فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃عشق حسینی شدنه
🍃گریه مناجات منه
🎤 #محمود_کریمی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌷 #شب_جمعه کربلا میخواهیم حسین ....
🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
#ایهاالعـزیز°💚
هر روز...
روز ِتوست
هر ثانیه وُ دقیقه ...
بهِ بهانهی نام وُ یادت
نان بر سفرهمان است و
دلِمان ...
قُرصِ قرص است
از اینکه امام زمان داریم!
#صبحتون_مهدوی 💚
#عاقبتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨عزیزان توجه کنند
انشاالله میخواهیم اقلام را خرید کنیم...
🔹روز جمعه است ..
#خیرات اموات و شهدا فراموش نشود
بیش از ۱۵۰ خانواده نیازمند منتظر کمک های شما هستند...⬆️⬆️
حداقل ۵۰ میلیون نیاز داریم 🚨
هرچی میتوانید به نیابت امام زمان عج و شهدا کمک کنید ...
🚨🚨🚨🚨🚨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری
ابراهیم هادی در لندن!
روایت علیرضا کمیلی از ارادت به شهیدان در نقاط مختلف دنیا
#لبیک_یا_خامنه_ای
🍃🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_محمودرضا_بیضایی*
✍از تبریز تا دمشق / #قسمت_هفدهم
🔹زحمت کشیدم با تصادف نمیرم.!
تهران که بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف می رفت. می توانم بگویم بیشتر عمرش در تهران توی ماشین گذشته بود! مدام هم پشت فرمان موبایلش زنگ می خورد؛ همه اش هم تماس های کاری. چند باری به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن، ولی نمی شد انگار. گاهی که خیلی خسته و بی خواب بود و پشت فرمان در آن حالت می دیدمش، می گفتم بده من رانندگی کنم. با این همه، دقت رانندگی اش خوب بود. همیشه کمربندش بسته بودو با سرعت کم رانندگی می کرد. یکی از هم سنگرهایش بعد از شهادتش می گفت:《من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم. تا می نشست پشت فرمان، کمربندش را می بست. یک بار به او گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که پلیس نیست.》 گفت:《میدانی چقدر زحمت کشیده ام با تصادف نمیرم؟》.
🔹نگذار کار بزرگم را خراب کنند.
بار آخری که در اسلامشهر دیدمش، نگران بود که بعد از شهادتش کسی شماتتی بکند؛ به ویژه در حق رهبر انقلاب. میگفت:《میترسم بعد از ما پشت سر آقا حرفی زده شود.》 محمودرضا خیلی هوشیار بود. فکر همه جای بعد از شهادتش را کرده بود. جنس نگرانیش را می دانستم. نگران این بود که مثل زمان جنگ، کسانی بگویند که جواب خون این جوان ها را چه کسی می دهد و از این حرف ها. نمی دانستم در برابر حرفش چه باید بگویم. گفتم:《این طوری فکر نکن. مطمئن باش چنین اتفاقی نمی افتد.》 وقتی این را گفتم برگشت گفت:《من میخواهم کار بزرگی انجام بدهم. نباید حرفی زده شود که ارزش آن را پایین بیاورد.》 چیزی پیدا نکردم در جواب حرفش بگویم. بی اختیار گفتم:《خون شهدای ما مثل خون سیدالشهدا(علیه السلام)است. صاحبش خداست. خدا نمیگذارد چنین اتفاقاتی بیفتد.》 گفت:《به هیچ کس اجازه نده پشت سر آقا حرف بزند.》 خودش این طور بود. دیده بودم که وقتی کسی حرف نامربوطی درباره ی آقا میزد، اخم هایش می رفت توی هم. اگر با بحث می توانست جواب طرف را بدهد، جواب میداد و اگر می دید طرف به حرف هایش ادامه میدهد، بلند می شد و می رفت.
▶️
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
رفیقش می گفت:
گاهۍ میرفت یھ گوشھیِ #خلوت
چفیھاش رو میکشید روۍ سرش تو حالت #سجده مۍموند!
بھ قول معروف یه گوشھ #خدا رو گیر مۍآورد . .♥️
#شھید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهرهاش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد.
بعد از نماز در گوشهاي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. ميدانم كه ديگر بر نميگردم.
گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچههاي بسيج به تو عادت كردهاند. انشاء الله به سلامت بر ميگردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز ميدانستم اين كبوتر هم پريدني است. ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نميخواست خانهاي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است.
هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد.
آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب ميديدم و محمد را بر بال ملائك ..🌹
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺳﻼﻣﻲ_ﻧﺴﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🍃🌹🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشردهید
مراسم استقبال از
شهدای گمنام و ۲ شهید بانام
🚨فردا شنبه ۲۶ آذرماه
لطفا اطلاع رسانی حداکثری🔹
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃
🍃آمدم بگویم:
نیستید که ببینید قایق نفس ما
چطور به گل نشسته
اما یادم آمد
هستید و میبینید
این در گل ماندن را
پس به رسم خلوص و مردانگیتان
نجاتمان دهید از دنیا زدگی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نذرشهــادت🌷
🔰اواخر پاییــز سال ۶۵ بود. برای عملیات کربلای ۴ اماده می شدیم.
سـراغ محمدعلے را گرفتــم.
گفتنــد :گردان اسلامے نسب است. رفتـم آنجــا, به تـپہ اے اشــاره ڪردند.
گفـتند: هـر روز تـنها مےرود آنـجا. رفــتم سراغش...
دیگر آن شلوغے و شیطنـت همیشگے را نداشــت. آرام شــده بود.
تنها لبخـند زیبا و ملیحے بر صــورت داشــت😊.
چهــره اے با وقــار داشــت...
انگار نه انگار که یڪ نوجوان ۱۶ ساله است!
گفت:خـواب جعفر(دوسـت شهیدش) را دیـدم, مے خواسـت مـن را با خــود ببــرد. مطمینــم عملیات بعد, جعفر من را مےبرد.
چیزے برای خـوردن به او تعـارف ڪردم....
نگرفت...گفــت روزه ام!
گفتم روزه, اینجــا؟
با همان لبخند زیـبا گفت:شش روز, روزه نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم!
چند روز بعــد در ڪربلاے۴ به جعــفر دســت داد!
طلبه #شهید محمد علے سبحانے
#ﺷﻬﺪاےﻓــﺎﺭﺱ
🌹✨🌹✨🌹✨
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_محمودرضا_بیضایی*
✍از تبریز تا دمشق / #قسمت_هجدهم
🔹خبر آمد...
محمودرضا حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر،در روز میلاد رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و امام جعفر(علیه السلام)به شهادت رسید. روز شهادتش روز عید و تعطیل بود.
من در شهرستان ترکمنچای دانشگاه بودم و به تبریز برنگشته بودم.
حدود ساعت ده شب بود که برادر خانم محمودرضا زنگ زد و گفت خبری هست که باید به تو بدهم. بعد گفت محمودرضا در سوریه مجروح شده و او را به ایران آورده اند.
تا گفت مجروح شده، قضیه را فهمیدم.
گفتم:《مجروحیتش چقدر است؟》
گفت:《تو پدر و مادر را فردا بیاور تهران، اینجا میبینی.》
این را که گفت مطمئن شدم محمودرضا شهید شده است.
منتظر بودم خودش این را بگوید. دیدم نمی گوید یا نمیخواهد بگوید و فقط از مجروحیت حرف میزند؛
قبل از خداحافظی گفتم:《صبر کن! تو داری خبر مجروحیت به من میدهی یا خبر شهادت؟》
گفت:《حالا شما پدر و مادر را بیاورید تهران.》
از او خواستم که اگر خبر شهادت دارد بگوید، چون من از قبل منتظر این خبر بودم.
گفت:《طاقتش را داری؟》
گفتم:《طاقت نمیخواهد. شهید شده؟》
تایید کرد و گفت:《بله محمودرضا شهید شده.》
گفتم:《مبارکش باشد.》.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عنایت حضرت رقیه (س) به دختر بی #حجاب در ایستگاه مترو
🔺به همراه سخنان زیبای شهید حاج منصور خادم صادق اسوه اخلاق و عرفان
#تذکر_لسانی
#شهیدخادم_صادق
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐️
🌹پائیز سال 65، دستور آموزش نیروها برای کربلای 4 به واحد آموزش داده شد. ما باید سه گردان لشکر را آموزش غواصی می دادیم. هم زمان رضا هم به ما پیوست و کار آموزش غواصی نیروها را همراه با دیگر مربی ها در حوضچه به عهده گرفت. هم پائیز بود، هم آب سرد و گل آلود حوضچه و هم لباس غواصی. رضا در این شرایط سخت، صبح، عصر و شب در حوضچه کلاس داشت، واقعاً کار سخت و طاقت فرسایی بود. یک روز چند ساعتی برای استراحت از مقر دور شدیم. بی اختیار شروع به تعریف از دخترش کرد. چنان از دخترش تعریف می کرد که فکر کردم در دنیا هیچ چیز را بیشتر از او دوست ندارد.
رضا سابقه فرماندهی واحد تخریب و آموزش بسیج فارس را داشت، در شیراز زندگی راحتی داشت. اما به خاطر خدا، از همه مسئولیت ها و زن و فرزندش گذشته بود و شبانه روز در آب سردو گل آلود حوضچه به عنوان یک مربی ساده آموزش می داد که هر کس طاقت آن را نداشت...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍مشغول مرتب کردن پادگان بودیم، ماشینی وارد شد. با دقت نگریستم؛ بالاخره آمد هر که هرچه در دست داشت زمین گذاشت و به استقبال سردار رفت.
انگار پدرشان را دیده بودند با تمام بچه هایی که به استقبالش آمدن سلام و علیک کرد و تک تک را در آغوش گرفت.
با ذکر صلوات پشت میکروفون رفت اول نکاتی راجع به حضرت زینب علیه السلام بیان کرد و بعد توصیه ای برادرانه کرد و گفت: برادران سعی کنید روی پای خودتان بایستید تلاش کنید خلف صالحی برای پیشینیان باشید.
با دقت به کلمه های گوش میدادیم و سکوت تمام نیروها را فرا گرفته بود.
یکی از رزمندگان بلند شد و بی مقدمه گفت: حاج آقا تو که اینقدر ما را موعظه می کنی خودت گروه چندی؟!
همه با ناراحتی برگشتیم و آن رزمنده را نگاه کردیم معلوم بود نمیداند به چه کسی این حرف را زده، تا آمدیم با آن رزمنده برخورد کنیم سردار گریه اش گرفت و با لحنی ناراحت گفت: من گروه صفر هستم، هنوز لیاقت پیدا نکردم، من...
💠امیرالمومنین در قسمتی از نامه اش به مالک می فرماید:
(( زمانی برای آنان که به شخص تو نیازمندند قرار ده و در آن زمان وجود خود را برای آنان از هر کاری فارغ کن و محل نشستن تو در مجلس عمومی باشد برای خداوندی که تو را آفریده تواضع کن و یاران خود را از این مجلس دور کن تام سخنگوی نیازمندان بدون ترس و نگرانی و لکنت با تو سخن بگوید.
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃
🌺 بســم رب الشــهداء والصدیقین 🌺
بار دیگر صبــ🌤ـح شد،
بیدار شد این زندگے
اےتمام حس بودنهای من
صبحت بخیـــر ....
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطرهی عجیب و جالب از #مادر_شهیدان_خالقیپور که مشکلات بزرگ زندگیاش به دست فرزندان شهیدش حل میشود....
😭کارهایم را فرزندان شهیدم می گویم...😭
🔸️به همراه مصاحبهی ماندگار شهید آوینی با این مادر بزرگوار؛...
🌷#شهدا
🌷#عند_ربهم_یرزقون
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_محمودرضا_بیضایی*
✍از تبریز تا دمشق / #قسمت_نوزدهم
🔹مجروح، مثل حسین(علیه السلام)وزهرا(سلام الله علیها)
پیکر محمودرضا آمد. در معراج شهدا در حال انتقال به بهشت زهرا بود. رفتم که ببینمش. پیکر را گذاشته بودند توی آمبولانس. رفتم توی آمبولانش و دیدمش. لباس های رزمش هنوز تنش بود؛ سرتاپاخون. اما زخم کوچک روی سر که محل وارد شدن ترکش کوچکی بود، پیدا نبود. بازوی چپ محمودرضا تقریبا از بدن جدا شده بود و به زور به بدن بند بود. روی بازو تا مچ هم، بر اثر ترکش ها و موج انفجار داغان شده بود.پهلوی چپش هم پر از ترکش های ریز و درشت بود. بعدا شمردم، روی پیراهنش۲۵ تا ترکش خورده بود. ساق پای چپش شکسته بود. شمردم ده تا ترکش هم به پایش گرفته بود. اما با همه ی این جراحت هایی که بر پیکرش میدیدم، زیبا بود. زیباتر از این نمیشد که بشود! عمیقا غبطه میخوردم به وضعی که پیکرش داشت. سخت احساس کردم حقیر شده ام در برابرش. بی اختیار زیر لب گفتم:《ماشاءالله برادر!ای والله!حقا که شبیه حسین(علیه السلام)شده ای.》اما با آن همه زخم در پهلو بیشتر شبیه زهرا(سلام الله علیها)بود.چه میگویم؟...
هیچ کس نمیدانست حرف آخری داشته یا نه. رزمنده هایی که موقع شهادت کنارش بودند، هیچ کدام ایرانی نبودند، اما بچه های خودمان که بعدا رسیده بودند میگفتند نفسهای آخرش بود که رسیدیم، حرف نمیزد. نمیدانم،شاید وقتی داخل آن کانال با موج انفجار به دیوار خورده بود"یازهرا"گفته باشد.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
کشف پیکر دو شهید استقلالی و پرسپولیسی
🔹فرمانده کمیته جستجوی مفقودین: در تفحصهای اخیر ستاد، به همراه پیکر یکی از شهدای گمنام یک پیراهن ورزشی باشگاه استقلال پیدا شد. دو ماه پس از کشف این پیراهن هم پیراهنی از باشگاه پرسپولیس نیز در کنار پیکر شهید گمنام دیگری یافت شد.
🔹در حال حاضر پیراهن این دو شهید گمنام در ستاد معراجالشهدا نگهداری میشود و ما آمادگی داریم تا درصورت تمایل دو باشگاه پیراهنها را هدیه کنیم تا در گنجینه افتخارات آنها نگهداری شود.
پ.ن✍: انگار شهدا هم در دربی باز با هم کَل کَل می کنند 😃
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گفتم: ببینم توی دنیا چه آرزویی داری؟
قدری فکر کرد و گفت: هیچی
گفتم: یعنی چی؟ مثلاً دلت نمیخواد یک کارهای بشی، ادامه تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه ...
گفت: یک آرزو دارم
از خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم ... 💔
#شهيد_نور_الله_اختري
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید محمدرضا ایزدی⭐️
🌹قرار بود گردان های غواص را از آب گرفتگی شلمچه که پر از موانع مین و سیم خاردار بود عبور دهیم و به ساحل دشمن برسانیم. چند روزمانده بود به شروع عملیات که عراق یک تیربار چهارلول ضد هوایی روبروی آبگرفتگی و به سمت آب نصب کرد، تیرباری که اگر کار می کرد در چند دقیقه می توانست همه نیروهای ما را روی آب بزند.
جریا ن را به فرماندهی گزارش کردیم و درخواست کردیم برای خفه کردن این تیربار چند نیروی ویژه در معبر ما بگذارند. شب عملیات کربلای 4 بود. رضا را با لباس غواصی دیدم. گفتم: کجایی؟
گفت: قرار است یک تیربار چهارلول را خفه کنم!
با خودم گفتم الحق که یک نیروی ویژه را برای این کار گذاشته اند. سر ساعت وارد آب گرفتگی شدیم و تا ساحل دشمن رفتیم. محور کنار ما زودتر از زمان درگیر شد. ناگهان تیربار چهارلول هم شروع به کار کرد، اما شاید بیش از ده گلوله شلیک نکرد که با دو نارنجک پیاپی رضا منفجر شد و نتوانست سد راه ما شود.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرق شهید با یک آدم معمولی
🔹کسب که نوکرتره ، درجه ش بالاتره
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
الحمدالله اقلام جهت بسته های نیازمندان خریداری شد ...✅
البته همچنان بدهکاریم 😊
و منتظر کمک های شما محبان شهدا
⬇️⬇️
در شادی نیازمندان شریک شوید ....
⬇️
6037997950252222
*بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام*
[صدقات ، نذورات، هدایا و....】
🔹🔺🔹🔺🔹
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
🌷🕊🍃
گفتم کلید قفل شــهادت
شکسته است؟
یا اندر این زمانه،
در بـاغ بسته است؟
خندید و گفت:
ساده نباش ای قفس پرست..!
در بسته نیست!
بـال و پر ما شکسـته است
#شهیدداوودجعفری از مستشاران نیروی هوافضای سپاه
📸تصویری از شهید داود جعفری
در کنار رهبر معظم انقلاب
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🇮🇷توصیه شهید!
🌷چند روزی بود مریض بود. در تب می سوخت. ناگهان از خواب پرید. گفتم: چی شده ناصر؟
گفت: خواب دیدم!
کمی آب خورد و خوابید. ربع ساعت نشده دوباره از خواب پرید و گفت خواب یک شهید را دیدم.
باز با بی حالی چشم هایش روی هم افتاد. هنوز نیم ساعت نشده باز از خواب پرید. این بار اشک می ریخت.
گفتم: چی شده ناصر؟ خواب چی می دیدی؟
گفت: هر سه بار خواب یک شهید را دیدم. هر سه بار هم گفت: اگر می خواهی شهید بشی، باید یه چیزهایی رو توی خودت تغییر بدی، اصلاً #دروغ نگی، #غیبت هم نکنی!
گفتم: حالا چرا گریه می کنی؟
گفت: الکی امیدوارم می کنن، باشه از این به بعد بیشتر مواظبت می کنم ببینم این خواب چقدر صحت داره...
بالاخره هم مراقبت هایش نتیجه داد و شد شهید.
🇮🇷🌷🇮🇷
#شهید ناصر ورامینی
#شهدای_فارس
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb