هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹سال ۸۲ بود که وارد #سپاه شد.
درسال ۱۳۸۰ لباس دامادی😍 ، به تن کرد و سال ۸۳زندگی مشترک 💞خود را آغاز کردند.
#ثمره ازدواجشان دو فرزند مےباشد.
🔸ماه #شعبان بود که تصمیم گرفت راهی #سوریه شود و داوطلبانه رهسپارشد.
🔹با فرا رسیدن ماه 🌙مبارک #رمضان، رضا به گونه ای برنامه ریزی 📝کرد که در هر منطقه، مدت زمان #شرعی روحضور داشته باشد تا بتواند روزه هایش را بگیرد...
🔸 رضا در آن شرایط #سخت، گرمای شدید منطقه😪 و همچنین فشار زیاد کارهایی که بر دوشش بود ، بر روزه گرفتن #مقید بود.
🔹 خیلی هم عجله ای برای #افطار کردن نداشت❌، نماز مغرب و عشا رو اول وقت می خواند بعد افطار میکرد
🔸دیگر #ویژگی رضا، خواندن نماز شب بود که هرشب🌙 ، آرام و بی صدا با تمام سختی های موجود در منطقه ،شبها #نمازشب می خواند...
#شهید_رضا_کارگر🌷
#شهید_مدافع_حرم 🕊❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃✨🌺✨🍃
🌷تهران که میآمد وعده میکرد #مسجد_ارگ در مراسم های حاج منصور ارضی.
تازه موتور خریده بودم. بعد از #افطار گفتم میآیم دنبالت باهم برویم.
🌷از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید #خلاف آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. #پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوهام شکست.
🌷محمدحسین زخم های سطحی برداشت. میخواستم زنگ بزنم به پلیس، نگذاشت. میگفت #طوری_نیست...
گفتم: بابا من داغون شدم، چیزی از موتورم نمونده
گفت: این بنده خدا گناه داره، #گرفتاره
🌷بالاخره به راننده ماشین گفت برو! من رو برد بیمارستان امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ #بدون سحری نیت روزه کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه
🌷بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل #تنفسی داشت.
هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد.
بعد از چند روز پیام داد: دارم پسرم را #دفن میکنم
🌷از یزد که آمد نمیخواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم.
معلوم بود در دلش #غصه دارد. با خانمش میآمد مسجد ارگ
🌷یکدفعه گفت: اگر این مناجات حاج منصور نبود نمیدانم میتوانستم این درد را تحمل کنم یا نه... اینجا که میام #آرام میشوم.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#همت_مقاومت
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh