eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
# زندگی‌به‌سبک‌شهدا 🔸همرزم شهید نوری می گوید: توی بوکمال چادر زدیم، مقر لشکر حضرت زهرا شش نفر از بچه های موشکی توی یک چادر مستقر شدیم، بابک هم با ما بود. بابک دم در چادر برای خودش جا درست کرد، هرچی گفتیم بیا بالاتر اونجا سرد میشه گفت: نه همین جا خوبه. نزدیک صبح بیدار شدم دیدم بابک پتو رو کشیده روی سرش و آروم همونجا جلوی در داره با خدا مناجات می کنه زیر پتو چراغ قوه روشن کرده بود و خیلی آروم دعا می خوند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱تو نداشتھ‌منـے.. وقتے تونبـٰاشے بھ‌چھ‌ڪـٰارم‌مۍآید این‌همه‌آسمـٰان...🌤✨ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
قطعاً شهادت گل رُز زیبایی است که هنگامی‌که فکرمان به آن نزدیک می‌شود آرزوی مشاهده‌ی آن را داریم و زمانی که شهادت را مشاهده می‌کنیم آرزو داریم رایحه‌ی خداوند را استشمام کنیم و هنگامی‌ که آن رایحه‌ی الهی را استشمام کردیم صفحات روحمان به جهان جاودانگی کشیده می‌شود و این می‌تواند یک آغاز باشد..:) http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * حبیب سرسنگین شده. انگار از چیزی ناراحت است. حمید این را حس می‌کند اما چرایش را نمی داند.بعد از این همه وقت حبیب سری به آنها زده و حالا طوری رفتار می‌کند که انگار از او دلخور است. عمدا نگاهش را از نگاه برادر دور می‌کند و سعی می‌کند زیاد با او همکلام نشود. حمید طاقت نمی‌آورد: «چیزی شده؟!» حبیب جواب نمی‌دهد. حمید باز می پرسد چیزی شده از من دلخوری؟! _نباشم؟! حمید جا می‌خورد از سردی لحن برادر: «آخه برای چی مگه من چیکار کردم؟! حبیب انگار یک دفعه سفره دلش باز شده باشد،می‌گوید: «آخه این چه کاری بود کردی؟! از تو بعید بود این رفتار؟! حمید حیران می‌ماند: «من چیکار کردم؟!» حبیب بدون آنکه سر بالا بیاورد که با برادر چشم در چشم بشود می گوید: «آبروم جلوی خانواده موسوی رفت آخه چرا؟!» حمید کم کم دارد عصبی می‌شود: «درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ از چی حرف میزنی ؟من چیکار کردم که آبروت رفته؟!» حبیب با حالت بچه ای که از کار بزرگتر هایش دلخور است با اخم و ابروهای گره کرده می گوید: «چرا پا شدی رفتی در خونه موسوی و گفتی برادر اونا منو از راه به در برده؟!حالا این به کنار دیگه اون مرتیکه ساواکی را برای چی با خودت برده بودی؟» حمید مات می ماند و دهانش برای ادای کلمه‌ای باز می‌شود اما حرفی بیرون نمی‌آید. حبیب حالا درد دلش باز شده یک روز گلایه می‌کند.آخه تقصیر اونا چیه ؟!شما هر ناراحتی داری بیا به خودم بگو! آخه فکر نکردی ممکنه برای اونا چه دردسری درست بشه ؟!جلوی سیدحسام از خجالت آب شدم.» حمید سعی می کند از شوک چیزی که شنیده بیرون بیاید به زحمت می گوید: «من؟! من اومدم؟!» حبیب که سرش را پایین انداخته و یک ریز دارد می‌گوید و گلایه می‌کند برای لحظه‌ای سربلند می کند و قیافه مبهوت برادر را می بیند و می پرسد: «چی شد؟!» حمید هنوز هم حیران است: «من نبودم حبیب !به خدا من نبودم.. به ابوالفضل من نبودم..» حالا نوبت حبیب است که دهانش باز بماند. حمید دست او را میگیرد.:«آخه چرا من همچین کاری کنم که عقلم کم شده؟!» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار شنیدنی... ⬅️مقام شهدا از نظر علامه حسن زاده آملی: شهدا از اولیاءالله بالاترند ⚡(ره) 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 عملیات فتح المبین بود. ساعت دو و نیم شب بود که به محل درگیری رسیدیم و طبق دستور سنگر گرفتیم. تیر بود، فشنگ بود، خمپاره بود و ترکش. اما حبیب قرآن کوچک را دست گرفته بود و قرآن می‌خواند. مرتب دستور پیش روی و عقب‌نشینی داده می‌شد، نیروها در حال حرکت بودند، اما حبیب درحرکت هم از قرآن دل نمی‌کند و جدا نمی‌شد. صبح شد. در روشنای روز، تا ظهر هشت جز قرآن را تلاوت کرد. درحرکت به سوره واقعه رسید. گفت هر کس سوره واقعه را بخواند خداوند به او چهار بال ملائکه می‌دهد. سوره واقعه را که خواند گفت: حالا من چهار بال گیرم آمد. رسید به سوره مائده. گفت در روایت داریم هر کس بعد از سوره واقعه، سوره مائده را بخواند، خدا چهار بال دیگر به او می‌دهد که با آن می‌تواند پرواز کند، شروع به خواندن سوره مائده کرد. به‌این‌ترتیب، همان‌طور که درحرکت بودیم، سوره‌ها را می‌خواند و جلو می‌آمد. سختی زیادی داشتیم، به‌خصوص درحرکت چون منطقه رملی بود و رمل‌ها هم داغ بود، اما بچه‌ها همه این سختی‌ها را به جان خریدند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
| 📍رفتارِ جالبِ فرمانده‌ی شهید در میدانِ‌جنگ 🌟در عملیاتِ بازی‌دراز هلی‌کوپترهایِ بعثی مستقیم به سنگرِ بچه‌ها شلیک می‌کردند. اوضاع وخیم شده بود. یکی رفت سراغِ فرمانده‌مون (شهیدوزوایی) و با ناراحتی گفت: پس این نیروهایِ کمکی چرا نمیان؟ چرا بچه ها رو به کشتن میدی؟ دیدم شهید وزوایی سرش رو به سمتِ آسمان گرفت و با صدایِ بلند این آیه رو خوند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ... بچه ها هم با فرمانده این آیه رو فریاد زدند. یهو دیدم یکی از هلی‌کوپترهایِ بعثی اشتباهی تانکِ خودشون رو زد. چند لحظه بعد دو تا از هلی‌کوپترهایِ بعثی با هم برخورد کرده و منفجر شدند... یاد شهدا با صلوات🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 *🏴گرامیداشت شهید عباسعلی قدرت الهی 🏴* 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 برادر *حاج سید حسین فتح اللهی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۶ آبان ماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
حال و هوای این روزهایم را کسے نمی‌داند...! باد که می‌آید دلتنگے‌ هایم را رهسپارش می‌کنم :)💔 اما خیالت را به هیچکس نمی‌دهم🖐🏻🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خبرپیداشدن پیکرشهیدجاویداثرمهندس حسین شکرائیان بعد۳۹سال درحرم رضوی به پدرومادرش توسط محمدرضاگرایی قهرمان جهان دربرنامه زنده 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 🚨🚨🚨🚨 همینک آنلاین شوید ⭕️⭕️ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 بعد از عملیات فتح‌المبین بود. به شیراز آمده و آماده برپایی مراسم عقد و عروسی‌ام در نوزدهم فروردین سال 61 می‌شدم. هرکدام از دوستان لطفی داشتند و بخشی از کار را می‌کردند. حبیب آقا هم پیش من آمد و گفت: آقای رودکی، از شما می‌خواهم اجازه بدهید کارت عروسی‌تان را من آماده کنم. گفتم: ممنون، پس کارت با شما. گفت: با اجازه می‌خواهم بالای کارت عروسی شما این آیه را بنویسم. «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ » گفتم: خیلی هم خوب. این آیه را روی مقوای سفیدی نوشت، بعد هم بقیه جزئیات کارت عروسی مثل زمان و مکان و اسم‌ها را نوشت. آن را به چهارراه مشیر برد و سفارش داد از رویان برایمان چاپ کنند. خودش هم بعد چاپ آن را برایم توزیع کرد. این کارت دعوت را سال‌هاست به‌عنوان یادگاری از حبیب برای خودم نگه داشتم و به هر تازه‌عروس و دامادی، از طرف حبیب این آیه را به آن‌ها تذکر می‌دهم تا سرلوحه زندگی‌شان قرار دهند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 وشب زیارتی حضرت اباعبدالله..🌷 سلام آقا...بسه دوری از حرم بذار بیام آقا شب و روزمو توی فکر کربلام آقا... حسین جانم... 🔆مرحوم دولابی ره: هرگاه یاد امام حسین علیه السلام افتادید شک نکنید که آن حضرت نیز به یاد شماست... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
>•🌸‌•< آقا جان روزےکه‌به‌جمال‌توچشمم‌بشودباز..🌤 اےجان‌دلم،روزمن‌آن‌روز‌بخیراست♥️'! • . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✍قسمتی کوتاه و تامل برانگیز از وصیت شهید😔 🔰سعی ڪنید راهم را ادامه داده، نگذارید اسلحه‌ام بر زمین بیفتد. 🔰نمازهای شب و راز و نیازهای نیمه شب را ترڪ نڪنید، زیرا هر چه ما داریم از همین ناله هاست. 🔰قبل از اینڪہ به شهدا فکر ڪنید، به بینش آنها فڪر ڪنید و بدانید ڪہ نماز عشق را فقط با می‌توان خواند❗ 🔰 گول هوس‌های ظاهری دنیا را نخورید و دیو نفس را در خود بڪشید و تنها به خدا فکر کنید.✨ 🔰 اینقدر ڪہ وقتتان را صرف هوس‌های ظاهری دنیا می‌ڪنید صرف ڪنید ڪہ زودتر به آرزویتان می‌رسید، زیرا من خودم این را تجربه کردم.✨ 👈❌در ضمن برای من زندگینامہ ننویسید زیرا در این دنیا ڪسی مرا نشناخت که بخواهد برایم زندگینامہ بنویسد. 😢❌ غلامرضا جمشیدی* 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * سید حسام با بی میلی زل می‌زند به حمید و سر تا پایش را برانداز می کند. حمید که نگاهش را مستقیم به دوخته به حسام می گوید: «مطمئنی من بودم سید؟!» سیدحسام نگاه محکم و مستقیم حمید را که می‌بیند کمی شک می‌کند. ابروهایش را در هم می کشد و به ذهنش فشار می‌آورد. _من نبودم آقاسید ! اشتباه می کنید یک نفر بوده شبیه من! حسام به تردید افتاده.مرد آن روز هم این قیافه را داشت اما اون نگاهش گریزان و مضطرب بود .اصلا سرش را بلند کرد تا ز کلمه هم حرف نزد که حسام صدایش را بشنود. _والا راستش گیج شدم شباهت خیلی زیاد بود ولی انگار...» همینطور که حمید را نگاه می‌کند انگار چیزی به یاد می‌آورد به سرعت می گویند: «ولی اون رنگ چشماش خیلی روشن تر بود انگار سبز بود یا آبی.. آره درست رنگی بود چشماش» حبیب و حمید دوباره به هم نگاه می کنند. ذهن هر دو بین اسامی دوست و آشنا برای به یاد آوردن چهره ای که شبیه حمید باشد و تنها رنگ چشمهایش تفاوت کند می گشت. سیدحسام هنوز از کشفش هیجان زده است میگوید :«الان که خوب دقت می کنم میبینم یک مختصر تفاوت‌هایی هست اما در حد دو برادر دو قلو واقعا عجیبه!» برای لحظه‌ای جستجوی ذهنی حمید نتیجه می دهد و ناخودآگاه بر زبان می‌آورد: «عنایت..مطمئنم خودش بود. فقط اونه که این همه به من شباهت داره.» حبیب می‌گوید:« فکر کنم خودش باشه چشماش هم رنگیه» سیدحسام با احتیاط می پرسد: «چه نسبتی داره باهاتون؟!» حمید می گوید:« از فامیل های خیلی دورمونه» _پس احتمالا خودش بوده. حمید با قاطعیت می‌گوید: «شک ندارم که خودشه» سیدحسام که انگار تازه چیزی یادش آماده باشد جلو می‌آید و حمید را در آغوش می کشد: «حلالمون کن آقا حمید» و می خندد:« ولی به جان خودم خیلی شبیه شما بود! نامردا حتی پیرهنش هم مثل شما انتخاب کرده بودند» بعد از آن نوبت حبیب از برادر را در آغوش می کشد و محکم می فشارد و می بوسد و می گوید: «شرمنده نبایدبه تهمت می زدم ببخش» حمید خیالش را راحت میکند:« طوری نشده کاکو !منم بودم همین فکر میکردم» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که شفای مادرش را از امام حسین (ع) گرفت😔😭😳 🔹باندها را باز کرد و شال سبز را به دور مچ پایم را بست و گفت مادر! به زیرزمین برو و دیگ‌های مراسم امام حسین (ع) را بشور. 🔹از خواب برخاستم، دیدم آنچه در خواب دیدم، در واقعیت نیز رخ داده است. ... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 عملیات فتح المبین بود که آقای دستغیب به حبیب گفتند به شیراز برگرد. با هم همراه شدیم. در بین راه، حبیب خیلی گریه کرد، می گفت حتما خطایی مرتکب شده ام که خدا فیض حضور از جبهه را از من گرفته است. وقتی آرام شد، تعریف کرد؛ چند شب پیش،در تعریف کرد؛ چند شب پیش، در مسجدی که بچه‌ها در خط ساخته بودند دعا و سینه‌زنی بر پا بود. بیرون آمدم. دیدم رزمنده نوجوانی بیرون است. گفتم: اینجا خطر داره، برو تو سنگرت! گفت ببین نور سبز درخشانی در آن دشت جابه‌جا می‌شود، گاهی به ما نزدیک می‌شود، گاهی دور. او را در آغوش کشیدم و صورت معصومش را بوسیدم و گفتم: خوش به سعادتت که نور امام زمان را دیده‌ای! گفت: آن نوجوان بسیجی لیاقت دیدار امامش را داشت، اما من، حتماً خطایی کرده‌ام که از جبهه محروم شده‌ام. چند روز بعد در گلزار شهدا حبیب را دیدم. با هم قدم می زدیم. مزار یکی از همسایه هایمان را نشانش دادم، پسر نوجوانی که در فتح المبین شهید شده بود. حبیب تا عکسش را دید، کنارش نشست و با گریه گفت همان نوجوانی است که نور امام زمان را دیده بود... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎨 ✍🏻 شهید احمد کاظمی؛ 🔻دوستان، ‌هرچه براي اين ملت تلاش كنيم كم است. ما براي اين ملت زنده،پيشتاز و خداجوي نبايد كم بگذاريم. اگر آماده باشيم، اگر بانشاط باشيم، اگرآماده حركت باشيم، هيچ گونه تهديدي متوجه ملت ايران نمي‌شود. سرزمين اسلام امن است. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آنان ڪہ بہ من بدے ڪردند ، مرا هشیار ڪردند آنان ڪہ از من انتقاد ڪردند ، بہ من راہ و رسم زندگے آموختند  آنان ڪہ بہ من بے اعتنایے ڪردند ، بہ من صبر وتحمل آموختند آنان ڪہ بہ من خوبے ڪردند ، بہ من مهر و وفا ودوستے آموختند  پس خدایا ؛  بہ همہ ے آنانے ڪہ باعث تعالے دنیوے واخروے من شدند ، خیر ونیڪے دنیا وآخرت عطا بفرما . 🌷 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨رتبہ انسان را شهادت لازم است🌷 رونق بازار ایمان را شهادت لازم است..🌷 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
.... 🌷ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می‌کردم. مادر آمد. گریه می‌کرد. _مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه. 🌷علی آقا گوشه‌ی حیاط گریه می‌کرد. خودش هم گریه‌ش گرفته بود. دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پایین و گفت: «دلم می‌خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»   🌷....دستم را کشید، برد گوشه‌ی حیاط، گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشته‌م برسون. وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میافته گردن تو.» پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود. هر پاکت برای یک خانواده‌ی شهید.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهيد حجت الاسلام مصطفی ردانی‌پور راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * از حمید آقا می پرسم: «واقعاً یک نفر شبیه شما را فرستاده بودن برای جاسوسی حتی لباسش هم مثل شما؟!» _بله آن زمان از ساواک  هر کاری بر می آمد! _خوب آخر و عاقبت این فامیلتون چی شد ؟!همون که شبیه تون بود.؟! _عنایت!؟ هیچی اون بنده خدا هم یه مدت بعد از شهادت حبیب بود که از ایران رفت. فکر کنم الان انگلستان زندگی میکنه! _ از دستش ناراحت نیستید؟! راحت جواب می‌دهد:«نه چرا ناراحت باشم بیچاره اون زمان یک راننده تاکسی بود. یه آدم معمولی. بهش گفتن بیا این کارو بکن گفته باشه. در ضمن باباش هم یه مدتی توی ساواک کار می کرد. _ساواک واقعاً سازمان مخوفی بوده! حمید آقا می خندد: «اینها که جزء کارهای عادی و مثلاً خوبشون بود.شما نمیدونید آن‌زمان چه خفقانی توسط ساواک ایجاد شده بود. فکر نکنید مثل الان هر کس راحت میگه ساواک این طور بود و این طور بود. اصلا اسمش را می‌آوردند پشت آدم می لرزید. کارهایی می‌کردند که واقعا از انسانیت به دور بود. نیروی شهربانی آن زمان هم دست کمی از ساواک نداشت.مثلاً می‌زدند جوون مردم را شهید می‌کردند به خانواده خبر می‌دادند یا جنازه را تحویل بگیر. تازه پول تیر هم ازشون می گرفتن. با تعجب می گویم: پول تیر یعنی چی؟! _یعنی هزینه گلوله ای که خرج کرده بودند برای شهادت آن جوان.یعنی خانواده باید پولی را که حکومت هزینه کرده بود و گلوله خریده و در اختیار آنها گذاشته بود که بچه‌های مردم را بکشند پس می دادند تا بتوانند جنازه عزیزشان را تحویل بگیرند. حمید آقا روی مبل کمی جابجا می شود و می گوید: «البته هیچ کدام از برنامه های ساواک و شهربانی تاثیری روی جوان‌های شجاع و انقلابی نداشت.یکیشون که برادرم حبیب باشه با این که از سربازی فرار کرده بود و حکمش اعدام بود ،مدام در تظاهرات ها شرکت می کرد. حتی یواشکی برای سر زدن به ما می آمد،شبها همراه من برای شکستن حکومت نظامی می‌آمد. طوری که چند تا از همسایه ها می گفتند: «بابا این بنده خدا هنوز موهاش درنیامده. معلومه سرباز فراریه. تورو خدا بگین مراقب باشه! اما حبیب گوشش بدهکار نبود چون همیشه سر نترسی داشت» انگار خاطره ی آن روزها را مرور می کند لبخندی میزند «شب ها می رفتیم شعار می دادیم و نیروهای حکومت نظامی را اذیت می کردیم.درهای همه خانه‌های محل را باز می گذاشتیم و بعد از شعار دادن و الله اکبر گفتن با سرعت بر می گشتیم توی کوچه هامون و توی هر خونه ای که می خواست می رفت و قایم می شد. در تمام خانه ها از سر تا سر کوچه باز بود.تا دم دم های صبح این کار رو می کردیم و حکومت نظامی ها از دست ما ذله می شدند.» می‌گویم: «اما گویا در عوض آنها هم در روزهای تظاهرات حسابی تلافی می کردند!؟» _بله بد جوری هم تلافی می کردند .خیلی از دوستان و آشنایان ها در تظاهرات ها شهید شدند.مثل شهید علی اکبر رستمی که جلوی آستانه سید علاءالدین حسین با ضربه های باتوم شهید شد. تازه بعدشم اجازه نمی‌دادند شهدا را تشییع و خاکسپاری کنیم. از ترس اغتشاش و سر و صدای مردم. جنازه ها را شبانه و بی سر و صدا می بردند توی دارالرحمه شیراز و خاک می کردند. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ/صوت فرزند شهید مدافع حرم محمد حسن دهقانی سلام بابای خوبم 😢 خوبی؟ امروز روزیه که شما شهید شدی 😢 و من خیلی دلتنگتم دوست داشتم همیشه پیشم باشی 😭😭😭 برای ما خیلی دعا کن خیلی دوست دارم 😭😭 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 شهید عبدالحمید حسینی، وصیت کرده بود شبانه تشییع شود و فقط 7 نفر در مراسمش باشند، یکی از 7نفری که اسم برده بود، حبیب بود. آن زمان حبیب در جبهه بود و به مراسم نرسید. یک شب باهم به سر مزار عبدالحمید رفتیم. شروع به خواندن دعا و مناجات کردیم. ساعت حدود 11 شب بود. بچه‌ها که خسته شده بودند، گفتند: بریم! تا از کنار قبر عبدالحمید بلند شدیم چند سگ وحشی ما را دوره کردند. به هر طرف می‌چرخیدیم، یک سگ با دندان‌هایی که به نشانه تهدید به ما نشان می‌داد ایستاده بود. حبیب گفت: نگران نباشید، بشینید. این نشانه بدی نیست. این شهید از حضور شما خرسند است و دوست دارد باز کنارش باشید و مناجات کنید.باز همه روبه‌قبله، کنار قبر عبدالحمید نشستیم. سگ‌ها از حالت تهاجم خارج شدند و روی زانو همان‌طور که ما را احاطه کرده بودند نشستند. همه با صدای سوزناک حبیب اشک می‌ریختیم. حدود یک ساعت، باحالی خوش دعا و مناجات می‌خواندیم. حبیب گفت: حالا بریم. (حبیب بعد شهادت و مفقودی در خواب به برادرش گفته بود برای زیارت من سر قبر عبدالحمید بروید!) 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید