بیخانومان 😂😂😂
از ابوالقاسم حالت
قسمتم آخر نشد از مال دنیا خانهای
میبرم حسرت به هر مرغی که دارد لانهای
هر وجود زنده، جا خواهد برای زندگی
جغد هم گر هست، دارد خانه در ویرانهای
هر کجا مستأجر مسکین بخواهد یک اتاق
هر چه صاحبخانه گوید، کی توان زد چانهای؟
ماجرای بَرده و ارباب، دیگر کهنه شد
حال از مستأجری برگوی و صاحبخانهای
باید از جان، دست بر دامان عزرائیل زد
کز سرای گور سازد بهرِ ما کاشانهای
دیوان خروس لاری، اشعار طنز ابوالقاسم حالت، ص ۴۰۸.
#شعر_طنز
#ابوالقاسم_حالت
#مستأجر
#صاحبخانه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از گلستان ادبیات (تکبیتی و دوبیتی)
کودکی
از احمد عزیزی
زندگی زیباست فصل کودکی
بازگرد ای دل، به اصل کودکی...
کودکان، از خواب لادن آگهند
کودکان، با نبضِ زنبق همرهند
کفشهای مکاشفه، احمد عزیزی، ص ۴۳۵.
#کودکی
#احمدعزیزی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
داستان کوتاه📚📚📚
گروه نود و نُه
قسمت دوم و آخر
پادشاه بر اساس حرفهای وزیر، دستور داد یک کیسه با ۹۹ سکهی طلا را در مقابل درِ آشپزخانه قرار دادند. آشپز پس از انجام کارها، به خانه بازگشت و مقابل در خانهاش، کیسه را دید. با تعجب، آن را برداشت و به اتاق برد و بازش کرد. با دیدن سکههای طلایی، ابتدا متعجب شد و سپس از شادی، آشفته و شوریده گشت.
او سکهها را روی میز ریخت و آنها را شمرد. ۹۹ سکه؟؟! آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها شمرد و تعجب کرد که چرا تنها ۹۹ سکه است و ۱۰۰ سکه نیست. برای یافتن سکهی دیگر، همه جا را حتی حیاط را گشت؛ ولی پیدا نشد.
اَشپز بسیار دلشکسته شد و تصمیم گرفت از فردا، بسیار تلاش کند تا یک سکهی طلایی دیگر به دست آورَد و ثروت خود را به ۱۰۰ سکه برساند. تا دیر وقت کار کرد؛ به همین دلیل، صبح روز بعد، دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا او را بیدار نکردهاند.
آشپز، دیگر مانند گذشته، خوشحال نبود و آواز هم نمیخواند. او فقط تا حد توان، کار میکرد. پادشاه نمیدانست که چرا این کیسه، چنین بلایی سر او آورده است. علت را از وزیر پرسید. وزیر پاسخ داد: قربان، حالا این آشپز، رسماً به عضویت گروه ۹۹ در آمد! اعضای این گروه، چنین افرادی هستند: آنان، زیاد دارند؛ اما راضی نیستند.
تو تویی؟ آرمیون، ص ۶۴ و ۶۵.
#داستان_کوتاه
#گروهنوونه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتهایی از دکتر قیصر امینپور
مستقیم
.
رو به سوی تو مستقیم، دلم
این طرف، آن طرف ندانستم
جز همین زخم خوردن از چپ و راست
زین طَرَفها، چه طَرف بربستم؟
جرمم این بود: من خودم بودم!
جرمم این است: من خودم هستم
گلها همه آفتابگردانند، ص ۱۳۲.
#مستقیم
#چپوراست
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
دو امیرزاده
دو امیرزاده در مصر بودند. یکی علم آموخت و دیگر، مال. عاقبةُالاَمر، آن یکی، علّامهی عصر گشت و این یکی، عزیز مصر شد. پس این توانگر، به چشم حقارت، در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این، همچنان در مَسکَنَت بمانده است.
گفت: ای برادر، شُکرِ نعمتِ باری - عَزَّ اسمُه - همچنان افزونتر است بر من؛ که میراث پیغمبران یافتم؛ یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید؛ یعنی مُلکِ مصر.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم؟
که زور مردمآزاری ندارم
لغات:
فقیه: دانا، دانشمند.
مسکنت: فقر، مِسکینی.
باری: خداوند، خالق.
عز اسمه: نامش گرامی است.
هامان: نام وزیر فرعون.
کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ۹۹.
#گلستان_سعدی
#دوامیرزاده
#علمومال
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
3339.mp3
628.5K
حکایتی از گلستان سعدی
🌹🌹🌹
باب سوم در فضیلت قناعت
خوانش حمیدرضا محمدی
📚📚📚
هدایت شده از اشعار بانو نقیـبی
من برای دردهایم فکر مرهم نیستم
خوب میدانم دوای من حرم درمانی است
#نگین_نقیبی
۲۳ آذر ۱۴۰۱
✒️ ͜͡❥᭄ @najvayebaran
سبز
از مهدی اخوان ثالث
با تو دیشب، تا کجا رفتم
تا خدا وان سوی صحرای خدا رفتم
من نمیگویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمیگویم که باران طلا آمد
با تو لیک ای عطر سبز سایهپرورده
ای پری که باد میبردت
تا حریم سایههای سبز
تا بهار سبزههای عطر
تا دیاری که غریبیهاش میآمد به چشمم آشنا، رفتم...
مهدی اخوان ثالث، محمد حقوقی، ص ۱۹۷.
#خدا
#اخوانثالث
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از 🇮🇷آهــنــگ ســنـتی🇵🇸
EhsanKhajeAmir-Mesle_HichKas.mp3
7.16M
احسان خواجه امیری
مثل هیچکس
✍#افشین_یداللهی
تو همیشه هستی اما این منم که از تو دورم، آدما میان و میرن هیچکی جز تو موندنی نیست
#رمضان #ماه_رمضان
#خدا❤️
@ahangesonnatii