانواده شما عذرخواهی میکنم و از خانه شما نمی روم تا اینکه عذر مرا بپذیرید.
روز بعد حاج قاسم به ما افتخار داد و به خانه ما آمد و بچه هایم را بغل کرد و به خانواده ما سلام کرد و به فرزندم هدیهای شبیه مدال🎖 داد که معمولا به فرزندان مجاهدان هدیه میداد و حدود ده دقیقه از همه عذرخواهی میکرد.
حاج قاسم بسیار با ملاحظه و بسیار باهوش بود به اثاث منزل ما نگاه کرد و در گوش من گفت: شیخنا برخی وسائل منزل شما قدیمی است و نیاز به تعمیر و تعویض دارد و من گفتم #خدا بزرگ است.
چند روز بعد قرار بود به ایران🇮🇷 بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد.
با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرشها و اثاثیه گرانبها است زیرا #ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند.
خلاصه وارد خانه🏡 حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر #شهدا.
این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد!
حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت.
گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟
حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب😳 کردم زیرا او یک #سردار و #فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود.
گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!!!
یک سردار مثل شما در عراق🇮🇶 سه برابر این حقوق میگیرد با مزایای فراوان!!
حاجی به من گفت:
شیخنا مهم نیست #فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنتالهی حتمی است.
✨شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
✌️تا آخرین قطره خونتان،
از راه ولایتفقیه دست برندارید✌️
ای برادران و خواهران؛
اى هم رزمان و هم سنگران!
تنها مطلبی ڪه تذڪر آن را مهم مى دانم اين است كه نڪند مال دنيا شما را فريب دهد ،
نڪند دلبستگے به زندگے، شما را از راهى ڪه در آن قدم بر مىداريد ، باز دارد ، نڪند از دنباله رو بودن مقام #ولايت_فقيه مانع شود..
🌱 تنها و تنها وصيت من و ديگر شهدا اين است ڪه تا آخرين قطره خونتان از پيروى راه ولايت فقيه و #رهبر مان دست بر نداريد و به آن وفادار باشيد.
نكند مانند كوفيان شويد ..
فرازی از وصیتنامهی
#شهید_حاج_عباس_معافی 🌷
#سالروز_شهادت
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
خوف و رجاء.mp3
5.78M
#خوف
و
#رجا
"خدا وعده داده میبخشه🍃.."
🎤|حجت الاسلام امینی خواه
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
حاجی،فرماندهاست؛بایداطاعتکنیم!!
هوا تازه روشن شده بود که #حاج_قاسم آمد توی مقر و خواست برویم نزدیڪ عراقےها و منطقه را شناسایی ڪنیم. چون شب قبل تا صبح، نزدیڪ همان جایی را ڪه حاجی گفته بود شناسایی ڪرده و خیلی خسته بودم، اول مخالفت کردم؛ اما محمدتقے بلند شد و گفت: برویم!!
گفتم: نه، توی روز روشن ڪجا برویم؟ توی دل #عراقی ها،، تازه اونجا هم جاییه که لو رفته!😣
محمدتقی ڪه بلند شد، #مهدی_جمهری هم بلند شد و ایستاد که برود برای شناسایی. آمدم مخالفت ڪنم که تقے دستم را گرفت و گفت: میگم بریم..
راه افتادیم، همانطور ڪه می رفتیم، محمدتقی گفت: وقتی حاج قاسم میگه بریم، بریم.
محمدتقی نشست روی موتور، من هم نشستم پشت سرش، داشتیم می رفتیم به طرف منطقهای که قرار بود شناسایی کنیم. سرم را بردم نزدیڪش و گفتم: تقی.. امروز ڪوتاه بیا! امروز از اینجا زنده برنمیگردی..😓
همانطور ڪه به موتور گاز می داد، گفت: #امام گفته حرف فرماندهها را باید اجرا کنیم، حالا هم #فرمانده گفته.
خندیدم و گفتم ما که با حاج قاسم رفیقیم، با حاجی این حرفها را نداریم، بعداً میرویم..
گفت: نه! حاجی فرمانده است،باید اطاعت کنیم!!
#شهید_محمد_تقی_ابوسعیدی 🌸
#سالروز_عروج
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
••
برادران و خواهرانم؛
شما را وصیت میکنم به "سه" چیز:
🔸۱_ #نماز را سرِوقت و تا حدممکن به جماعت برپا ڪنید، مبادا نماز را سبڪ بشمارید ڪه عرش از این عمل میلرزد.
🔸۲_شرکت در مراسم #دعا ، ڪه انسان ساز است، ڪه دعا حجاب میان شما و خدای شما را برمےدارد.
"برادرانم جای مرا در دعای کمیل و توسل خالے بگذارید ڪه خودم میآیم.."
🔸۳_ پیروی بی چون و چرا از فرمان #امام و پیروی از خط امام؛ ڪه ما هر چه داریم از تصدق امام است و اگر آبرویی داریم، بخاطر آبروی امام است
#شهید_مهدی_جمهری_خامنه
#سالروز_شهادت ✨
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
فـقـــط بـــــرای خـــــدا #حاج_قاسم_سلیمانی 🌺 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شه
فـقـــط
بـــــرای
خـــــدا
#حاج_قاسم_سلیمانی ☘
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای"مهدی شفازند"
🔹صفحه ١۴٧_١۴۴
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
#پارت_شصت_و_دوم🦋
((دکل دیده بانی))
و اتاقک در دل آسمان گم شده بود.
ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازه یک ساختمان بیست طبقه، 🏢 بدون هیچ حفاظی قد کشیده بود.
و امشب می بایست من از آن بالا بروم؛
کاری که هر شب بچّههای #اطلاعات می کردند.
نگاهی به #محمد_حسین انداختم.
همچنان آرام و مصمّم منتظر من بود. ☺️
اضطراب😰 را از چهره ام می خواند.
لبخندی 😊زد : «نگران نباش! من هم پشت سرت می آیم.»
بسم الله گفتم و میله ها را در دستانم محکم فشردم و پایم را روی پلّه های دکل گذاشتم.
نور ماه🌙زیر پایم را روشن کرده بود.
هر چه بالاتر می رفتم، همه چیز روی زمین کوچکتر می شد.
خیلی با احتیاط و آرام پیش می رفتیم.
نگاهی به بالا انداختم، هنوز خیلی مانده بود که به اتاقک برسیم، لحظه ای مکث کردم، دیدم دیگر نمی توانم بالاتر بروم تا همین جا خیلی از زمین🌍 دور شده بودیم.
این افکار باعث شده احساس خستگی 😞کنم پاهایم شروع به لرزیدن کردند!
محمّد حسین که دید توقّفم طولانی شده، پرسید : «چیه؟ چرا نمی روی بالا؟»
گفتم : «نمی توانم، خسته شدم»
گفت : «برو! چیزی دیگر نمانده.
پایین را نگاه نکن، من پشت سرت هستم.»
گفتم: «محمّد حسین پاهایم دارند می لرزند، 😓 نمی توانم بروم.»
گفت: «خیلی خب! همان طور که هستی صبر کن.»
بعد سعی کرد تا چند تا پلّه بالاتر بیایید.
گفتم: «کجا می آیی؟»
گفت: «صبر کن!»
خودش را بالا کشید. دست هایش را دو طرف من گذاشت و گفت : «حالا بنشین روی شانه های من.»
گفتم: «برای چی؟!»
گفت : «خب بنشین خستگی در کن!»
گفتم: «آخر این طور که نمی شود.»
گفت: «چاره ای نیست، بنشین! کمی که خستگی ات رفع شد، دوباره ادامه می دهیم.»
چاره ای نبود آن قدر و خسته و ضعیف 😰بودم که نمی توانستم ادامه بدهم، کار دیگری هم نمی شد کرد..!
آرام روی شانه های محمّد حسین نشستم، این کار هم برایم سخت بود؛ 😥
اینکه او بایستد و من روی شانه هایش بنشینم..
در واقع محمّد حسین با این کارش هم باعث شد خستگی ام رفع شود و هم روحیّه ام تغییر کند.😊
لحظه ای بعد دوباره بالا رفتن را آغاز کردیم.
دیگر زانوهایم نمی لرزید انگار یک انرژی ناشناخته به تن من تزریق شد. 💪
وقتی به بالای دکل رسیدیم، نفس عمیقی کشیدیم و گوشه ای نشستم.
نگاهی به اطراف انداختم همه چیز به شکل غرورانگیزی زیر پایم کوچک شده بود! 😌
باد خنکی که آن بالا می وزید به تن عرق کرده ام😥 میخورد و حسابی سردم شده بود.
می دانستم باید صبر کنم تا هوا روشن شود و بعد تمام روز را آنجا بمانم.
به محمّد حسین گفتم: «خب! حالا آمدیم بالا، صبح که هوا روشن شد چه کار کنیم؟» 🤔
گفت: «چه کار می خواهی بکنی؟»
گفتم : «بالاخره یک سری امکانات اینجا لازم داریم.»
گفت: «هر چه بخواهی برایت می آورم. تو اصلاً لازم نیست از جایت تکان بخوری.
همین جا بنشین و دیده بانی کن. به فکر پایین رفتنم نباش خودم هستم.»
محمّد حسین آن شب و روز بعد، چند بار....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
رهبر معظم انقلاب اسلامی : آن طرفِ مرز زندگی و مرگ چه خبر است؟! انسان ها از آن عالَم چه میدانند؟ د
امشب؛
مرقد مطهر سپهبد شهید
حاج قاسم سلیمانی
#گلزار_شهدای_کرمان
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسم اللہ قاصم الجبارین 🍃 🎥هم اکنون پخش دعای ابوحمزه ثمالے از صفحه سوم گلزار شهدا(صفحه لایو) 📱صفح
🍃بسم اللہ قاصم الجبارین 🍃
🎥هم اکنون پخش دعای ابوحمزه ثمالے
از صفحه سوم گلزار شهدا(صفحه لایو)
📱صفحه اینستاگرام ما:
@shohada_kerman.ir
🍃التماس دعا🍃
#با_ما_همراه_باشید
#شب_سیزدهم_ماه_رمضان 🌙
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت سامی مسعودی از #فرماندهان حشدالشعبی به
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
📜خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با سردار سلیمانی
همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازهای میشود؟
یک چنین تشییع جنازهای نمیشود.
عزت دست #خداست.
این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟🤔
پول بود، زور بود.
من خودم #سلیمانی را نمیشناختم.
سالها کار کرد و به احدی نگفت.
ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمیشناختند.
من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای #سردار_سلیمانی را هم نمیشناختم، آنجا نشسته بود.
به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟
گفت: نمیشناسی؟⁉️
گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است.
گفتم: عه، اسمش را شنیده ام.
چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را میشناختند؟
سه سال پیش چند نفر #حججی را میشناختند؟
خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض میشود.
یک شبه بنی صدر سقوط میکند و یک شبه بهشتی بالا میرود.
از دوازده بهمن تا ۲۲ بهمن این ده روز چه حوادثی رخ داد.
هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی عکسش چاپ نشد.
شاه گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره.
زلیخا همه درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند.
با خدا ور نروید.
اگر خودت را پاک کنی #خدا مینویسد و خودت را بنویسی خدا پاک میکند.
خیلی مهم است.
✨ قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»💚
رمز محبوب شدن #ایمان و عمل صالح است.
پس هرکس #ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر محبوبیتش بیشتر است.
🌿این تشییع جنازه میگویند: هرچه وُّدش پررنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» اش پررنگ بوده است.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
🔵امام خمینی(ره) میفرمودند:
#ماه_رمضان را به آدابش عمل کنید!
یعنی ...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
•🌸• #شهید_علی_شفیعی {پدر یڪی از بچه بسیجیهایی ڪه تازه به جبهه آمده بود و دیپلم هم داشت و اتفاقا دا
#شهید_علی_شفیعی 🦋
اوایل ازدواجمان بود!
یڪ شب، از صداے دلنشین #قرآن بیدار شدم.
نور ڪم سویے به چشمم خورد؛از خودم پرسیدم:
این نور از ڪجاست ؟
بعد از مدتے متوجه شدم آن نور،
از چراغ قوه اے است که علی روشن ڪرده بود تا نماز شب بخواند...!🔦
چراغ بزرگترے را روشن نڪرده بود ڪه مبادا من از خواب بیدار شوم.
《راوے:همسر شهید》
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
••• امـــــــــام خـامنه ای(ره): در شبڪههای اجتماعی، فقط به فکر خوشگذرانی نباشید❗️ 👈شما افسران #ج
⚠️ مراقب خود باشید! ⚠️
در این فضای بی در و پیڪر #مجازی !📱
در #جبهه اگر روی مین میرفتی،
جانباز میشدی...
و سربلند!
اما
اگر تن به مین های این وادی دهی،
معلوم نیست
به ناکجا آبادها خواهی رسید...!
اینجا فقط باید
دل به #شهدا داد.../❤️/
علی اکبرهای #خمینی و خامنه ای ، تخریب چی های قابلی هستند...!👌
#فضای_مجازی 💣
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
امشب؛ مرقد مطهر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی #گلزار_شهدای_کرمان 🔻کانال رسمی گلزار
#گلزار_شهدای_کرمان 🌼
مـن یقین دارم
#شهادت را
شــما عــشّــاق درڪ ڪردید...!
نه مایی ڪه "شـهادت"،
فقـط وِرد زبـانمان است !!😔
الــ🤲🏻ــهے
زندگـیمان را شـهادت گونه قرار ده.
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
•🌸• به یاد شهدای اولین روز از عملیات غرور آفرین #بیت_المقدس ، ڪه مزار مطهرشان در گلزار شهدای کرمان
"من، «مصطفی» پسرت هستم"
🔹روزی یکی از همراهان #حاج_قاسم با من تماس گرفت واطلاع داد که ایشان قصد دیدار با مادرم را دارند.
وقتی جلوی خانه مادرم رسیدیم، متوجه شدم ایشان نیمساعت در کوچه روی پا ایستاده و منتظر ما بوده اند؛
به سرعت درِ خانه را باز کردم،
به محض آن که سربرگرداندم، دیدم سردار پشت فرمان ماشین نشستند!!!...🚘
و ماشینی را که مادرم در آن بود، به داخل خانه هدایت کرده و در پاسخ به سوال مادرم،
گفته بودند:
"من، مصطفی پسرت هستم!"☺️
خودِ سردار ، مادر را به داخل خانه بردند و کنار صندلی مادر روی زمین نشستند.
وقتی که عزم رفتن کردند، به همه گفتند که ایشان را با مادرم تنها بگذاریم؛
سردار مقابل مادر روی زمین نشست،
چادر اورا بوسید و گفت:
"شما مادر شهید هستید؛
دعا کنید تا من هم #شهید بشوم.🙏🏻"
{به روایتِ:برادر شهید}
#شهید_مصطفی_موحدی_کرمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman