eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ/صوت فرزند شهید مدافع حرم محمد حسن دهقانی سلام بابای خوبم 😢 خوبی؟ امروز روزیه که شما شهید شدی 😢 و من خیلی دلتنگتم دوست داشتم همیشه پیشم باشی 😭😭😭 برای ما خیلی دعا کن خیلی دوست دارم 😭😭 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 شهید عبدالحمید حسینی، وصیت کرده بود شبانه تشییع شود و فقط 7 نفر در مراسمش باشند، یکی از 7نفری که اسم برده بود، حبیب بود. آن زمان حبیب در جبهه بود و به مراسم نرسید. یک شب باهم به سر مزار عبدالحمید رفتیم. شروع به خواندن دعا و مناجات کردیم. ساعت حدود 11 شب بود. بچه‌ها که خسته شده بودند، گفتند: بریم! تا از کنار قبر عبدالحمید بلند شدیم چند سگ وحشی ما را دوره کردند. به هر طرف می‌چرخیدیم، یک سگ با دندان‌هایی که به نشانه تهدید به ما نشان می‌داد ایستاده بود. حبیب گفت: نگران نباشید، بشینید. این نشانه بدی نیست. این شهید از حضور شما خرسند است و دوست دارد باز کنارش باشید و مناجات کنید.باز همه روبه‌قبله، کنار قبر عبدالحمید نشستیم. سگ‌ها از حالت تهاجم خارج شدند و روی زانو همان‌طور که ما را احاطه کرده بودند نشستند. همه با صدای سوزناک حبیب اشک می‌ریختیم. حدود یک ساعت، باحالی خوش دعا و مناجات می‌خواندیم. حبیب گفت: حالا بریم. (حبیب بعد شهادت و مفقودی در خواب به برادرش گفته بود برای زیارت من سر قبر عبدالحمید بروید!) 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن می‌نوشت! روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود! یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده‌‌ خدا باز کنم ! 🕊🌷🕊🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
|: 🔻آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است وامیدوارم که روزی به یاری رزمندگان،تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند. 🔹🔹🔹🔹 امام خامنه ای (مدظله العالی): فهمیده سیزده سال بود، اما امام خود را می شناخت، دشمن خود را می شناخت، اهمیت وجود خود را هم می شناخت، و رفت این سرمایه را تقدیم عزت کشور و آینده کرد! « ۱۳۷۷/۸/۸ » 🔹🔹🔹🔹🔹 هشت آبان ماه سالروز شهادت شهید دانش آموز محمد حسین فهمیده 🌷 🍃🌷🍃🌷 گلزارشهدا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱باید یـادمان بـماند.. سختـے سنگرهاے ڪمیݩ را.. هـور را.. نیـزارها را.. ✨واخـلاص رزمنـده ها را.. تا مبـادا زمان ما را با خـود ببرد مدیون چه ڪسانـے هستیـم..✨ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰 |  🔻ما زنده به آنیم که آرام نگیریم  موجیم که آسودگی ما عدم ماست. 📍از شما عاشقان شهادت می‌خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید. هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید. همیشه سخن ولی‌فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید. چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت، همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد. 🔻 نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید.  🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * آلبوم عکس های حبیب را می بینم.حمید آقا توضیح می‌دهد که هر کدام از عکس ها کجا و در چه زمانی گرفته شده‌اند. _اینجا رفته بودیم کوه،اینجا پادگان زمان سربازیشه،این هم تازه که رفته بود کردستان گرفته.. در تمام عکس های دسته جمعی ها حبیب چهره‌ای شاخص است. با آن قد بلند و موهای پر پشت و ظاهری متفاوت از همه.آنقدر متفاوت که حتی اگر از آن عکس بیرون بیاورید و به کسی نشان بدهید زمان می‌برد که این عکس را جوان امروزی سال ۱۳۹۰ گرفته است.جوان ۲۰ ساله ای که ۳۰ سال هم بیشتر از شهادتش می گذرد. از همان روز اول که عکس های او را دیدم و فکر کردم شبیه هیچ کدام از شهدای که تا الان دیده ام نیست.شبیه بعضی از این آدم های حزب اللهی امروز هم نبود که فکر می کنند هر چه با قیچی و شانه و بیگانه تر باشند مومن تر و حزب‌اللهی ترند. هر چه جلوتر می روم بیشتر و بیشتر چهره حبیب برایم وضوح پیدا میکند. خوش قیافه و خوشتیپ است.حبیب با این قد و قیافه می‌توانست بازیگر بشود.می توانست جوانی باشد که صدها کشته مرده دارد و هر روز کلی نامه های عاشقانه به دستش برسد. در یکی از عکس ها با عینک ریبن خلبانی و شلوار سبز تیره ارتشی و پوتین مشکی دست به کمر ایستاده و آنقدر ژست و قیافه او و زاویه دوربین عالی است که فکر می‌کنم این عکس می توانست تبدیل به یکی از پوسترهایی شود که توی بوتیک های لباس مردانه یا عینک فروشی و یا آرایشگاه می چسباندند. _برادرتون خیلی خوشتیپ بوده روز اول که دیدم فکر کردم ریششون خیلی کم پشت بوده که اینجوریه! اما الان توی این عکس ها متوجه شدم که خودش این مدلی اصلاح می‌کرده توی مایه های ریش پروفسوری الان» می‌خندد و با حسرت تکان می‌دهد: «بله همیشه به سر و وضعش می رسید. به نظافت شخصی هم توجه زیادی نشان می داد.همیشه در هر حال موقعیتی حتی وقت فرار از دست ساواک اولین وسیله ای که با خودش بر می‌داشت مسواک بود» _چه جالب راستش را بخواهید برای من خیلی عجیبه که چطور یک جوان کم سن و سال که به قول شما خیلی هم به ظاهر خودش می رسید و از نظر ظاهری چیزی کم نداشت این راه را انتخاب کرد.میتونست خیلی کارهای دیگه بکنه و سالش آنقدر کم بود که بخواد به این فکر کنه که من الان وقت خوشگذرونی کردنمه نه اینکه به فکر جنگیدن باشم» _حبیب همیشه دغدغه کمک به دیگران را داشت.از این آدم ها این بود که میگن من خیلی هنر کنم سرم به کار خودم باشه و هوای خودمو داشته باشم.دائم به فکر این بود که چطور میتونه گره از مشکل کسی باز کنه.خیلی پیش میومد که کاری برای کسی انجام می‌داد اما ما بعد از خود آن طرف می فهمیدیم حبیب مشکلش را حل کرده. بعضی از آدم ها کلا ذاتشون با بقیه متفاوته» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس گشادِ منحوس 😂 📢خاطره ❤️ از شهید چمران 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 گفتم: حبیب، بعد از شهادت محسن اسداللهی بچه های مسجد و پایگاه بی انگیزه شدن. گفت: بچه ها را جمع کن، شب میام براشون حرف می زنم. شب آمد. چراغ ها خاموش بود. رو به قبله جلو جمعیت نشست. دعای فرج خواند. در همان حالت شروع به صحبت کرد و گفت: مسجدی‌های... بسیجی‌ها... قدر خودتان رو بدونید. بدونید کجا هستید. باکی طرف هستید. در زمانه و مسائل روز غرق نشید... امام زمان(عج) نظاره‌گر شماست. هر قدم که بردارید امام زمان(عج) شما را می‌بینه. نکنه کاری کنید و دل امام زمان(عج) را به درد بیاورید... بعد از شهید محسن اسدالهی گفت که عاشق سوره محمد بود و هر روز آن را می خواند و وقت شهادت صورتش روی این سوره افتاده بود. بعد شروع کرد به صدا زدن محسن و شهدای مسجد. به ناگاه، عطر و رایحه دل‌انگیزی سالن را پر کرد. ناگهان برادرم وحید را کنار خودم احساس کردم. هفت ماهی از شهادتش می‌گذشت. بعد هم یکی یکی شهدایی که حبیب اسم برده بود را کنار خودمان حس کردیم، همه به دعوت حبیب به جمع ما آمده بودند... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
'🔗🌿•| مصطفـٰے‌هراسان‌از‌خواب‌بیدار‌شد.. ولۍ‌دیدم‌داره‌میخنده..!' علتش‌رو‌پرسیدم.. گفت:خواب‌دیدم‌که‌بالاۍ‌‌یه‌تپه ‌‌ایستادم‌و‌امام‌زمان‌رو‌دیدم💚!' آقا‌دست‌روۍ‌شانه‌ام‌گذاشت‌و‌گفت: مصطفـٰے..‌از‌توراضۍهستم.. ꧇)) شهیدمصطفی‌احمدی‌روشن♥️🕊 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷جمال پشــت در، منتـظر ڪمال ایستاده بود. ڪمال با یکےیکے ما خداحافظے ڪرد. قــبل از اینڪه از خانه خارج شود، یک لحظه برگشـت و چند قدمـی رفت سمت اتاقی ڪه زینب، دختر شیرخوارش، در آن خوابیــده بود. تا پشت در رفت، دستــش را روی دستگیره گذاشــت، اما نتوانســت آن را فشار دهــد و در را باز کـند. برگشــت ســمت درب حیاط. گفتــم: آقا کـمال چــرا با زینــب خداحافظـی نمےکنی؟ آرام گـفت: مےترسم. مےترســم دلم بلرزد و پایم در رفتن سســت شود. خداحافظےڪرد و رفــت. منبع و خاطرات بیشتر در کتاب سهمی برای خدا http://ketabefars.ir/product-15 🌷🌹🌷 کمال ظل انوار 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻برای اینکه خدا،لطفش ورحمتش وآمرزشش شامل حال مابشه بایداخلاص داشته باشیم... 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱ٺو را ڪه تماشا میکنمـــ هوایمــــ، دل انگیز میشود...🌸 انگار کسی خوش عطرٺرین گل هاے باغ را چیده باشد، در گلدان دلمـ‌‌ــــ❤️ــــ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰🎥 راز رسیدن به شهادت از کلام رهبر انقلاب 🔸بخشی از بیانات حضرت آقا در دیدار دست‌اندرکاران کنگره‌ی شهدای استان زنجان مورخ ۱۴۰۰/۰۷/۲۴ 🚨قابل توجه مشتاقان 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * همین طور که آلبوم عکس را ورق میزنم به صفحه می رسم که عکسهای متفاوت در آن است. _اینا عکس های حبیب بعد از شهادتشه.توی غسالخانه گرفتن» دلم ریش میشود از دیدن عکس ها. باورم نمیشود دارم جوانی را می بینم که در صفحه های قبلی راست‌قامت ایستاده بود و به دوربین لبخند میزد. حالا دراز کشیده و روی تنش که انگار یخ زده زخم های گلوله را میشود دید. از چشم هایم را پر میکند او برای مردن خیلی جوان است. در تمام آنها حمید آقا هم کنار جنازه حبیب مشغول کاری است. _خودتون غسلش دادین؟! صدایش گرفته و غم آلود است: «بله» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خبر بازگشت امام خمینی مثل بمب صدا کرده است. حبیب و دوستانش بی قرارند و خوشحال. دارند بار سفر می بندند حالا که امام برگشته ترس فراری‌ها هم ریخته. دیگر کسی از ماموران ساواک حساب نمی برد. حبیب با دوستانش می خواهند بروند تهران و امام را ببینند.حمید هم دلش می خواهد برود اما نمی تواند مسئولیت خانه و خانواده برعهده است. به حبیب می گوید: «سلام من را هم به امام برسونید» حبیب با همراهانش خود را در ماشین ژیانی که برای این سفر جور کرده اند جا می کنند و می روند تهران. همین الان هم از رادیو و تلویزیون خبرها را پیگیری می‌کنند.حبیب دست پر برمیگردد. روی یک نوار کاست سخنرانی های امام را ضبط کرده و با خودش آورده است شیراز. آنها را می‌دهد دست حمید و می‌گوید:« زحمت این هم برای تو. فقط حواست بهش باشه! مثل چشمات نگهداریش کن» به خودش با یک برد به هم زدن غیب می‌شود تا دو روز دیگر پیدایش نمی شود.حمید دو تا ضبط صوت بزرگی را که دارند می برد در حمام و با قاسم و بقیه بچه ها از صبح تا غروب نوار سخنرانی امام را تکثیر می کنند و در شهر بین همه مردم پخش می کنند. نوارها را دست دوتا پسر بچه می دهند که کمتر شک برانگیز باشد.به آنها سفارش کردند که بابت نوارها از کسی اجبار آن پول نگیرد اما اگر کسی دلش خواست بابت آن پول بدهد.حالا هر چقدر که باشد بگیرند و تشکر کنند و بعد همان پول را ببرند دوباره نوار کاست خام بخرند و بیاورند خانه. یکی از پسر بچه ها که اسمش کاظم است با شوق برمیگردد خانه. حمید میرود به سمت او.کاظم اسکناس درشت که محکم در دسترس نگه داشته بالا می‌گیرد و به حمیدنشان می‌دهد: «ببین پولشو داد» _کی پول داده؟! _دم ارتش یک سرهنگ بود . قیافه اش مهربان بود. یک نوار بهش دادم پرسید چیه؟ بهش گفتم سخنرانی امام! خوشحال شد و گفت : دو سه تا بده تا به چند نفر دیگه هم بدم. بعد از این پول را بهم داد تازه تشکر هم کرد» با این همه خستگی این چند روز از سن حمید و بقیه در میرود. از امام خمینی توانست در عمق قلب های سخت و خشن ارتشی ها هم نفوذ کند. حمید با خوشحالی رو به کاظم می گوید: «پس چرا معطلی برو با این پول نوار خام بخر وبیار تا کارمان را ادامه بدهیم» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹از نظر اخلاقی و انسان دوستی، شهید اشراف فردی با خصوصیات انسانی والا و شایسته بود که با تمام وجود به میهن خود و مردمانش عشق می‌ورزید. 🌹«روزی در دوران کودکی، صبح زود برای رفتن به مدرسه بیدار شده بودم که مشاهده کردم پدرم تعداد زیادی، حدود ۸۰-۷۰ جفت، کفش زمستانی بچگانه تهیه کرده است. از او پرسیدم اینها چیست؟ 🌹پدرم گفت ‌:که برای بچه‌های تنها و یتیم تهیه کرده‌ام. با مشاهده این اعمال، پدر نزد من مردی بسیار رئوف و مهربان و غم‌خوار زیردستان جلوه کرد.» 🌷 : 58/8/10 : ﺷﻴﺮاﺯ : ﺗﻬﺮاﻥ, ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 عملیات بیت المقدس بود. صبح، هنگام اذان صبح، از صدای غرش و گاز تانک‌ها بیدار شدیم. شانه‌به‌شانه تانک بود که جلو می‌آمد. شاید صدها تانک بود. کم‌کم آتش این غول‌های آهنی هم‌روی خط شروع شد. گلوله‌های تانک به لبه خاکریز می‌خورد و آن را کوتاه می کرد. تیربار دوشکا تانک‌ها هم‌روی لبه خاکریز قفل‌شده و تیر برش می‌زد. همه کُپ کرده و به خاکریز چسبیده بودیم. همه روحیه خودشان را ازدست‌داده بودند. حتی فرماندهان گردان نمی‌دانستند باید چه کنند. تنها کسانی که در طول خاکریز می‌دویدند و بچه‌ها را سازمان می‌دادند حبیب وشهید حمید صالحی بودند. حبیب یک دقیقه آرام و قرار نداشت. تمام قامت در میان آتش می دوید و می‌گفت: نترسید. بچه‌ها با رگبار نزنید... تک‌تیر بزنید...کم کم فاصله تانک ها کمتر و خاکریز کوتاه تر می شد. با نظر حبیب و چند شلیک تفنگ 106 تانک ها متوقف شدند بعد هم نیروی هوایی برای شکار تانک آمد... بعد از شکست پاتک دشمن، فرمانده گردان می گفت این خط با شجاعت و درایت حبیب حفظ شد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎞 پدرشہید: «وقتی بابڪ می خواست بره سوریہ من گفتم که بابڪ دیگه بر نمی گرده بابک شهید میشه...🕊🥀 او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم..😞 منو و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم...👀🚶‍♂ خواهرش می گوید: وقتے بابڪ سوار ماشین شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ می کردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ..😓 بابڪ‌سہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند☺️ و رفت»🍃 ♥️ ‍‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
😳 🔰عصــر بود کہ حســین آمــد درب پادگان امــام حسین شیــراز. گفت بیا بریم چــند جا ڪار دارم! گــفت :بــرو دارالرحــمه! رفتیــم قطعــہ ، تعــدادے آمــاده کرده بودند. گفت ســید بیا برویــم داخل قـبر بخوابیــم ببینیم اندازه ما هـــست یا نه! هرکدام رفـــتیم داخل یہ قبر دراز کشیــدیم. حسین صدا زد اندازه اســت؟ 😇 گفتم: برای من ڪنده شــده اندازه است. گفت این هم برای من هـــم آماده شده.🙂 بعد از چند روز خــبر شـــهادتش را در عملیات شنیدم‌. جنازه اش را در قــبر گذاشــتند که گفـــت برای مــن اســت‌‌‌... حسین رنجبر اسلاملو 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
کار هر شبش بود. با اینکه از صبح تا شب کار و درس و فعالیت می‌کرد نیمه‌های شب بلند می‌شد نماز شب می‌خواند یک شب به او گفتم: یکم استراحت کن،دخسته‌ای با همون حالت خاص خودش گفت: تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کنه بالاخره ورشکست میشه، باید سود به دست بیاره تا زندگیش بچرخه. ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم..! شهدایی 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دلم تنگ است ❤️ و حالم را فقط پاییز مےفهمد...💔🍂 منم آن شاخہ‌ے خشکے ڪہ از دورے پریشان است!🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹در سال ۱۳۴۷، به زیارت بارگاه ملکوتی حضرت معصومه (س) رفته بودیم. پس از زیارت، ‌به موزه آن حضرت رفتیم. آنجا قرآن‌های خطی بسیاری در معرض دید عموم قرار گرفته بود و شریف با علاقه خاصی آنها را می‌دید. 🔸به او گفتم، شما می‌توانید یک قرآن به خط خودتان بنویسید. او خندید و پس از بازگشت از سفر، به تدارکات وسایل نگارش قرآن پرداخت. همان روزهای اول بود که به من گفت: «هروقت کار نوشتن این قرآن پایان یابد. عمر من هم به پایان می‌رسد. 🔹او آنقدر به کار خودش علاقه داشت که حتی تذهیب حاشیه قرآن را نیز خودش انجام داد. سال‌ها گذشت و در سال ۱۳۵۸ کار نوشتن قرآن کریم به پایان رسید و دو ماه پس از آن رهسپار کردستان شد؛ چون ضدانقلاب در کردستان کشتار می‌کرد.» و اﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 📎 معاون لشگر ۲۱ حمزه ارتش 🌷 🌷 🌷 🌹 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * همین طور که آلبوم عکس را ورق میزنم به صفحه می رسم که عکسهای متفاوت در آن است. _اینا عکس های حبیب بعد از شهادتشه.توی غسالخانه گرفتن» دلم ریش میشود از دیدن عکس ها. باورم نمیشود دارم جوانی را می بینم که در صفحه های قبلی راست‌قامت ایستاده بود و به دوربین لبخند میزد. حالا دراز کشیده و روی تنش که انگار یخ زده زخم های گلوله را میشود دید. از چشم هایم را پر میکند او برای مردن خیلی جوان است. در تمام آنها حمید آقا هم کنار جنازه حبیب مشغول کاری است. _خودتون غسلش دادین؟! صدایش گرفته و غم آلود است: «بله» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خبر بازگشت امام خمینی مثل بمب صدا کرده است. حبیب و دوستانش بی قرارند و خوشحال. دارند بار سفر می بندند حالا که امام برگشته ترس فراری‌ها هم ریخته. دیگر کسی از ماموران ساواک حساب نمی برد. حبیب با دوستانش می خواهند بروند تهران و امام را ببینند.حمید هم دلش می خواهد برود اما نمی تواند مسئولیت خانه و خانواده برعهده است. به حبیب می گوید: «سلام من را هم به امام برسونید» حبیب با همراهانش خود را در ماشین ژیانی که برای این سفر جور کرده اند جا می کنند و می روند تهران. همین الان هم از رادیو و تلویزیون خبرها را پیگیری می‌کنند.حبیب دست پر برمیگردد. روی یک نوار کاست سخنرانی های امام را ضبط کرده و با خودش آورده است شیراز. آنها را می‌دهد دست حمید و می‌گوید:« زحمت این هم برای تو. فقط حواست بهش باشه! مثل چشمات نگهداریش کن» به خودش با یک برد به هم زدن غیب می‌شود تا دو روز دیگر پیدایش نمی شود.حمید دو تا ضبط صوت بزرگی را که دارند می برد در حمام و با قاسم و بقیه بچه ها از صبح تا غروب نوار سخنرانی امام را تکثیر می کنند و در شهر بین همه مردم پخش می کنند. نوارها را دست دوتا پسر بچه می دهند که کمتر شک برانگیز باشد.به آنها سفارش کردند که بابت نوارها از کسی اجبار آن پول نگیرد اما اگر کسی دلش خواست بابت آن پول بدهد.حالا هر چقدر که باشد بگیرند و تشکر کنند و بعد همان پول را ببرند دوباره نوار کاست خام بخرند و بیاورند خانه. یکی از پسر بچه ها که اسمش کاظم است با شوق برمیگردد خانه. حمید میرود به سمت او.کاظم اسکناس درشت که محکم در دسترس نگه داشته بالا می‌گیرد و به حمیدنشان می‌دهد: «ببین پولشو داد» _کی پول داده؟! _دم ارتش یک سرهنگ بود . قیافه اش مهربان بود. یک نوار بهش دادم پرسید چیه؟ بهش گفتم سخنرانی امام! خوشحال شد و گفت : دو سه تا بده تا به چند نفر دیگه هم بدم. بعد از این پول را بهم داد تازه تشکر هم کرد» با این همه خستگی این چند روز از سن حمید و بقیه در میرود. از امام خمینی توانست در عمق قلب های سخت و خشن ارتشی ها هم نفوذ کند. حمید با خوشحالی رو به کاظم می گوید: «پس چرا معطلی برو با این پول نوار خام بخر وبیار تا کارمان را ادامه بدهیم» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @golzarshohadashiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘کار برای خدا چگونه باید باشد؟ کار اگه برای خداست پس گفتن برای چیست... ⬅️شهید حسین خرازی 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb