•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫
🌷خود آقا نقل می کردند؛ در روزهای اوج خفقان رژیم پهلوی، یک روز گفتند یک نفر از تهران قرار است برای دیدار شما بیاید و وقت ملاقات گرفته است. چون فرزند یکی از علما مشهور بود قبول کردم. بعد از کمی،صحبتش را به شاه کشید و گفت: من مستقیم از طرف شاه می آیم. ایشان معتقد است که فارس احتیاج به یک نفر شریعتمدار دارد که از نظر علم و تقوا شناخته شده باشد و موقعیت اجتماعی خوبی داشته باشد. شاه از شما می خواهد که به میدان بیائید و حوزه تشکیل بدهید، مبلغ بفرستید و... مطبوعات و تلوزیون هم در اختیار شماست، هر چه هم پول بخواهید در اختیارتان است.
من ضعف و بیماری را بهانه کردم. گفت مهم نیست، شما فقط موافقت بکنید، بقیه با اسم شما کارها را می کنند!
نهیب زدم و گفتم: من اسلام اموی را هرگز ترویج نمی دهم، من شریح قاضی نیستم که دینم را به دنیای دیگران بفروشم، من در جوانی ام مشتاق مال و جاه و شهرت نبودم، حالا که وقت مردنم است...
گفت: پس خواهش می کنم تا زمانی که شاه زنده است، این مطلب را فاش نکنید!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت اشکآلود شهيد حاج قاسم سلیمانی از کمک حضرت زهرا در روزهای سخت جنگ ۳۳روزه که منجر به پیروزی شد.✌️
✍در آن کوران حوادث که خیلی سخت بود، یکی از برادرهای حزبالله که اهل تدین و تشرع بود و در جنوب مسئول بود، در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبوده گفت «دیدم یک بانویی آمد و یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارش بودند. من در عالم خواب حس کردم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان؛ به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را، ببینید ما چه وضعی داریم. حضرت فرمودند که «درست میشود». گفتم نه. من مُصر بودم به پای ایشان بیفتم و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. بعد از اصرار کردن، ایشان فرمودند «درست میشود» و یک دستمال از داخل روپوشی که داشتند بیرون آوردند و تکان دادند و فرمودند «تمام شد». یک لحظه بعد یک هلیکوپتر اسرائیلی با موشک زده شد و بعد از این، زدن تانکها شروع شد.» و زدن تانکها همان نقطهی شکست رژیم در جنگ بود.
#سردار_دلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#یا_حسین_بن_علے_ع❤️
گر بگردے در زمین و در زمان و عالمین
هیچ عشقے نشود والاتر از عشق حسین
بانیانِ عرش هم گویند نامش را مدام
بَہ چقدر زیباسٺ،این آهنگ و این نام حسین
#شب_جمعه ✨
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_زیارتے_ارباب 🌙🕌
#یازهرا س
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سلام_امام_زمانم 💚
✨شد دعای #شیعه:《اللهم عجل فی فرج》
راه وصل یار،راه ناتمام فاطمه ست(س)
👌عاقبت می آید آقای زمین و آسمان
بین دستش پرچم سبز نظام فاطمه ست
آخرین اخطار حضرت، سهمِ ظالم میشود
👌اولین اقدام حضرت، #انتقام فاطمه ست💔🥀
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
@golzarshohadashiraz
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
شهید یوسف گلکار
🌟برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمیخواهم از همین حالا زندگیام بر پایه حرام باشه... یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل میخرید، میگذاشت توی یک پلاستیک سیاه، میگفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد...
📚 راوی: همسر شهید
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_اول*.
کنار شیر آبی که به حوض وصل بود نشسته بودم و ظرفها را می شستم که زنگ در به صدا درآمد.سه دقیقه شد تا خودم را جمع و جور کردم و رفتم دم در.
_سلام خانم جان! حالتون چطوره؟ زود بیا که مادرت پشت تلفنه.
_دست شما درد نکنه چشم بگید ده دقیقه دیگه زنگ بزنه تا من چادرم را عوض کنم و بیام.
مادرم که زنگ میزد کلی خوشحال می شدم.آدم توی شهر غریب که باشه دل به همین تلفن های هر چند روز یکبار خوش میکنه.
منم که به مادرم خیلی وابسته بودم و صبح تا شب هم که سرگرمی نداشتم و باید منتظر می موندم تا حاجی از سرکار برگرده و یک نصفه روز تنها نباشم هر چند روز یک بار منو ببره شاهچراغ. یک سر هم به بازار وکیل. حالا خرید هم که نداشتم یک سر بازار میرفتیم.
همیشه وقت هایی که تلفن با هم کار داشتم میرفتم اونجا.البته کسی هم که نبود تلفن بزنه جز مادرم که حالا این روزها بیشتر نگرانم بود.
گفتم :خانم جان ببخشید مزاحم شما میشم! چیکار کنم مادرم نگرانه.
خانم همسایه هم بنده خدا کلی تعارف میکرد و میگفت:
_این حرفها چیه؟ منزل خودته !چرا تعارف می کنی؟ اصلا هر وقت دلت تنگ شد بیا خودت زنگ بزن .نمیخواد منتظر باشی مادرت خودش زنگ بزنه.
_نه خانم جان. خونمون تلفن نداریم . مادرم بنده خدا باید بیاد بیرون زنگ بزنه
_بنشین یه لیوان شربت بیارم بخور تا دوباره زنگ بزنه .چند وقته دیگه داری!!؟
_فکر کنم هفته های آخر باشه!
_به سلامتی .انشالله به زودی از تنهایی در میآیی. تو ماشالا خوب سرحالی .غلط نکنم دوقلو داری .من سر این دختر خیلی کسل و بی حوصله بودم ولی توخوبی هزار ماشالا..
در همان ۵ دقیقه که نشستم تا مادرم زنگ بزنه کلی برام درد دل کرد. تلفن که به صدا درآمد مامان معصومه گوشی را برداشت و گفت: بیا خانم که مادرت هست.
_سلام مادر جان حالت چطوره؟ الهی قربونت برم سرحالی؟
_آره مادر جان .نگران نباش شما کی میای شیراز؟!
_مادرجون زنگ زدم نقل همین بابات میگه تو بیا اینجا که دیگه خیالم از هر دو طرف راحت باشه. این دخترا هم بچه هستن. میترسم کاری دست خودشون بدن .تو نگران آقا محمد علی نباش اون از پس کارهایش بر میاد .مثل بابات نیست که. اونجا راحت تری و آشناتر .جا هم بیشتر داریم. بگو آخر هفته بیار دت.
_باشه مادر جون حالا ظهر که محمدعلی اومد بهش میگم تا ببینم چی میگه!
_نه مادر دیگر راضیش کن تا پنجشنبه بیاردت .اینجا بیشتر میتونم بهت برسم اگر هم راضی نشد که دیگه خودم میام و این همدم رو هم با خودم میارم.
خداحافظی کردم و اومدم .همش داشتم به این فکر می کردم که مامانم راست میگه. بنده خدا پدر و خواهر هام رو هم یه لقمه نون میخوان دیگه. من برم اونجا خیال مادرم راحته. درسته شیراز دکتراش خوبن ولی با خودم فکر می کردم که مگه مادرم این ۶ تا دختر و شیراز دنیا آورده ؟!من هم مثل اون چه فرقی داره ؟!
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽خاطرات شنیدنی مدافعان حرم حضرت زینب (س)
از کشف سلاح خارقالعاده تا «ذکر خندهدار» قبل از عملیات، در شب خاطرهگویی تعدادی از رزمندگان مدافع حرم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫
اوایل انقلاب بود، آشنایان خبر دادند یکی از طاغوتیان که در زندان بود، سکته کرده و ناخوش است. پیش آقای دستغیب رفتم و شرح حالی گفتم و گفتم اگر می شود سفارشی کنید به بیمارستان برود. آقا سفارشی کردند. او را به بیمارستان بردند و بعد از بهبود به زندان برگشت، بعد از مدتی هم ازاد شد.
بعد از آزادی پیش من آمد و گفت زندگی ام را مدیون آقای دستغیب هستم، من را ببر پیش ایشان تا تشکر کنم. او را بردم. آقا به او گفت: شب خبر دادند یکی از اصحاب امام صادق رد حال مرگ است، اما روز بعد با حال خوب برگشت. امام به او گفت: فکر کن همان دیشب مرده بودی و در قبر داشتی به خدا التماس می کردی که به دنیا برگردی تا عبادت کنی، حالا خدا دعایت را اجابت کرد.
آقا به چشمان خیس آن طاغوتی نگاه کردند و گفتند: تو نیز!
آن بنده خدا، بعد ها فوت شد، اما تا یاد دارم، در حال قضای نماز و قرائت قرآن و اذکار توبه بود...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘#السلامعلیک_ایتها_الصدیقةالشهیدة💔😭
▫️زخم هاے ڪهنہ ڪوچہ دوباره باز شد
فصل تنهايے مولايم علے (ع) آغاز شد🏴
▪️شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)تسلیت باد...
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
▪️◼️▪️◼️▪️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🕊🌹🕊🌹🕊
معمولا با اتوبوس میرفتیم سمت قرارگاه از شهر لاذقیه که میگذشتیم وضع حجاب زنان در این شهرکامل نبود
محسن پرده اتوبوس رامیکشید تا چشمش به گناه نیفتد ...
❤️شهید محسن حججی❤️
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨خرید و آماده سازی بسته های معیشتی جهت نیازمندان🏴🏴
🔻🔻🔻🔻
به لطف حصرت زهرا (س) اقلام مورد نیاز جهت بسته های معیشتی "یلدای همدلی" خریداری شد و انشاءالله در روزهای آتی توزیع انجام میگیرد. البته همچنان بدهکاریم..
🔻🔻🔻🔻
شما هم همچنان می توانید در این امر خیر مشارکت کنید
👇👇👇
6037997950252222
*بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام*
🔹🔺🔹🔺🔹
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام شیراز
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴🏴🕯🏴🏴🕯🏴🏴
⚜میگویند یک دست صدا ندارد ولی من از ماجرای شهادت شما آموختم صدای دستی که برای یاری امام زمان بلند شود در گوش زمین و زمان میپیچد حتی اگر شکسته باشد . . .
🕯🕯🕯
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ســـردارزهرایے
#پیشنهــاددانلـــود👆
🔰حاج عــبدالله به ائــمه اطهار به
ویژه حضـرت اباعـبدالله الحسین (ع) و حضــرت زهــرا (س) عشق می ورزید، همــیشه یاد آنها را باب توسل قرار مے داد و نام آنهـــا را آغازگر کارش بود
حاضــر بود هــمه وجــودش را در راه این گوهرهای عزیز آفرینـــش فدا کند.
🔰یــک روز با علاقه و احســاس عجیبــے پیش مــن آمد و گـفت: داده ام داخل چــتر پروازم را «یازهــرا(س) بنویــسند، مے خواهم وقتــے در آســمان ، بالاےسرم را نگاه مے کنم ، جز نــام حضرت زهــرا(س) نبــینم.
🔰او هــر وقت می خواســت کسی حرفش را کامل و بدون چون و چرا قبول کند می گفت: «به زهــراے اطهـــر»
#سردارشهـید حاج عبـدالله رودکے
#شهــداےفارس
🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_دوم*.
خودم را با این حرفها قانع میکردم که محمدعلی از سر کار برگشت. جریان را بهش گفتم اون هم مخالفتی نکرد و گفت: مادرت راست میگه بری اونجا بهتره.
_آخه فکرم پیش تو هست. ظهر که برمیگردی غذای آماده نمی خوای؟!
_شریعت نگران من نباش.مگه موقعی که ازدواج نکرده بودیم که برای من غذا درست می کرد؟!
با خنده گفت: توی خانواده موحد بیشتر از همه تو شور میزنی. البته مادرت کبرا خانم هم دست کمی از تو نداره.
راست می گفت برای سال قبل از اینکه ازدواج کنیم محمدعلی خود تنها شیراز بود و کارهایش را خودش انجام میداد.الان هم محمدعلی همش سرش توی کتاب هست و خیلی به شکم اهمیت نمیده و لقمه نون خالی هم که گیرش بیاد قانع هست و گله نداره.
در این یک سالی که ازدواج کرده بودیم همه اخلاقش آمده بود توی دستم.بنده خدا اصلا اهل نق زدن نبود .خیلی هم به من می رسید. مخصوصا از وقتی باردار بودم همه چیز برام می گرفت. آخه اون هم ذوق داشت دیگه ، می خواست پدر بشه.
همش میگفت:
_خانم مواظب این دو تا بچه توی شکمت باش!
من هم می خندیدم و می گفتم :از کجا میدونی دوتا هستن.
_معلومه!
خلاصه پنجشنبه اومدیم کازرون خونه بابام .فکر میکردم حالا شاید یکی دو هفته تا فارغ شدن مونده . آخه اون موقع که امکاناتی نبود .سونوگرافی نبود که تاریخ زایمان را مشخص کند.چند روز بود که آمده بودم خونه مادرم و مثل پروانه دورم میچرخید.چون که دختر اول بودم و تازه می خواستند و نوه داربشن و به اصطلاح خودشان فرزند بادام هست و نون مغز بادام ،دیگه خیلی خوشحال بودند. چیزی برام کم نمی گذاشتند که اوایل خرداد بود و هوای کازرون ها انگار کوره آتش.
تازه حالا خرداد مرداد که میشد فصل خرماها دیگه انگار آتیش از آسمان می بارید.
سه چهار روزی که گذشت یک روز و احساس خوبی نداشتم به مادرم هم چیزی نگفتم با خودم گفتم حالا بنده خدا نگران میشه فعلا که چیزی نیست.شبکه دیگه حالم خیلی بد بود مادرم خودش متوجه شد. سریع رفت دنبال یک مامای محلی به اسم ننه علی.
ننه علی گفت :هنوز وقتش نیست حالا فعلا باید راه بره .بچه هر موقع وقتش باشه خودش به دنیا میاد .شما شور نزنید.
_ننه علی ،میگی هنوز وقتش نیست؟! دخترم از صبح داره درد می کشه .
_نه فعلا که باید راه بره تا بچه خودش بیاد!
منم اون شب تا صبح را رفتم و مادرم به پام نشست تا دو روز درد میکشیدم و راه میرفتم و این ننه علی می گفت هنوز وقتش نیست.
روزسوم بچه با هر بدبختی بود به دنیا آمد خدا میدونه که چقدر زجر کشیدم.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_ناب
#حاج_قاسم
🌷حاج قاسم عزیز:
♦️هر وقت در سختیهای جنگ
فشارها بر ما حادث میشد و به
صورت بسیار مضطری هیچکاری
از ما برنمیآمد، پناهگاهی جز
زهرا(س) نداشتیم...
#سرداردلها
🌿🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫
🌷7 سالم بود که به مسجد جامع رفتم که آن زمان یک ساختمان ویرانه پشت حرم شاهچراغ بود که محل انباشت زباله های ساختمانی شده بود. اولین بار بود که آقای دستغیب را می دیدم. یک سید طلبه، که عبایش را پهن کرده این نخاله های ساختمان را درون عبایش می ریخت بعد از کوچه های تنگ به بیرون منتقل می کرد. اواخر دهه 30 بود که برادرم دانشجو بود و یک دستگاه ضبط داشت. به ذهنم رسید که صدای آقای دستغیب را ضبط کنم. یک شب جمعه برادرم با ضبط درون منبر پنهان شد. میکروفن را هم در زیر صندلی آقا پنهان کردم. بعد از مراسم دعای کمیل ضبط شده را گوش دادم، خیلی خوب شده بود. دوستان گفتند بدون اجازه آقا مشکل دارد. ضبط و نوار ضبط شده را پیش آقا بردم و نوار را گذاشتم. لبخندی روی صورتشان آمد و گفت اگر در جای بیهوده استفاده نشود، ایرادی ندارد...
از آن روز به مدت 20 سال گنجینه عظیمی از مراسم ها و سخنرانی های آقای دستغیب را ضبط کردم که کم کم نوارهای ایشان در همه ایران پخش می شد و سبب خیرهای فراوانی برای انقلاب شد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✅قهرمانانی مثل شهید سلیمانی از درون هویّت ملت ایران بیرون میآیند
✍️رهبر انقلاب:
از مبارزات دوران ستمشاهی تا حوادث انقلاب و حوادث دفاع مقدّس، تا کرونا و حرکت عظیم علمی کشور، در همه اینها این هویّت متعهّد و دارای احساس مسئولیّت در ملّت ایران خودش را نشان داده، این جریان، هویّتساز است. این همان چیزی است که قهرمانانی مثل شهید سلیمانی، مثل شهید فخریزاده، مثل شهید شهریاری، از درون این هویّت بیرون میآیند.
۱۴۰۰/۹/۲۱
🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
#سیــره_شهــدا
🌸اعــتقاد عجــیبی به #حدیث_کـسا داشـت. محال بـود روزے از روزهاے جبهه بگذرد و شیخ حدیث کسا را نخواند. بیشتــر هم به خاطــر محوریتی که #حضــرت_زهــرا (سلام الله علیها) در این حدیـث دارد.
آنقدر شــیخ در توسلاتش نام حضرت زهرا را می آورد که آوردن نام ایشان، نام حضـرت زهـرا را هـم در ذهن می آورد.
جالب ایـنکه روز #شهــادت حضــرت زهــرا، با تیــرے در گلــو و پهلــو در حالےڪه یا زهـــرا و یا حسیــن ع می گفت #شــهید شد.
در وصیتش نوشــته بود : دوست دارم مثل #حضرت_زهـــرا(س) بے نشان باشم. ده ســــال در غربت بی نشان افتاده بود و مفقودالاثر بود..
🌷🌷🌸🌷🌷
#طلبه_شهیــد علیــرضا نجف پور(شیخ نجفی)
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ 🌷
🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از گلزار شهدا
🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
#مسابقه_ملی کتابخوانی فرمانده آتش
بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید معلم مهندس کمال ظل انوار
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب #تطبیق_آتش برگزار می گردد
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال گلزار شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻
https://formaloo.com/qw503
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۹ دیماه روز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به ۱۴ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
kamal_compressed.pdf
39.63M
نسخه پی دی اف کتاب تطبیق آتش زندگینامه و خاطرات سردار شهید کمال ظل انوار 👆
🔹🔹🔹
🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد وهرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
✨تا قیامت سرِ سربند تو مادر، دعواست
معنیِ این سخنم را #شهدا می فهمند...
#فاطمیه 💔🥀
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
میگفت: یکی از بهترین عملیاتها که حضور داشتم، آزادسازی نبل و الزهرا بعد از پنج سال محاصره بود. وقتی وارد نبل شدیم استقبال مردم بی نظیر بود.
انگار قیامت شده است....
بعد از آزادسازی به صادق، پسر ارشدش گفته بود، برو لوازم برگزاری یک هیئت بیش از ۱۰ هزار نفری را از ایران تهیه کن و بیار.
چند وقت بعد، فاطمیه بود و حاج رسول، نبل و الزهرا را فاطمی کرد.
#شهید حاج رسول استوار
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
#فاطمیه
🏴🏴🏴🏴🏴
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سوم*.
همه همسایه ها آمده بودندمن درد می کشیدم و بچه به دنیا نمی آمد. از بس من جیغ میزدم خاله ام دستش را گرفت جلوی دهنم و من از بس دستش را گاز گرفته بودم تمام دستاش کبود بود.مادرم فقط گریه میکرد و نذر و نیاز و التماس به خدا..
بچه که به دنیا آمد من بیهوش شدم. مادرم دست به دامان پسر عمه شده بود که آشنا داری برو یه دکتر بردار بیار.
اونم سریع رفته بودیک دکتر آورده بود. دکتر تا منو میبینه ننه علی را خیلی دعوا میکنه
_خانم تو دیگه داشتی این بنده خدا رو میکشتی..!
آن وقتها کازرون زیاد دکتر نبود همین ماماهای محلی بودند .البته اگر شیراز بودم اینطور نمی شد. از بس ضعیف شده بودم اصلاً کسی من را نمیشناخت. دکتر دائم می آمد بالای سرم و کلی دارو و آمپول می داد تا یکم بهتر بشم.
اگر آن دکتر نبود معلوم نبود زنده میموندم یا نه.
دکتر میگفت: خدا این دختر را بهتون برگردون مادرجان از دعای شما بوده که دخترت سالم است.
آخه می دید که مادرم چقدر بیتابی میکرد و نذر و نیاز که خوب بشم.چقدر دست به دامان دکتر میشد که تو رو خدا هر کاری از دستت بر میآید برای دخترم انجام بده. از یک طرف همه نگران وضعیت من بودند و از طرفی خوشحال که به بچه پسر است .همین که بابام شنیده بود بچه پسر چه کارهایی که نمی کرد. تا چند روز مغازه را بسته بود و مشغول قربانی و مهمانی دادن و نذری پخش کردن بود.نه اینکه مادرم ۶ تا دختر آورده بود و پسری نداشت پدرم خیلی خوشحالی می کرد.
قدیمها فرزند پسر دلخواه تر بود و می گفتند عصای دست پدر و مادر میشه.
پدرم برای به دنیا آمدن هیچکدام از بچهها چقدر خوشحال نبود.نه این که از دختر بدش بیاد، اتفاقاً دخترها هم که به دنیا می آمدند میگفت که خدا را شکر سالم هستند قدمشون روی چشم.
یادم ده سالی داشتم که رفتم بابام رو خبر کردم که بگم بچه به دنیا اومده.اونم دختر .اولش می ترسیدم برم به بابام بگم. گفتم نکنه ناراحت بشه و بگه بازم دختر !!؟ولی وقتی بهش گفتم گفت:
_حال مادرت چه طوره ؟!قدم خواهرتم به روی جفت چشمام.
پدرم نمیدانست من چقدر حالم بده و چقدر مادرم در حال نذر و نیاز است برای زنده ماندنم در حال ذوق کردن این پسر بود.
البته بعد از پسر من خدا دوتا پسر به پدر و مادرم داد.
پسر من ماشالله پنج کیلو بود و اندازه یک بچه چهار پنج ماهه.تقریباً همه محله میدانستند آقا محمد رضای موحد نوه دار شده و چه شادی ها که نمیکنه.
همه اقوام که شنیده بودند من زایمان طبیعی داشتن دائم به من سر می زدند البته مادرم فقط به زنهای فامیل میگفت که چی کشیدم تا بچه به دنیا بیاد. به پدرم هم نمیگفت. فقط می دیدم یه گوشه خونه افتادم و دیگه نمیدونه چقد حالم بد بوده.
قدیمها شرم حیا خیلی بیشتر بود زیاد مردها را در جریان میگذاشتند و گرنه اگر پدرم می دانست که من چه زجری کشیدم برای زایمان به واسطه داروهای دکتر هست که کمی بهترم، به جای اینکه اینقدر برای بچه زوج جوان بیشتر نگران خودم بود.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀