eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدا
📢یک حساب و کتاب شب قدری 🚨 #توجه #توجه یکی از مستحبات مؤکد #صدقه دادن هست ✔️ و در روایت داریم هر عمل
*صدقه در شب قدر فراموش نشود....👆👆👆* شماره کارت جهت واریز صدقات : 6037997950252222 بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز
🌙 🗓 🌹 حجت الاسلام شیخ محمد خرسند 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱اگرپرستش ✨جز ذاتِ خدا مجاز می‌بود مسلّما علی را می‌ پرستیدم ! علی خدا نیست ولی وجودِ علی را چیزی جز خدا پُر نکرده است... 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷روز امیرالمومنین(ع) به آمد. او را برای نام گذاری بردیم پیش ایت الله حق شناس... آقا اذان و اقامه در گوشش گفت و بعد قرآن باز کرد و گفت: نامش را بگذارید محمود! پسر آقا بعد ها می گفت:وقتی از منزل خارج شدید آقا گفت: «این پسر پدرش را عاقبت به خیر می کند و باعث خیر دنیا و آخرت ایشان می شود.» از آقا علت را پرسیدیم... 🤔 فرمودند:« محمود به معنای پسندیده و اخلاق نیکوست و مورد پسند خداست مطمئناً این پسر روزی به 🌹 می رسد.» ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ... روز امیرالمؤمنین(ع) با پیکری غرقه به خون به خاک سپرده شد!🌷 هدیه به شهید محمود وحید نیا 🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * ⁦✔️⁩به روایت جعفر مومن باقری (همرزم شهید) از لحظه خداحافظی از مدینه و حرکت به سوی مکه برای چندمین بار است که بر می‌خیزد به عقب نگاه می‌کند و دوباره آرام می‌نشیند. نمی دانم اما هر وقت که مسیر نگاهش را می گیرند به گنبد سبز می‌رسم که همه ما دلمان را آنجا گذاشته ایم. میگویم: «حاجی اینقدر نگاه نکن به فکرم مکه باش.به فکر عرفات به فکر منا الذله ذات شیرینی که در پیش داریم. دستم را می گیرد .دستهایش گرم اند .انگار منتظر همین حرف بود تا بگوید:«زیارت کعبه بی تابم کرده اما نمیدونم...» آه دلش را پر صدا بیرون می دهد. «اما غم غربت بقیع..» سر تکان می دهد اشک زیر پلکش می جوشد. «همش پیش چشممه.. با ضریح گمشده زهرا ...نه برام آسون نیسظ ت فکر اینکه دیگه اینجا رو نبینم. اصلا آسان نیست. لحظه‌ای از ذهنم بیرون نمیره. آتش شده تو دلم.» نگاه می کند و باز می گوید: «حدیث عشق مدینه پایانی نداره» چشم هایش برق می زنند نگاهش را از من می دزدد. این اولین بار نیست که او را می‌بینم برای همین است که با او همراه شده ام.و از میان این همه دوست و همرزم او را انتخاب کردم. از مدینه بیرون می رویم.در اندیشه شهر مدینه و خاطره‌ای هستم که همراهان با اشارت انگشت،مسجد شجره را به یکدیگر نشان می دهند. به محل شروع مناسک حج رسیده‌ایم. جایی که باید احرام بپوشیم اولین عمل واجب حج را انجام دهیم و بعد راهی مکه شویم. همراه بقیه از اتوبوس پیاده می شوم بی تاب و هیجان زده خود را به مسجد می رسانم اما هرچه جستجو می کنم حاج مهدی را نمی بینم.عظمت و شکوه مسجد و لذت اعمال واجب همچنان به شوق واداشته که به هیچ چیز فکر نمی‌کنم. آوای تلبیه احرام پوشان زمزمه ها و گریه ها شوری در فضای مسجد انداخته است.احرام پوشیده به نماز می ایستم مثل دیگران لبیک میگویم. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 | 🔻 امام خمینی(ره): نباید بیدار بشوند آنهایی که توجه به معنویات ندارند و به این غیب ایمان نیاورده‌اند؟ نباید بیدار بشوند؟ کی این هلیکوپترهای آقای کارتر را که می‌خواستند به ایران بیایند ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند ... 📅 به مناسبت سالروز شکست سنگین آمریکا در طبس 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷با خانمیرزا رفته بودیم دانشکده دندانپزشکی. تیم فوتبال دانشکده بازی داشت. عقب بودند. خانمیرزا با لباس بسیجی و پوتین رفت توی زمین دو تا گل زد و برنده شدند. همه دانشجو ها خانمیرزا تشویق می کردند. بعد بازی گفتم: خانمیرزا این دخترها هم کلاسی های تو هستن؟ با شرم گفت: سه ساله من اینجا هستم، هنوز قیافه یکی از اینها را ندیدم، تو هم اشتباه کردی چشمت رفت روی دختر مردم! بعد از شهادت خانمیرزا یک خانم دکتر که از اساتید ایشان بود به خانه ما آمد. تعریف می کرد هیچ وقت نشد آقای استواری بعد از من وارد کلاس شود، مبادا که در حین ورود چشمش به من بیافتد. قبل از من سر کلاس می نشست، کلاه اورکتش را تا روي پيشاني پايين می کشید و ضبطش را روشن می کرد. وقتی من از کلاس بیرون میرفتم، سرش را بلند میکرد و نوشته های روی تخته را می نوشت! وقت هایی هم کلاس نداشتیم در حیاط، کنار بوته های گل می نشست و قرآن می خواند. روزی به رئیس دانشگاه گفتم: من خیلی دوست دارم یه بار هم شده صورت این دانشجو را ببینم! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔻با شخصی درباره حق الناس صحبت کرده بود، آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده.مصطفی به او گفت:مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی؟ او اطمینان خاطر داشت...دوباره از او پرسید:حق الناس فقط این است که مال مردم را نخوری و مردم رو اذیت نکنی و...آن شخص همچنان اطمینان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست. 💠مصطفی ادامه داد: اما یک حق الناس به گردن توست.نه تنها تو بلکه به گردن من هم هست آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه حق الناسی است که به او و خودش مرتبط است؟! مصطفی در جوابش گفت: حق الناس یعنی بخاطرگناه من و تویک نفر دیگر نتواند امام زمانش را ببیند! حق الناس یعنی با هر گناه من و توچندین روز ظهور امام زمان (عج) به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند تا امامشان زودتر ظهور کند را زیر پا میگذاریم. 🌷شهید سید مصطفی موسوی🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔻🔻🔻🔻🔻 با عنایت حضرت زهرا (س) و درایام ماه مبارک رمضان تعداد ۱۱۰ بسته معیشتی به ارزش ۳۳ میلیون تومان تهیه و در بین نیازمندان شناسایی شده در مناطق جنوبی شیراز در حال توزیع می باشد 🔹خداوند از بانیان خیر قبول نماید و در امر فرج منجی موعود تعجیل نماید 🙏 🔹🇮🇷🔹🇮🇷🔹🇮🇷🔹
🌙 🗓 🌹 حاج ولی نوری 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
از وسعت لبخنـدتان جـان می گیرد زنـدگی ، بگذارید لبخنـدتان حـال تمــام روزهای مرا خـــوب کند.... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
... 🔹روی پشت بام نشسته بودیم و در حال دیدن تعزیه گریه میکردم و در همین حال به او شیر میدادم... مسعود 6 ماه داشت، در دل گفتم خدایا کاش یک نفر را داشتم که برای امام حسین (ع) فدا میکردم . هنگام گریه کردنم قطرات اشکم در دهان مسعود چکید و با شیر مخلوط شد و مسعود خورد ... بهار 66 بود ، خبر شهادتش را برایم آوردند، گفتند جنازه اش به گونه ایست که شما نمی توانید آن را ببینید . جسم نازنین مسعود مانند اربابش حسین (ع) تکه تکه شده بود. همان شب خواب تعزیه آن سال را دیدم. در حالی که مسعود را در بغل داشتم ، یک لحظه او پر کشید و به جمع یاران امام حسین(ع) پیوست ... مسعود اصلاحی سمت: معاون گردان سلمان - لشکر 33 المهدی(عج) 🍃🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * حال و هوای غریب مسجد،من را به ستونها گره زده است نمی توانم از مسجد دل بکنم. اما به ناچار همراه دیگران بیرون می روم. چشم چشم میکنم‌تا حاج مهدی را پیدا کنم. بی فایده از به مسجد بر می گردم. در گوشه ای تنها می بینمش که رو به قبله نشسته و ساکت و آرام زده است به جلو. نزدیکش می‌روم و می‌گویم.:«باید بریم وقت لبیک گفتن رسیده» با دست صورتش را می‌پوشاند: «لبیک گفتن کار آسانی نیست. نمی تونم دروغ بگم. اگه امام سجاد موقع احرام و لبیک گفتن صورت مبارکشان زرد میشد و لرزه بر اندامشان می‌افتاد از ترس اینکه مبادا جواب بشنوند لا لبیک پس من چی...؟ من که با این همه تقصیر من چی دارم بگم؟خدا جوابم رو میده؟جواب می ده؟ جواب میده فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی ؟» سر به زیر می‌اندازم. من چه بگویم ؟فکر می کنم به حقارت خودم به عظمت معرفتش که فاصله مرا با حاج‌مهدی نشان می دهد. بلند میشوم در حالی که آهسته آهسته گریه می کند لبهایش بهتر نمی هماهنگ شکفته می شود. «لبیک. اللهم لبیک. لبیک لا شریک لک لبیک» ⁦✔️⁩به روایت سید محمد سجادیان (همرزم شهید) قایق ها در آبگیری نزدیک اروند رود ایستادند.هوا کمی سرد است نسیم ملایمی از سمت رودخانه می‌وزد. به آسمان نگاه می کنم غروب سرخ اش را در پهنای آسمان پاشیده است.به اسکله نزدیک میشوم چند نفر جمع شده اند و با هم حرف می زنند. یکی از بچه ها بی اعتنا به حرف هایی که گفته بودند که اینجا ماهی نیست، قلاب دست سازی را به آب انداخته و چشم به حرکت آرام آب دارد. بچه ها می گویند از صبح تا حالا هر وقت قلاب از آب بیرون کشیده به جای ماهی فقط آب از نوک قلاب چکیده..‌ و می خندند. نیمی از اسکله در آب فرو رفته. حاج مهدی آخر اسکله ایستاده و با دوربین به اطراف نگاه می کند و با خود حرف می زند. به طرفش میروم.دوربین را از چشم برمیدارد پشت سرت را نگاه می‌کند و به چیزی خیره می شود.رد نگاه اش را می‌گیرم. تعدادی از بچه‌ بسیجی ها دارند وسایل و تجهیزات خود را آماده می‌کنند. نفس عمیقی می کشد: «پنهان نگاه کن یک دنیا عشق و ایمان روبرویت ایستاده. چشمانشان برق میزنه وجودشون از شادی و شور پره.اگه آدم سنگ نباشه تکون میخوره و از شوق هزار بار فریاد میزند. و فریاد می زند: «آفرین که مردم مدیون شما هستند و دل امام از پاکی و صداقت شما شاد است» صدای قوی و رساست. باز به بچه ها نگاه می کند دست به فانوسقه می‌برد. محکم می‌کند و آستینش را بالا می زند. می خواهد وضو بگیرد که صدای ترمز ماشینی بلند میشود. نگاه می کنم. ماشین غذاست» دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨قابل توجه مسولین محترم: 🎥 فرمانده مشهدیی که خودش کارهای خدماتی گردانش را انجام می‌داد 🔸️دلبریان جانباز دفاع مقدس: همه فرماندهان شهید ما در خط مقدم به شهادت رسیده‌اند اما عده‌ای دل ما را به درد می‌آورند وقتی می‌گویند در کربلای ۴ فرماندهان نیروها را سپر بلا کردند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫 🌷می دانستم روی حرف من حرف نمی زند، اجازه رفتن به او نمی دادم. شب خواب بودم، فرزند کوچکم، محمد حسن، روی دستم خوابیده بود. از خواب پریدم، دیدم آقایی نورانی در چهار چوب در خانه ایستاده. ناخودآگاه گفتم: یا صاحب الزمان، سلام. آقا جواب سلام مرا ندادند. بار دیگر سلام کردم و باز هم سکوت حضرت جوابم بود. برای بار سوم سلام کردم و گفتم: آقا چرا جواب این بنده حقیر را نمی دهی؟ آقا سلامم را جواب داد و فرمودند: «تو چرا مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان شدی؟» دست روی چشم گذاشتم و گفتم چشم و ادامه دادم: آخه پسرم مث آب کش سوراخ سوراخ شده، او را به من ببخشین! یک استکان چایی به من دادند و فرمودند: این شربت شهادت است، بنوش! سه خط نوشتند و به دست من دادند و فرمودند: این را به خانمیرزا بده و دیگر مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان نشو! اگر به خانمیرزا اجازه ندهی روز قیامت، از مادرم، زهرا(س) می خواهم به تو پشت کند. دستم را روی چشم گذاشتم و گفتم: من و خانمیرزا فدای امام زمان(عج)... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻گفت‌وگو با حجت الاسلام محسن پاکدامن ❇️ از لحظات درگیری با ضارب تا دلتنگی برای رفقای شهیدش ◻️ حجت الاسلام محسن پاکدامن: آن ملعون وقتی اول شهید دارایی را زد متوجه نشدم، اما دیدم که حجت الاسلام اصلانی را بی هوا و مظلومانه شهید کرد. سپس به من حمله کرد و زمین خوردم و در همین حال با هر ضربه اش یک یا حسین(ع) می گفتم. ◻️ چون در هنگام مقابله و دفاع در حال دور زدن بودم، رو به گنبد حضرت شدم و در همان لحظه، او که ضربه آخر را کاری زد، گفتم یا امام رضا(ع). در این حال قاتل دو شهید بزرگوار که در حالت نیم خیز بود، بلند شد و یک لحظه حواسش پرت شد و پنج شش متر از من فاصله گرفت. آن لحظه متوجه نشدم که چرا این اتفاق افتاد، اما احساس می کردم که می خواهد برگردد و چون مقاومت می کردم و شعار می دادم، نسبت به من بغض کرده بود، ولی این را دیدم که امام هشتم به نوعی چشم و گوشش را کور و کر کردند و به فریادم رسیدند. ◻️  حجج اسلام شهیدان اصلانی و دارایی شهید خدمت و محراب بودند. من ارتباط زیادی با شهید اصلانی داشتم و از شجاعت، شهامت و اخلاص او بسیار یادگرفتم و نکته دیگر، مردم داری شهید اصلانی است. 🍃🌷🍃🌷 https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🕊🌺 واقعا برای اسلام دغدغه داشت، کار فرهنگی میکرد، همیشه می گفتن جنگ نرم یعنی همین! میگفت وقتی حضرت آقا میگن جنگ نرم مگه شوخی دارن!؟ وقتی میگن ما هنوز توی جنگ هستیم، مگه شوخی میکنن؟! میگفت ما واقعا تو جنگ هستیم،اگر من نباشم، اگر بقیه نباشن،کی باید به داد این بچه ها و جوونا برسه؟؟ حتی یه بار بهش گفتم چقدر این دانشجوها زنگ میزنن؟ گفت وای اصلا درمورد اینا نگو اینا نفسای من هستن!! اینقدر که علاقه داشت به کارش، اعتقاد داشت به کاری که انجام میداد، حتی به افرادی که باهاشون کار میکرد هم علاقه داشت . واقعا جای تحسین داشت که اینقدر روی کارش حساس بود و پیگیر بود . خیلی کارا اصلا وظیفه ایشون نبود از لحاظ اداری، اما ایشون از بابت دلسوزی انجام میداد. میگفت دلم میسوزه ما که امکاناتش رو داریم، ظرفیتش رو داریم چرا نباید این کارو بکنیم؟ ۹۵ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 🗓 🌹 حسن بادرام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💔🥀 🍃جاده زندگے ام... بدجور بہ پیچ و خم افتاده! دلم محتاج نیــم‌نگاهے از شماست؛ ...🥀🕊️ اجابت ڪن دل خستہ ام را...💔 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون و ملحفه توی خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ... 📌علیرضا آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی حمله کرد، کم نیارم... علیرضا قلی پور 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * راننده پایین می پرد و با صدای بلند می گوید: لشکر امام زمان عقب نمونه ..بجنب که غذا سرد شد. و بعد که حاجی را می‌بیند بهصدایش قوت می دهد: «برای سلامتی حاج مهدی صلوات» صدای صلوات بچه‌ها در اطراف می پیچد. حاجی به راننده نزدیک می شود و با لبخند می گوید: «مومن رعایت حال بچه ها را بکن امشب عملیاته! نکنه این بنده خدا ها را گرسنه بفرستی جلو. آیا تا فردا ظهر چیزی برای خوردن پیدا نشه» _حاجی جون نگران نباش این ها زرنگ تر از اونی هستند که فکر میکنید. آخه خودت بگو کسی که عراقی ها حریفش نشن ،یک بشقاب غذا حریفش میشه ؟ حاجی باز می خندد: _تو دیگه چرا..!!؟ تویی که چند وعده غذا هم سیرت نمی کنه..! راننده بابا لطفی عرق پیشانی اش را پاک میکند دست از کار می‌کشد و به حاجی نگاه می‌کند: _دیدی حاجی ..شاهد از غیب رسید ..ایناهاش! هنوز حرف راننده تمام نشده بود که صدای مهیب انفجاری آرامش فضا را در هم می پیچد.نوجوان بسیجی چفیه برگردن فریاد میزند و به طرف اسکله میرود. «ماهی گیر افتاد توی آب.. برسید بهشت کمک کنید» حاجی درنگ نمی‌کند و به طرف اسکله می دود. بسیجی ماهیگیر توی آب افتاده و دست و پا می‌زند.از حرکاتش معلوم است که شنا بلد است اما تجهیزاتش آنقدر سنگین است که نمی گذارد روی آب بماند.حاجی با شتاب کلاه و اسلحه اش را به گوشه پرت میکند.می‌خواهد در آب بپرد که یکی پیش دستی می کند و خود را در آب می اندازد. حاجی روی اسکله ایستاده. خون توی صورتش می رود. خود را میخورد و دست تکان میدهد. ولی سر و صدای او در ازدحام نیروها گم می شود. یک مرتبه طنابی از بالای سر بچه ها داخل آب پرتاب می شود. همه سکوت میکنند.دست ها به طرف طناب می رود و بسیجی ماهیگیر به کنار ساحل کشیده می شود. از آب بیرونش می آورند. به سختی نفس میکشد . دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*