🍂🌼🍂🌼🍂🌼
#تامل_کنیم🔰
روز حضرت ابراهیم مشغول خوردن غذا به تنهایی بود . به بیرون خانه رفت و پیرمردی را دید که بر دوشش هیزم داشت . از او خواست که با او غذا بخورد .هنگامی که پیرمرد شروع به خوردن کرد نام خدا را نیاورد . ابراهیم از او دلگیر شد . پیرمرد گفت من ملحد هستم و خدا را ستایش نمی کنم . و از انجا برفت . وحی آمد که ما در این مدت او را اطعام کردیم و از او چیزی نخواستیم . تو یک بار اطعام کردی و خواستار ستایش خدا از جانب او هستی . برو و او را باز آر. ابراهیم (ع) پیش پیرمرد رفت و ماجرا را تعریف کرد . پیرمرد گریست و به خدا ایمان آورد.
@mabar_eshgh
📖 #خاطرات_شهدا
🌹 دانشمند هستهای شهید دکتر مجید شهریاری
💐 اگر کـسـی او را مـی دیــد تــصــور
مـی کــرد نـیــروی خـدمـاتــی اسـت ...
🌸 دکتر کم وزن بود ، ولی انرژی زیادی داشت . بہ شوخی میگفتم دکتر مثل مورچہ است و میتواند پنج برابر وزن خودش را بلند کند. اگر میخواستیم جایی را تجهیز کنیم، طوری همکاری میکرد کہ اگر کسی او را میدید تصور میکرد نیروی خدماتی است. در راهاندازی کارگاهها و تجهیزشان مشارکت میکرد . میرفت بازار ، وسیلہ ای را کہ مورد نیاز بود میخرید. وقتی پروژه بہ ایشان ربط داشت، همہ کارهای اجرایی و مالی را خودش انجام میداد . اگر وارد امور مالی هم میشد ، درست و حسابی کار میکرد. یک بار در آزمایشگاه اسباب کشی داشتیم ، و کار بسیار سختی است . وسایل آزمایشگاهی ، هم سنگین هستند و هم حساس! قیمت آنها هم بسیار بالا است و بعضی از آنها را بہ واسطہ تحریم نمیتوانستیم از خارج بخریم . برای انتقال آنها چند نفر از خدماتیها را بہ کار گرفتیم . خود دکتر هم بود و مرتب تذکر میداد تا وسیلہ ای نشکند . یک دفعہ پای یکی از نیروها گیر کرد و یک وسیلہ شکست . دکتر او را سرزنش کرد . آن بنده خدا دلگیر شد و از جمع فاصلہ گرفت . چند دقیقہ بعد دکتر رفت کنارش و صورتش را بوسید . گفت : از من ناراحت نباش ، اینها همہ قیمتیاند و کمتر پیدا میشوند. باید مواظب باشیم .
🕊 شهادت : ۸ آذر ۱۳۸۹
@mabar_eshgh
🔻یـا حضـرت عبـاس مـددے
گفتم: فـایده ای ندارد، این منطقـه را بچه ها #چنـدبـار گشتـه بودند اما مجیـد ول ڪن نبود.
زیر لـب" یا حضـرت عبـاس مـددی" گفت و راه افتـاد رفت طـرف دیگر دشت، اولین بیلی که زد #استخـوان ها پیدا شد.
خاڪ ها را از روی #ڪارتش کنار زدیم و فامیلی اش یـادم نیست اما اسمـش #عبـاس بود، با قمـقـمه #پـرآب.
پشـت پیـراهنش نوشته بود:
" فـدای لـب تشنـه ات یا ابـالفضـل."
جستجوگر نور
#شهید_مجید_پازوکی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#عنایت_شهـــــدا🌷 به
🎤شاعر ارجمند "صابرخراسانی"
🌾در #تهران با یکی آشنا شدم آن موقع رسم بود شب ها🌖 می رفتند #بهشت_زهرا، با یکی از بچه ها در این فضای مذهبی آشنا شدیم👥
🌾گفت: که برویم بهشت زهرا🌷، ما شهرستانی ها می گوییم که شب #بد است در قبرستان رفتن و این یک #اعتقاد است. گفت: نه اینجا اینطوری نیست❌
🌾رفتیم دیدیم چه خبر است؛ یک بنده خدایی👤 آنجا بود و #دوست_من او را می شناخت با او گپ زدیم، گفت: #دفعه_اول است می آیی بهشت زهرا⁉️ گفتم: بله؛ گفت: برو فلانجا بشین ولی #دستِ_خالی نرو🚫!
🌾در همان قطعه #شهدا بودیم،گفت: دفعه اول می آیی، #حاجت می گیری.من نمی دانم و #نمیتوانم بگویم برای چه ⚡️ولی خیلی #دلگیر بودم💔 و بهم ریخته بودم و فقط همین قدر بگویم که آن شب وقتی آمدم خانه مان🏡 #شعر گفتم.
🌾اصلا نمی فهمیدم که شعر است.
دومین شعری که گفتم برای #شهدا🌷 و سومین کارم را برای #عقیله_بنی_هاشم گفتم📝 چون با طیف فضای شعرا آشنا نبودم🚫 نمی فهمیدم که شعر می گویم، واقعا نمی دانستم که شعر است چون #علاقه ای از قبل در من وجود نداشت❌. این #عنایت_شهدا بود.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌸شبیه ابراهیم باشیم...🌸
📌هر وقت می دید، بچه ها مشغول #غیبت کسی هستند مرتب می گفت: #صلوات بفرست و یا هر طریقی بحث را #عوض می کرد.
🚫 غیبـت کـردن 🚫
پیامبر اکرم صلےاللهعلیهوآله:
#ترك_غيبت از ده هزار ركعت نماز مستحبى
پيش خدا #محبوبتر است.
بهشت بر سه گروه #حرام است:
بر منّت گذار، غيبت كننده و دائم الخمر،
(اين سه گروه از بهشت محروم هستند)
📚 بحار الانوار ج۷۵ ص۲۶۱
وسائل الشيعه ج۸ ، ص۵۹۹🍂
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#آخرین دست نوشته📝
#شهید_حجت_الله_رحیمی
غـریبــــــــ مــــــــــولا
✍مےخواهم آنچہ در تمام عمر، علے الخصوص در این #اواخر، بیش از هر چیزی مرا بیشتر داغدار مےڪرد و جگرم را مےسوزاند💔 با شما در میان گذارم.
🌾عزیزان ...!
دورے از #امام_زمان (عج)💕 مرزِ سال ها و قرنها را در نوردیده است .اڪنون بیش از هزار و 300 سال🗓 از #محرومیت عالم از دیدار با آن حجت خدایـے مےگذرد.
🌾آنچہ تلخ و اسفبار بوده این است ڪہ شیعہ چہ بد با #غیبت مولایش خو ڪرده است😔چہ ناجوانمردانہ بریدن از #مولا برایش عادت شده است !
🌾چہ بـےمعرفتیم ما ڪہ اصل
«ڪل خیر» برایمان فرعی شده است.
شیعہ چہ بد با غیبت مولایش👤 خو ڪرده است
🍂ایــن #آخـرین دسـت نوشتـہ اے آقــا حجــت بــود.او خــو نڪـرد و #شهید شـد🕊 مــا خـو ڪـردیم و....😔
#خــادم_الشهــدا
#شهید_حجت_اللہ_رحیمی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خواهرش ميگفت: من مدتها فکر ميکردم هادي هم مثل آدمهاي
درون فيلم، هر شب با موتور و با دوستانش به بهشت زهرا(س) ميرود.
صحنه هاي اين فيلم همه اش جلوي چشمهاي من است.
همه اش نگران بودم ميگفتم نکند شباهتهاي هادي با محتواي فيلم اتفاقي
نباشد!
هادي مثل ما نبود که تا يک اتفاقي ميافتد بيايد براي همه تعريف کند.
هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد. آرامش در کلامش جاري
بود.
برادرش ميگفت: «نميگذاشت کسي از دستش ناراحت شود اگر
دلخوري پيش مي آمد، سريعاً از دل طرف درمي آورد. هادي به ما ميگفت
يکي از خاله هايمان را در کودکي ناراحت کرده، اما نه ما چيزي به خاطر
داشتيم نه خاله مان.
ولي همه اش ميگفت بايد بروم حلاليت بطلبم. هيچ وقت دوست نداشت
کسي با دلخوري از او جدا شود. »
#ویژگی_ها
#قسمت_سوم
#شهیدمحمدهادےذوالفقاری
@yazahra_315
🍃 تصادف
نزدیک صبح بود که ابراهیم با لباس خونی وارد خانه شد. بی سر و صدا لباسهایش را عوض کرد و رفت طبقه بالا که بخوابد.
چند دقیقه بعد مادر رفیقش محمد، به دم خانه شان آمد و گفت: «این ابراهیم مگه همسن پسرمنه؟! دیشب پسرم رو ما موتور برده بیرون و تصادف کردند و پاش رو شکونده!»
بعد ادامه داد: «ببین خانم، من پسرم رو بردم بهترین دبیرستان و نمی خوام با آدمایی مثل پسرشما رفت و آمد کنه.»
مادر ابراهیم که خیلی ناراحت شده بود، حسابی معذرت خواهی کرد و زن همسایه رفت.
عباس سریع رفت طبقه بالا و به ابراهیم گفت: «داداش چیکار کردی؟! رفتی تصادف کردی؟!»
ابراهیم با تعجب پرسید: «تصادف؟! چی میگی؟؟»
عباس ادامه داد: «مگه نشنیدی مادر محمد دم در داد و بیداد می کرد؟؟»
ابراهیم کمی فکر کرد و گفت:«خب، خداروشکر. چیز مهمی نیست.»
عصر همان روز بود که مادر و پدر محمد با جعبه گل و شیرینی امدند دم در خانه. مادرمحمد یک بند عذرخواهی می کرد و می گفت شرمنده ام.
مادرابراهیم متعجب پرسید: «حاج خانم، نه به حرفهابی صبح شما نه به کارای حالای شما!!»
مادرمحمدگفت: «حاج خانم من شرمندم زود قضاوت کردم. بچه های بسیج دیشب مشغول بازرسی بودن که دست محمدمیره رو ماشه و یه تیر میزنه به پای خودش. آقا ابراهیم میاد و سریع میبردش بیمارستان. بچه های محل هم برای اینکه ما ناراحت نشیم گفتن با ابراهیم تصادف کردن.»
ابراهیم در تمام مدت در گوشه اتاق نشسته بود و صدایشان را می شنید اما نه صبح که برای شکایت و نه عصر که برای تشکر آمدند خودش را نشان نداد و فقط به خانواده گفت که چیز مهمی نیست تا خیالشان راحت شود.
او خوب می دانست کاری که برای رضای خداست گفتن ندارد و در راه جلب رضایت خدا باید به حرفهای مردم بی توجه بود.
ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#کتاب_خوانی
#زندگی_به_سبک_شهدا
@mabar_eshgh
آیتالله حائری شیرازی رحمةاللهعلیه: هرکاری که به ذهنتان میآید در این دوره و زمانه، تا ظهور نشده بکنید. جلوترها نگران این بودیم که بمیریم [درحالیکه] ظهور نشده؛ حالا نگرانیم بمانیم [درحالیکه] ظهور شده [باشد] ! چون بعد، [امام زمان علیه السلام] از ما میپرسد که وقتی من نبودم شما چکار کردید؟ چه چیزی به ایشان بگویم؟
✅نوجوانِهیئتی:
🆔 eitaa.com/nojavaneheyati
📱 instagram.com/nojavaneheyati