1_54178957.mp3
6.61M
💟 عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست ولیکن طبیب هست!
# داستان_تشرف جوان #عاشق به محضر امام عصر سلام الله علیه...
#فوق_العاده زیبا
از همین #نماز شروع کن...
پله اول همین نمازه
ارتباط #معشوق با #عاشق
اونی #شهدایی تره که نمازش عاشقانه تره ...
حتی اگه می خواهید باکسی #رفاقت کنید ببینید نمازش چه جوریه؟
#دل_بده_به_نماز
سریع جمع و جورش نکن
هیچ جای این دنیا هیچ خبری نیست...
همه خبرها متوجه همین جاست!
.
.
#نماز_شهدا
کانال رسمی گلزارمطهرشهدا🔻
@Golzar_Shohaday_Kerman
#عشــق_بـــازی ڪردی تا حالا:
بچه ها سعی ڪنید #تو_جوونی_عاشق بشید:
حواستون جمع باشه:
جوونی ڪه تو #جوونــی عاشق نشه به درد لای جرز دیوار میخوره:
جوونی ڪه تو جوونی #عاشــق نشه ، تو پیری هیچ ڪاری ازش بر نمیاد:
جوونی ڪه تو جوونی عاشـق نشه ، بدون بزرگ هم بشی ، هیچ به درد نمیخوره !
اون چیزی ڪه ما از #شهـــدا دیدیم عاشقی بود:
عاشـق #امام_زمـــان
عاشق مسجد جمڪـران .
قشنگه
#رفقــــا_حواستــــون_باشـــه
#دارند_برای_ظهور_امام_عصر_یارگیری
#میڪنند
🔻کانال رسمی گلزارمطهرشهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
♡ ساڪ شهید رو ڪه از جبهه آوردند، پشتش نوشته شده بود : " اگر آن ترڪ شیرازی
عطر تولد شهید مےآید ☘
اگر بخواهی زندگے ڪنے
باید منتظر مرگ باشے
تا به سراغت بیاید
ولے...اگر #عاشق شدے🖤
به سمت مرگ پرواز میکنے...
این، خاصیت ڪسانےست ڪه
جاودانـــہ خواهند شد!..
و #شهدا،جاودانههاےتاریخاند
◽️تولدت مبارڪ رفیق◽️
#شهید_عبدالحسین_ذوالغیاث 🌹
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_بیستم🦋
🔸فصل دوم
دیگر چشمۂ اشکم خشک شده،
از بس هر روز میبینمش و برایش زار میزنم.😭
می گویم علی آقا... بگو با آن دست مجروحت، لباس #بسیجی ات را چطور میشویی؟😔
ابوالفضل العباس من...حالا در رکاب کی هستی؟
بعد؛ او شب به خوابم می آید و میگوید "#اسلام از خون مسلم است که زنده و پابرجا مانده".👌
بعد میخندد 😄و میگوید من زنده ام، ناراحت نباش.
حالا از کجا بگویم.
چطور؟
از کی که همیشه با من است حرف بزنم؟ او مثل درد است.
یک درد شیرین که باید همیشه روی سینه من باشد، تا بفهمم مادر شهید هستم،
از این درد شیرین راضی هستم و اجازه میدهم تا روز به روز بیشتر در وجودم پخش بشود.
بچه که بود، میگفتم یواش بزن،
الان قلبت کنده میشه.
اما او تندتر میزد.
نمیخواست به من لج کند؛ #عاشق بود.
مثل اینکه پروانه بداند جلوی آتش نباید برود، اما باز هم میرود.
این دیگر از پروانه نیست.. از آتش است.
به همین خاطر محکم به سینه میکوبید و میگفت: «حسین جان!»
حسین آتش عشق او بود که شعله ورش میکرد.
علی آقا هم عاشق بود، مثل محمود، برادر کوچک ترش، که او هم مثل خودش شهید شد.
کاش احمد هم شهید میشد.
برادر بزرگش را میگویم که سرطان مغز و استخوان گرفت و اجل مهلتش نداد.
علی آقا از نوجوانی، با همه بچه های هم سن و سال خودش فرق میکرد.
ما نفمیدیم او چه وقت #قرآن را یاد گرفت ؛
فقط روزی دیدم ...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_سی_و_یکم🦋
<ادامه>
....در عملیات شکست حصر آبادان،
علی آقا با #مین برخورد کرد و علاوه بر پا، تمام بدنش هم پر از ترکش شده بود.
مدتی در بیمارستان ماند، اما چون بیرون آوردن همه ترکشها میسر نشد ،
برای استراحت و التیام ، به کرمان انتقالش دادند.
در این مدت، برادران #سپاه هم دارو و وسایل عوض کردن پانسمان را با آمبولانس می آوردند.
روز چهارم یا پنجم، علی آقا ، جان امام را قسم داد و گفت راضی نیستم یک آمبولانس و چند نفر نیرو را برای چند زخم کوچک معطل کنید.
روزی همراه همشیره مشغول ضد عفونی کردن زخم نشیمن گاه او بودیم که سر قیچی به چیزی مثل آهن برخورد کرد؛ فهمیدم ترکش است.
او خوب می دانست که امکانات جنگ برای استفاده در چنین روزهایی است؛ اما ایثار می کرد و نمی خواست از بیت المال استفاده کند.
یعنی دیگر ساخته و پرداخته شده بود . مثل مهمانی بود که اگر خیلی هم به او سخت بگذرد ، با امیدی در دل به خودش می گوید "فعلا تحمل کنم، تا صبح یا فردا"
این بود که همه چیزش را با طیب خاطر در اختیار دستورات و اعتقادات اسلامی و انقالبیاش گذاشته بود، که من بارها نمونه آن را دیده بودم؛ به یاد دارم.
بعد از مجروحیت علی آقا در منطقه سومار تصمیم گرفتم به #جبهه اعزام بشوم.
گفت:«من هم می آیم.»
گفتم:«شما در شرایطی نیستید که به منطقه بیایید.»
هنوز داخل دهانش، پلاتین و بخیه و این چیزها بود و غذایی مثل سوپ یا آبگوشت می خورد.
غذایی که تهیه آن در جبهه همیشه ممکن نبود.
این حرف را که شنید، نیم ساعتی فکر کرد، بعد دست مرا گرفت و برد نانوایی. نمی دانستم چه منظوری دارد؟!
چند تا نان بربری خرید، خمیر داخل آن را در آورد و در کیسه ای که همراهش بود، ریخت.
خلاصه، اعزام شدیم و مدتی در منطقه با هم بودیم.
هروقت موقع غذا می شد، یک لیوان چای می آورد...؛
آن خمیر خشک را داخل چای می ریخت، به هم می زد و به وسیله نی می خورد.
گرسنه می ماند یا نمی ماند، نمی دانم؛ اما می دانم این تحمل را از #عشق آموخته بود.
و خداوند به کسانی که عاشقش هستند، عشق می ورزد و دعای آنها را مستجاب می کند.
دعای این #عاشق هم مگر چه بود؟
فقط #شهادت و پیوستن، که وصل شد و دست ما از وجود پربرکتش کوتاه ماند.😔
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman