eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** اکبر که این خاطرات را تعریف کرد یاد سالهایی که انتظار می کشیدم و از فراق غلامعلی زجر می کشیدم افتادم. همیشه همین که یکی از دوستانش رو میدیدم می گرفتمش به حرف می گفتم تو رو خدا هر خاطره‌ای از پسرم داری بگو. تشنه شنیدن خاطرات دوستانش بودم. یکی دیگر از دوستانش که کردستان همراهش بود حسن تفاح ،خاطره های قشنگ از غلام برایم تعریف کرد مخصوصاً خاطرات بوکان و درگیری با کوموله ها و اشرار. آقای تفاح تعریف می‌کرد: «داخل سنگر که شدم دیدم همه بچه ها پتویی گرفتن به خودشون و نشستن مشغول تعریفن. _یا الله سلام علیکم. _به سلام حسن آقا ! کجا بودی تا الان؟ بیا آماده شو که باید بری. نوروزی که گوشه سنگر سرش توی ساکش بود سر بلند کرد و گفت:بیا آماده شو من و تو و غلامعلی مأموریت داریم اول قرار یک جلسه توجیهی داشته باشیم و بعدش بریم دیگه. با چه شور و شوق و عجله‌ای وسایلش را جمع می کرد و هی میگفت :حسن بجنب دیگه عجله کن. همیشه تا به بچه ها میگفتن آماده بشید و قبلش هم یه جلسه با هم داشته باشین دیگه همه می دونستند ماموریت هست.با اینکه زمستان بود و سرمای کردستان بیشتر مواقع بچه ها را به چوب خشک تبدیل می‌کرد اما همین که اسم ماموریت می‌آمد همه با شور و شوق آماده می‌شدند و کسی نبود که اعتراضی کنه و دوست نداشته باشه بیاد.یعنی وقتی اسم چند نفر را اعلام می کردند که بیاید یه جلسه توجیهی داریم این چند نفر می دونستند باید بروند و مأموریت و خم به ابرو نمی آوردند تازه خوشحال هم می شدند. ایثار و بخشندگی بچه‌ها در آن منطقه مثال‌زدنی بود.همیشه بچه هایی بودند توی جبهه که برای همه الگو بودند و رفتارشان روی بقیه هم تاثیر می گذاشت. _داری چیکار می کنی حسن آماده شدی؟ _بله مگه می خوام چیکار کنم لباس گرم میخواستم بپوشم که پوشیدم. راستی غلامعلی کجاست؟ _نمیدونم حتما رفته برای توجیه. آماده شدیم رفتیم توی سنگری که قرار بود ما را توجیه کنند غلامعلی همانجا بود. _سلام داداش خوبی؟ _سلام علیکم حسن آقا .چقدر دیرکردی داشتم می اومدم دنبالتون. نشستیم و چند نفر از دوستان دیگه هم بودند جلسه توجیهی برگزار شد که قراره کجا بریم .بلند شدیم تا راهی بشیم. معمولا ماموریت‌های بوکان و اطرافش بود. چون حزب کوموله و دموکرات ناامنی‌های را ایجاد می‌کردند .قرار بود از قرارگاه به سمت بوکان راه بیفتیم ادامه دارد.. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... تا دقایقی دیگر ..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلزار شهدا
روایت گری سرقبرشهیدحاج محمدغیبی
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷ما ساکن روستای ولیعصر کوار بودیم. حاج اسکندر متولد سال 26 بود، فرزند اول خانواده. در کودکی که هنوز رادیو و برق و این چیزها نبود، دم غروب روی پشت بام خانه پدرش اذان می‌گفت تا مردم وقت غروب را بفهمند. ماه رمضان که می شد. سحر ها یک چوب و یک ظرف فلزی بر می داشت، در کوچه ها می گشت و با چوب به سطل می زد تا مردم برای سحر بیدار شوند، یا اینکه بلند بلند در کوچه ها مناجات می خواند تا مردم برای سحری و روزه گرفتن آماده شوند. ماه های محرم و صفر هم چون مداح نداشتیم، خودش می شد مداح و در وصف سید شهدا و شهدای کربلا نوحه خوانی می کرد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی تحقیرآمیز حاج قاسم خطاب به آمریکا درباره سازمان منافقین شما به این زباله‌های بیرون ریخته ملت ایران و به این زن ولگرد دل بسته‌اید و در تلویزیونها میچرخانید؟ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💚 ای‌دیدنت‌بهانه‌ترین‌خواهش دلم فکـری‌بکن‌برای‌مــن و آتـش دلم دست‌ادب‌به‌سینه‌بیتاب می‌زنم صبحت‌بخیرحضرت‌آرامش دلم 🌸⃟🌹 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
478103_509 (1).mp3
3.65M
🎙️صوت خاطره ای ازشهیدمرتضی جاویدی ⭕یکی از همرزمان شهید "مرتضی جاویدی" در خاطره ای می گوید: در یکی از روزهای گرم سال 1364 ماموریت داشتم که به قره بلاغ بروم. به دوراهی جلیان که رسیدم مرتضی را دیدم که با همسرش کنار جاده منتظر ماشین ایستاده است. گرما بیداد می کرد... مرتضی جاویدی 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * یک ماشین تویوتا بود. غلامعلی به من و آقای نوروزی گفت سوار بشید تا بریم. _غلامعلی با اینکه سه تامون جا نمیشیم. _شما دو نفر جلو سوار بشید تا بریم. _خوب پس تو هم با ماشین بعدی بیا غلامعلی. یا میخوای تو بیا برو من به اون یکی ماشین میام. _نه بابا سه تامون باهمین میریم .دیر میشه من بخوام با ماشین بعدی بیام. شما بشینید جلو من میرم عقب. _مگه میشه !!امکان نداره! از سرما یخ میزنی یا منجمد میشی! امکان نداره بتونی توی این سرما دوام بیاری. _شما کاریتون نباشه من می تونم تحمل کنم نگران نباشید. غلامعلی تصمیمی که می‌گیرد دیگه نمی شد روی حرفش حرف زد.سوار شدیم و به سمت بوکان که تقریباً یک ساعت یا بیشتر فاصله داشتیم راه افتادیم.تمام مدت منو نوروزی از پشت شیشه نگاه می کردیم ببینیم حال غلامعلی خوبه یا نه.می زدیم پشت شیشه اون اشاره می کرد که خوبم. اخلاص و ایمان غلام علی ستودنی بود میدونستم غلامعلی عمداً ریاضت میکشه تا خودش را کنترل کنه آخه خودش همیشه این حرف را می‌زد. _خدایا ما جلوی ماشین نشستیم داریم یخ میزنیم دیگه غلامعلی بدون شک منجمد میشه مغز استخوان هاش یخ میزنه. _آقای تفاح! غلامعلی را من میشناسم بیدی نیست که با این بادها بلرزد .مگه یادت رفته توی سنگر همه ما با چهار تاپتوهم گرم نمی شیم ولی غلام یک پتو بیشتر نمیندازه رو خودش و میگه بچه ها به این فکر کنید که مردم بینوا ای هستند که جایی برای گرم کردن خودشون ندارند باید آنها را درک کنیم. _بله میدونم که غلامعلی ارادت قلبی به مولا علی داره و علی وار زندگی میکنه. ولی نه اینکه توی این سرمایه شدید بره عقب ماشین . البته آقای نوروزی راست میگفت. موقع عملیات روی کردستان با آن سرمای شدید که باعث می‌شد پتوهایی که جلوی سنگر آویزان بود یخ بزنند غلامعلی با یک پتو سر میکرد. حتماً الان هم میتونه تحمل کنه.تمام مسیر با نگرانی گذشت به مقصد که رسیدیم سریع آمدیم پایین و رفتیم سمت غلامعلی. _خوبی غلام علی؟! اصلاً نمی توانست لباش را از هم برداره و بگه خوبم. به زور از سر جاش بلند شد.همین که دیدیم با سختی بلند شد و داره می لرزه رفتیم بالای ماشین تا کمک کنیم بیاد پایین. غلامعلی مثل چوب خشک شده بود. اونروز واقعا معنی اینکه میگن از سرما مثل چوب شدیم را فهمیدم. خودش که می گفت چیزی نیست سردم نیست. میگفتم :غلامعلی تو نمیتونی فکت رو تکون بدی و حرف بزنی اون وقت می گی سردت نیست! ادامه دارد.. http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷حاج اسکندر مرد دست به خیری بود. هر روز که خانه بود و سفره را پهن می کردیم. می گفت: نخورید تا من بیایم. می رفت توی کوچه، دو سه نفر را از دوست و همسایه پیدا می کرد و می آورد پای سفره می نشاند. هر چه می گفتم: این یک لقمه سر صبح که دیگر این کار ها را ندارد! می گفت: نه، این بنده های خدا می خواهند بروند سر کار شاید گرسنه باشند. پیش از این در خانه ها یخچال نبود. ماه های رمضان که می شد، برای اینکه مردم روستا آب یخ داشته باشند، غروب ها حاج اسکندر با ماشینش می رفت شهر، چند قالب یخ می خرید و می آورد. یخ ها را تکه تکه می کرد و می داد بچه ها یا برادرهایش بین همسایه ها پخش کنند! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻طلائیه یه جاییه که شهید میثمی گفت:اگر این رزمنده های طلائیه در روز عاشورا بودند قطعا امام حسین رو تنها نمی گذاشتند... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتشار برای نخستین بار ⭕️ ماجرای به درک واصل شدن مسعود رجوی توسط سپاه پاسداران 🔸روایت سردار حاجی‌زاده از عملیات انتقام خون شهید صیاد شیرازی توسط یگان موشکی سپاه پاسداران و به درک واصل شدن مسعود رجوی و منافقین. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 دیده بود که در جبهه، چند جوان روستایی ساده دل هستند که نماز نمی خوانند. ابراهیم برایشان خرج کرد، با آنها رفیق شد و... مدتی بعد به آنها گفت: چرا نمی آیید برا نماز؟ می دونید چقدر نماز اول وقت اهمیت داره؟ گفتند راستش رو بخواهی نماز بلد نيستيم. ابراهیم با کمک یکی از دوستان، برای آنها آموزش نماز را شروع کرد. وقت گذاشت تا نمازخوان شدند. امر به معروف های ابراهیم اینگونه ساده و دقیق بود. ✨... الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ✨ 🍃آمران به معروف، نهی کنندگان از منکر و حافظان حدود (و مرزهای) الهی (مومنان حقیقی اند) و بشارت بده به (اینچنین) مومنان! ( توبه، ١١٢) 📚کتاب خدای خوب ابراهیم 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀🕊️ گاهــی ... که دلم سخت می‌شود ؛ آنقدر تو را تڪرار می‌کنم ، تا مـثل ذره ای ، در امتداد نگاهت گم شوم ✨و این آغاز پیدا شدن من است ... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
📸از راست سردارن شهیدان رضا بدیهی، مرتضی جاویدی، جلیل اسلامی و علی صیاد شیرازی.... 🔰 رضا, علاقه عجیبی به مرتضی جاویدی داشت. همیشه با هم بودند و معاونش. می گفت اگر قرار است شهید شوم دوست دارم با مرتضی باشم.😔 وقتی کربلای ۴ مجروح شد و به عقب می رفت گفت:می ترسم با مرتضی نباشم!😔 وقتی با همان جراحات برگشت گفتم چرا با این وضعیتت برگشتی؟ گفت امدم با مرتضی باشم, اخه وقت تنگه! حق با او بود. مرتضی ۹:۳۰ صبح شهید شد. دیدم رضا به شدت اشک می ریزد و می گوید:خدایا ما را از هم جدا نکن! ۵:۳۰ دقیقه روز بعد رضا هم شهید شد. هر دو را با هم به شیراز منتقل و با هم در فسا تشییع کردند. محمد رضا بدیهی 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** آوردیمش پایین و توی سنگر که رفته بودیم برای ماموریت نشستیم و سه چهارتا پتو به زور دورش پیچیدیم تا یک ذره گرم بشه و بتونیم مأموریت مون را انجام بدیم و برگردیم. توی همون موقعیت دست از شوخی بر نمی داشت و یک چیزی می گفت ما بخندیم و نگران نباشیم. غلامعلی خیلی شوخ طبع بود.تمام ماموریت هایی که میرفتیم با وجود غلامعلی و شوخ طبعی هایش به بچه‌ها سخت نمی گذشت. با اینکه منطقه کردستان سختی های زیادی داشت موقع برگشتن بچه ها بشاش تر بودند و سختی مأموریت توی تنشان نبود.همه ماموریت هایی که توی کردستان داشتیم تقریباً من با غلامعلی همراه بودم و دیگه با تمام روحیاتش آشنا بود. بعضی مأموریت ها سه چهار نفری بود و بعضی ها  دسته جمعی و بیش از ۱۰ نفر. یکی از ماموریت‌های که برای پاکسازی روستای شنبه در نزدیکی بوکان رفته بودیم،علاوه بر غلامعلی تعدادی از دوستان دیگه هم همراه ما بودند. تمام روستاهای بوکان پر از نیروهای حزب کومله و دموکرات بود و ماموریت داشتیم به روستای شنبه برای پاکسازی بریم. اونجا که رسیدیم هیچ رفت و آمدی دیده نمی شد.صدایی جز صدای پارس سگ و آواز مرغ و خروس به گوش نمی رسید و ما از صدای همین ها متوجه می شدیم که این روستا خالی از سکنه نیست. همه میدونستیم که دلیل سکوت در این روستاها ترسی است که حزب کومله به دل اهالی انداخته و به آنها گفته بودند که نیروهای سپاهی گروهی وحشی و خونخوار هستند و حتی به آنها گفته بودند که رزمنده های سپاه شاخ هم دارند. شبها این روستاها در اختیار نیروهای کوموله بود و حسابی در دل این اهالی ترس انداخته بودند و مردم روستاها هم از سر سادگی این حرف‌ها را باور می کردند و وقتی نیروهای ما وارد این روستاها می شدند همه اهالی توی خانه‌های خود مخفی می شدند. ما هم که وارد روستا شدیم هیچکس رو ندیدیم.تعجب می کردیم که چطور به هم خبر می دادند که ما وارد روستا شدیم و دیگه احدی بیرون نمیومد.همین که با بچه ها داشتیم می رفتیم متوجه شدیم که پیرمردی توی مزرعه مشغول زراعت و کشاورزی است. تعجب کردیم که این چرا نرفته مخفی بشه. از دور هم بچه ها می خندیدند و می گفتند: _این دل شیر داره! یکی می‌گفت بچه‌ها دیگه خودمون داره باورمون میشه که ترسناکیم و همه زدن زیر خنده. ادامه دارد.. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ..‌. به مناسبت ایام شهادت سردار شهید مرتضی جاویدی، صحبت های سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سپهبد شهید علی صیاد شیرازی در مورد این شهید بزرگوار 😭🌹 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷قبل از انقلاب حاج اسکندر در یک کوره آجرپزی در شیراز کار می کرد، بعد از انقلاب خودش دست به کار شد و در کوار یک کوره آجرپزی راه اندازی کرد و بسیاری از مردم محل را سر کار برد. آن اوایل آنقدر درخواست برای آجر زیاد بود که بیشتر آجرها پیش فروش می شدند و همین حسابی کار و بار حاج اسکندر را رونق داده بود و درآمد بسیار زیادی داشت. حاج اسکندر از محبین آیت الله دستغیب بود، وقتی ایشان در آذر ماه سال 60 شهید شد، بعد هم برادرش اسماعیل به شدت در عملیات چزابه مجروح شد، دیگر طاقت ماندن نداشت، قید همه دنیایش را زد و راهی جبهه شد. از آن به بعد هر وقت می گفتیم برگرد و کوره ات را راه بی انداز، می گفت: امروز دیگر کوره آجر پزی به درد من نمی خورد. آن کوره نان داشت، اما آخرت نداشت. حالا باید برم کوره جنگ را گرم کنم که برایم نان ندارد، اما آخرت دارد! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید | سخنرانی شهید سلیمانی در رابطه با شهید حسن باقری 🔺 انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید حسن باقری 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | 📝 روایت تصویری ویژه 🔻 حضور در پادگان گلف اهواز در اسفند ۱۳۵۹ و ملاحظه توانمندی حسن باقری در توضیح نقشه عملیات ▫️آیت الله خامنه‌ای در پادگان گلف اهواز با جوانی آشنا شد که واحد شناسایی سپاه را راه اندازی کرده بود. حسن باقری سابقه‌ی خبرنگاری داشت. توانسته بود واحد شناسایی در سپاه را راه اندازی کند: «نقشه‌ای بود و آن وقت می‌آمدند کالکها را روی آن نقشه نصب می‌کردند و تشریح می‌کردند که اینها چیه. یک وقت من دیدم پسر بچه‌ای بلند شد. بالا آمد ایستاد و شروع کرد شرح دادن. به قدری قشنگ، به قدری دقیق اینجا یک پل است؛ زیرش این است اینجا این جوری است اینجا یک بلندی است. اینها نشان دهنده‌ی هم استعداد بود هم شجاعت. چون این شناسایی‌ها از دور امکان ندارد باید آدم برود زمین را شناسایی کند. http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍دراین موقعیت زمانی و مكانی جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت خیانت به پیامبر اكرم «ص» و امام زمان «عج» و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداكاری بكند.در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان داد و فداكاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا كنیم... 🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨فرمانده ! با ما که مرثیه‏ خوانِ در قفس‏ ماندن خویشیم از پرواز بگو .....🕊️ و برای بال‏‌های زخمی‏‌مان دعا کن...🥀 🕊️ ❬اللّٰھم‌صَلِّ‌عَلۍمُحَمـَّدوآلِ‌مُحَمـَّد!❭🌸 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿@golzarshohadashiraz
🌷جمع زیادی از بسیجی ها نشسته بودند. چند نفر از فرماندهان آمدند و پس از مقدمه چینی گفتند ما در یکی از محور ها به مشکل برخوردیم و میدان مین پاکسازی نشده ای جلو ما هست که ممکن است نتوانیم آن را باز کنیم. چند شهادت طلب می خواهیم که در صورت نیاز بتوانند میدان مین را باز کنند. چشمم در میان نیروهایی که نشسته بودند می چرخید، ببینم چه کسی داوطلب می شود. دیدم نوجوانی خوش قامت ایستاد و گفت: من! شناختمش. "نقی اکبری" بود، همسایه دیوار به دیوار مان در "روستای طسوج". چند تا از بچه های کوار هم او را شناختند. نقی که ایستاد، به هوای نقی، حدود پانزده نفر از بچه های کوار هم ایستادند. با سلام و صلوات بیرون آمدیم. گفتیم ما که می خواهیم برای شهادت برویم، بهتر است غسل کنیم. به اتفاق هم رفتیم سمت رودی که پائین دانیال رد می شد. شروع کردیم به کندن لباس ها تا قبل از رفتن غسل شهادت کنیم. همان زمان، ماشین فرمانده از راه رسید. فرمانده با اشک ما را در آغوش کشید و گفت: دیگر نیاز نیست، فقط می خواستیم از بین شما، نیروهای شجاع را انتخاب کنیم. از اینکه با این کار باعث روحیه به رزمندگان شدید از شما تشکر می کنم. شهید نقی اکبری- شهادت 5 بهمن ماه 1365- عملیات کربلای 5 🍃🌷🍃🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* ** ** ** نزدیکی‌های مزرعه که رسیدیم گفتم: بچه‌ها بریم و یه احوالپرسی کنیم. _نه بیچاره از ترس میمیره. یکی گفت: _بابا این پیرمرد تا ما را ببینه میخواد فرار کنه و پای فرار هم که نداره همونجا پس میوفته بیاید بریم تا متوجه نشده. _نه میریم پیشش تا ترسش بریزه. شایدم به قول بچه ها دل شیر داره و نمی ترسه. نزدیک پیرمرد که شدیم فهمیدیم اصلاً متوجه حضور ما نشده و همین که ما را دید وحشت زده چند قدمی از ما دور شد. دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم: _سلام علیکم پدرجان حالتون چطوره؟! پیرمرد با ترس و وحشت دستش را به سمتم دراز کرد و آروم دست کشید رو سرم و با تعجب نگاه می کرد. غلام علی هم که همیشه شوخ طبع بود وقتی دیدین پیرمرد دست کشید روی سر من خندید و گفت: «حسن الان وقتشه دکمه شاخ رو بزن» صدای خنده بچه ها بلند شد و با رفتار بچه ها اون پیرمرد متوجه شد که مردم روستا بیخودی از رزمنده ها میترسند و اخلاق بچه ها واقعا خوبه. کردستان با تمام سختی هایی که داشت ولی بچه ها در برابر آن سختی ها اصلاً خم به ابرو نمی آوردند. با شوخ طبعی هاشون اونجا را برای خودشان راحت‌تر کرده بودند. چند وقتی توی منطقه کردستان بودیم که اعلام کردند باید بریم جنوب و آنجا عملیات داریم. من و غلامعلی کنار هم بودیم و توی چند تا عملیات هم باهاش شرکت کردم.چند باری زخمی شد ولی به روی خودش نیاورد و هرچی هم اصرار می کردیم که تو با این حالت نباید توی عملیات شرکت کنی گوشش بدهکار نبود. همه شور و شوق غلامعلی را می دانستند. با هر ترفندی بود فرمانده را راضی می کرد که توی عملیات شرکت کنه. یک روز قبل از عملیات بدر بود که همه را توجیه کردند که عملیات در پیش است و باید آماده بشیم. غلامعلی هم طبق معمول شور و شوق زیادی داشت و خودش را برای عملیات آماده میکرد. صبح همان روزی که قرار بود بریم برای عملیات غلامعلی اومد پیشم ولی دیدم حالش زیاد خوب نیست. _غلامعلی چیزی شده انگار زیاد حالت خوب نیست مثل هر روز میزون نیستی. _دیشب یه مشکلی برام پیش اومد. دیشب که خواستم برم دستشویی اشتباهی آفتابه نفت را به جای آفتابه آب با خودم بردم و الان تمام بدنم له شده و زخمی. _چرا حواست نبود پسر !خوب دیشب صدام میکردی ببریمت بهداری. _نمی خواد لازم نیست. _لازمه اگه همون دیشب صدامون کرده بودی و رفته بودیم الان بدنت زخمی نشده بود. اصرار کردیم و غلامعلی را بردیم بیمارستان وقتی گفتیم چه اتفاقی افتاده گفتند که باید تمام دیشب سریع میومدی. _این تمام بدنش له شده ما نمیدونیم چطور ساکت است و چیزی نمیگه. خلاصه چند تا با ما دادند و برگشتیم. ادامه دارد.. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از تفحص پیکر مطهر 5 شهید در منطقه شرق دجله و شلمچه عراق در روز جمعه ۸ بهمن ..😭 😭شهدا دلتنگ شماییم ....😭 🍃🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫 🌷اواخر فروردین سال 61 از اولین اعزام به جبهه برگشت. گفت: کاکا مقداری پول می خواهم. مبلغ 700 هزارتومان از پول فروش آجرهای کوره اش که دستم بود برای ایشان آوردم. سال 61، این مبلغ بسیار زیادی بود، بلافاصله با تمام آن پول که درآمد شخصی اش بود، در چند روز دو کامیون جنس برای هدیه به جبهه خرید! بعد هم آماده شد تا به جبهه برگردد. گفتم: کاکا، نوبتی هم باشد نوبت من است. شما زن و بچه دارید، باید به کارهای کوره برسید. شما بمانید تا من بروم. قاطع گفت: نه، من باید به جبهه برگردم. اصرار فایده نداشت. گفت: نمی خواهی بمانی، کوره را تعطیل کن، با کارگرها هم تسویه حساب کن تا بروند. امروز اسلام در خطر است، من دیگر نمی توانم اینجا بمانم! گفت: شما هم به تکلیف خودت عمل کن، امروز وظیفه همه ماست تا از مرزهایمان دفاع کنیم. فردا نه من را در قبر شما می گذارند، نه شما را در قبر من! این را گفت و با همان دو کامیون جنس هدیه که همه پول نقدش بود، به جبهه برگشت. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🔻شهدا آرام بخش اند،شهدا اطمینان بخش اند با شهدا قاطی بشید... دریابید ما را 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹 فقیری به مسجد آمده بود و کفش مناسبی نداشت، ابراهیم پیش او میرود و کفشهایش را به آن مرد هدیه میدهد. خودش در گرمای ظهر تابستان، با پای برهنه از مسجد تا خانه میرود. او واقعا مرد خدا بود. ‌ 🕋وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ... (بقره/۲۶۵) ⚡️ترجمه و عمل کسانی که اموال خود را برای خوشنودی خدا، و پایدار ساختن فضایل انسانی در روح خود، انفاق میکنند، همچون باغی است که در نقطه بلندی و بارانهای درشت به آن برسد، و میوه خود را دوچندان دهد… ‌ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb