eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید بگویند صحنه های غزه را نشان ندهید ... ولی کسی که این روزها قلبش برای نخورد نه تنها مسلمان نیست بلکه انسان نیست ... 💢کودکانی که این روزها قربانی جنایت رژیم کودک کش میشوند😭 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 نشردهید https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🚨 میهمانی لاله های زهرایی شهدای کربلای ۴ گرامیداشت سالگرد شهادت شهید علی اصغر نجمی 🌹 💢 حاج قاسم مهدوی 💢 : کربلایی حسین باقری : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۳۰ آذرماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 سری که درد نمی‌ کند دستمال نمی‌بندند اینجا سر همه درد می‌کند برای شهادت! دعوا سَر سربند یا زهراست.... 🥀💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷 🔰اواخر پاییــز سال ۶۵ بود. برای عملیات کربلای ۴ اماده می شدیم. سـراغ محمدعلے را گرفتــم. گفتنــد :گردان اسلامے نسب است. رفتـم آنجــا, به تـپہ اے اشــاره ڪردند. گفـتند: هـر روز تـنها مےرود آنـجا. رفــتم سراغش... دیگر آن شلوغے و شیطنـت همیشگے را نداشــت. آرام شــده بود. تنها لبخـند زیبا و ملیحے بر صــورت داشــت😊. چهــره اے با وقــار داشــت... انگار نه انگار که یڪ نوجوان ۱۶ ساله است! گفت:خـواب جعفر(دوسـت شهیدش) را دیـدم, مے خواسـت مـن را با خــود ببــرد. مطمینــم عملیات بعد, جعفر من را مےبرد. چیزے برای خـوردن به او تعـارف ڪردم.... نگرفت...گفــت روزه ام! گفتم روزه, اینجــا؟ با همان لبخند زیـبا گفت:شش روز, روزه نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم! چند روز بعــد در ڪربلاے۴ به جعــفر دســت داد! طلبه محمد علے سبحانے 🌹✨🌹✨🌹✨ https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * پس از سالها رنج و محرومیت در انتظار پایان یافتن درس فرزند بزرگ خود بودند. می خواستند اولین فرزندشان را خیلی زود داماد کنند. آرزویی که هر پدر و مادری دارد و در خانواده ی ساده و صمیمی ما هم وجود داشت آن سالها سن ازدواج در محل خیلی پایین بود همین که جوان هجده نوزده ساله میشد برایش زن میگرفتند. هرگاه به مرحضی میرفتم مادر کنارم مینشست و میگفت: - تو مگه نمیخوای زن بگیری؟ بعد یک فهرستی از دختران محل را قطار می.کرد هرگاه نظر خودش را می خواستم. می گفت: میل با خودته ولی دختر خود را سبک سنگین میکردم تا مادر اسامی بیشتری را به لیست اضافه کند. بعد اسامی دخترها را نام میبرد تا این که میرسید به اسمی که من میخواستم دلم همان جا میخکوب می.شد صورتم رنگ می باخت میخواستم نظرم را بگویم رویم نمی شد. روزی که پدر و مادر به اتفاق اصرار میکردند که باید یکی را انتخاب کنی با شوخی میگفتم: - یعنی این همه دختر را به من میدهند؟ از خداشونه التماس میکنن! با خنده ی پدر مادر تازه متوجه حرفم میشد و می خندید. با تعارف میگفتم - حالا شما چند سالی صبر کنید تا لااقل صورتم ریش در بیاره بعد ... شده که اون وقتی که میرفتی جبهه که توی فکر ریش و پشم نبودی حالا چی؟ ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌تو تابوت شهدا چه می ریزند😭 🎥تصاویری از لحظه کشف پیکر مطهر شهید در جزیره مجنون 🔹توضیحات سردار باقرزاده فرمانده تفحص شهدا درباره چگونگی کشف این پیکر 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️ 🌹 عبدالعلی به فکر جذب نیرو از داخل شهر هم بود. در شهر جهرم یک پایگاه تشکیل داد که محل آمد و شد بچه های تخریب لشکر باشد. جوانان وقتی وارد این محفل می شدند و حالات و رفتار عرفانی بچه های تخریب به خصوص خود عبدالعلی را می دیدند، خود به خود جذب تخریب لشکر می شدند. محل این پایگاه منزل خود عبدالعلی بود. ایشان عادت داشت مراسم های خود را با تلاوت قرآن شروع کند. روزی در یکی از این مراسمات نشسته بودیم و یکی از برادران قرآن تلاوت می کرد که صدای زنگ خانه بلند شد. نگاهم به عبدالعلی دوخته شد. آرام و با تمأنینه روی دو زانو نشسته بود و قرآن گوش می داد. زنگ در مرتب به صدا در می آمد اما ایشان حرکتی نمی کرد. تلاوت قرآن که تمام شد، بلند شد و رفت برای باز کردن در. به آن بنده خدایی که پشت در بود گفت: ببخشید، هنگام تلاوت قرآن بود و اگر بلند می شدم به قرآن بی احترامی می شد. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گفتگوی یلدایی مادر شهید با عکس فرزندانش، اشک مجریان را درآورد😭 و چقدر مادر که به خاطر امنیت ما بی فرزند شدن .... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 پنجشنبه ها دلتنگ‌ترم... غصه‌ام سنگین‌تر است و بغضم شکننده‌تر... حرفای کمتری برای گفتن دارم واشک های بیشتری برای ریختن 🕊 🌷اللهُمَ‌صََلِ‌عَلي‌مُحَمَّدِوآلِ‌مُحَمَّد وَعَجِل‌فَرجَهُم 🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢یادشهدای عملیات کربلای۴ 💠بچه ها سخت مشغول آموزش شنا و غواصي بودند، عمليات كربلاي چهار در پيش بود. حاج مهدي درخواست ۴۸ساعت مرخصي كرد. مخالفت كردم. مخالفت شديد مرا که ديد، مجبور شد علت مرخصي را بگويد، گفت: «من يقين دارم از اين عمليات بر نمي‌گردم. من آماده‌ام و بايد خانواده‌ام را نيز آماده كنم. آنها را به شيراز ببرم و بچه‌ها را در مدرسه ثبت‌نام كنم و با خيالي آسوده برگردم.» ديگر نتوانستم مخالفت كنم. در عرض دو روز و نيم تمام كار هايش را انجام داد و برگشت. حاج مهدی زارع 🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * پدر می گفت: - بچه ام درست میگه نباید عجله کرد از حرفم پشیمان شدم .دوست داشتم بحث ادامه پیدا کند تا شاید فرجی حاصل شود. جمله ی آخر پدر مثل یک تیر سه شعبه نشست توی گلویم. با اتفاقی که چند روز بعد افتاد مادر دور تمام لیست دختران را خط قرمز کشید. هیچ کدام از آن نام ها در شناسنامه ام نوشته نشد! حدود یک هفته در کنار پدر و مادرم ماندم وقتی به پایگاه سپاه مراجعه کردم، قرار شد که ترتیب اعزام ما به جبهه بعد از عید داده شود. یک روز در سپاه از پله ها پایین می آمدم که تلفنچی سپاه با صدای بلند مرا صدا کرد. - تلفن دارید تلفن از راه دور تند رفتم گوشی را برداشتم عبدالرسول بود، پرسیدم _کجا هستی؟ _از مهاباد زنگ میزنم _مگه شما را آن جا اعزام کردند؟ _بله فکر کنم نقل و نبات و عروس این طرفها باشد. مدام به من میگفت مواظب خودت باش گفتم - من این جا هستم تو باید مراقب خودت باشی. پاسخ داد: _خوبِ شما هم می آد! ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
جن هندوانه😂 وسط تعریف بچه های گردان، چشم «دارعلی» می رفت به هندوانه ی بزرگ «عمو برات» که پای خاکریز، جلو منبع آب سبز شده بود و چشمک می زد. عمو برات از همان روز اول به هندوانه آب داده بود، بزرگش کرده بود و بارها گفته بود: -کسی چپ نیگاش کنه، با من طرفه! به موقش بین همه تقسیم می شه.😏 میان حرف و گفتگو، موضوع کشیده شد به جن. عمو برات پدر هاشم، بحث جدی تر به دست گرفت و گفت که اجنه چه می کنند و چه نمی کنند. میان تعریف، کسی فریاد زد: -اون جا... عمو برات از بس از جن گفتی، ماشینت جن زده شد! نگاه ها رفت به شیب خاکریز که بیش تر مواقع، ماشین آبرسانی عمو برات به دلیل خرابی استارت، آن جا بود تا احتیاجی به هل دادن نداشته باشد. حالا ماشین خود به خود راه افتاده بود! همه از جا بلند شدند و پشت سر عمو برات دویدند. با هزار زحمت ماشین آبرسانی را متوقف کردند و برگرداندن جای اولش. خسته و کوفته که برگشتند، دوباره عمو برات شروع کرد به تعریف کردن. میان حرف های عمو برات، موسی یک دفعه کوبید توی سرش. -وای... دیدی چی شد؟ هاشم گفت: -چرا کولی بازی در می آری!؟😳 موسی با لکنت زبان، بوته ی هندوانه را با انگشت نشان داد و گفت: -جـ...جـ...جن، هندونه رو خورده!😂😂 💢💢💢💢 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🔸شب یلدا ..... 🔹یاد شهدایی که برای امنیت این کشور از جان مایه گذاشتند ... 🔹یاد فرزندان و خانواده هایی که عزیزانشان در شب یلدا دیگر کنارشان نیستند ... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🕊 ای صاحب ایام بگو پس تو کجایی کی میشود ای دوست‌ کنی جلوه نمایی از هر که سراغ شب وصل تو گرفتم گفتند قرار است که یک بیایی 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 قاسم از کودکی اهل اذان بود، وقت اذان که می شد هرجا بود، کوه و دشت و صحرا و خانه و شهر و جبهه، شروع به گفتن اذان می کرد، برای همین معروف بود به بلال... 💠۱۸ بار به جبهه اعزام شد، ولی شهید نشد.. یکبار وقتی به خانه آمد به بیماری سختی دچار شد. با ناله می گفت خدایا من این همه در جبهه جنگیدم و شهید نشدم، مرا در بستر بیماری از دنیا نبر! 💠 یکبار از کربلا که ظاهرا مخفیانه رفته بود، مقداری خاک تربت برای مادرش آورده بود. مادر مقداری از این خاک را به خانواده ای که صاحب فرزند نمی شدند داده بود که از برکت آن تربت صاحب فرزند شده بودند... سرانجام در کربلای ۴، بلال لشکر فجر، به آرزویش رسید. قاسم اولیایی(بلال) فارس 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * هنوز سرگرم صحبت بودیم که تلفن قطع شد. کم کم به عید نزدیک میشدیم. جنب و جوش مردم در بازار، بهار را نوید می داد. عبدالرسول در تلفن به من گفته بود: انشاءالله عید در محل با هم خواهیم بود. یک هفته مانده به عید مرخصی گرفتم و به محل رفتم دو سه روزی نگذشته بود که عملیات در غرب کشور شروع شد. رادیو وضعیت یگانهای عملیاتی را تشریح میکرد. نام عملیات بیت المقدس سه بود. یقین پیدا کردم که عبدالرسول در عملیات شرکت خواهد کرد. یک روز به عید دوستان عبدالرسول که هم محلی هم بودند به مرخصی آمدند. حدود ساعت دو بعدازظهر مادرم به محض این که مطلع شـد دوسـتـان عـبـدالـرســول آمده اند، سراسیمه به خانه آنها رفت به محض این که فهمیدم آنها بدون عبدالرسول آمده اند. دلم شور افتاد! جرأت این که با دوستانش رو به رو بشوم را نداشتم. مادر خیلی زود گریه کنان به منزل برگشت و به من نهیب زد: - چرا نشسته ای؟ برادرت نیامده دلم شکست اما خودم را کنترل کردم پرسیدم - سروش چه گفت؟ - هیچی به محض این که با من رو در رو شد اشک در چشمش سرازیر شد. همه چیز برایم روشن شد. اشک از گونه هایم جاری شد. مادر وقتی گریه ام را دید، گفت: نه مادر میگویند مجروح شده! ، قبول نکردم. دقایقی بعد خواهر بزرگترم از راه رسید. او هم شیون و زاری در دل می کرد. کم کم همسایه ها و عموهایم جمع شدند. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️ 🌹 مقر لشکر در پادگان امام بود. محل بچه های تخریب، سالنی بود با چند اتاق. یک اتاق که اتاق فرماندهی و نگهداری اسناد و مدارک بود دارای کولر گازی و سایر اتاق ها هم کولر آبی داشت. یک اتاق استراحت پرسنل هم داشتیم که هیچ خنک کننده ای نداشت. روزی عبدالعلی به پادگان آمد، پس از صرف نهار و نماز بیرون رفت و نیامد. ما هم مشغول کار بودیم. بعد که دنبالش رفتم دیدم در گرمای 45 درجه اهواز زیر یک پنکه کوچک روی تخت خوابیده، با اینکه فرمانده ما بود و می توانست از کولر گازی که باد مطبوعی داشت استفاده کند به باد پنکه زورش به گرما و شرجی هوا نمی رسید پناه برده بود. این رفتار خاکی و ساده اش روی بچه ها هم اثر گذاشته بود و حاضر بودند در سخت ترین شرایط ممکن به فعالیت خود ادامه دهند. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم دیده نشده نبرد نفسگیر مدافعان حرم و داعشی‌ها در فاصله 10 متری 🔹تصاویری از شهدا و جانبازان این نبرد به فرماندهی شهید محمد حسین محمدخانی که حاج قاسم به او لقب عمار را داده بود. 🔹زخمی‌ها میگفتند ما رو خلاص کنید ولی نذارید دست داعشی‌ها بیوفتیم اما حاج عمار یه تنه زخمی رو میذاشت رو دوشش و برمی‌گشت عقب... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 پیکر مطهر پاسدار شهید «سید کمال خالقی» اولین طلبه شهید مدرسه عالی شهید مطهری، تفحص و شناسایی شد. شهید سیدکمال خالقی از شهدای عملیات خیبر است که پیکرش از ۴۰ سال پیش تا کنون در جزیره مجنون جنوبی مانده بود که پیکرش در عمق بیش از ۳ متری از سطح زمین پیدا شد. 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz