eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
134 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
💛💌| #روايت_عشق 🍃 روایت #مادر_شهید مدافع حرم #محمدرضا_دهقان_اميری از کودکی و نوجوانی فرزند شهيدش 🔻قسمت اول بشنويم👇 💛💌| @shahid_dehghan
هدایت شده از ریحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 شعرخوانی سرکار خانم بشری صاحبی 🌼 در مدح *حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام* شبیه قالی پاخورده پر از گرد و غبارم به خادمان نسپارم، خودت بیا بتکانم @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از آقا تنها نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای: 🎥🔴ما در مقابل تهدید، تهدید می کنیم...💪 جانم به این صلابتت آقا جان 😊 🆔👇👇👇 @agha_tanha_nist
هدایت شده از سرداران شهید باکری
(از خاطرات شهید محمدعلی نیکنامی🌷 محمدعلی وصیت کرده بود: "وقتی پیکرش را برای طواف به حرم امام رضا ع می برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند". به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند: حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که با بقیه وارد می شه همراه بقیه هم خارج می شه. آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار ضریح قرار داده بودند. مراسم نوحه خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو طواف دادند. اما وقتی نوبت شد متوجه ریختن قطره های خون از پایین پیکر شدیم و خدام را خبر کردیم.. به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها می ریخت از تکون دادن پیکر خودداری کردند. حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند و دیگه خونی ازش نریخت. به خاطر اتفاقی که افتاد، محمدعلی نیم ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود و به خواسته اش که توی وصیت نامه اش گفته بود رسید. السلام علیک یا امام رئوف❤️ @bakeri_channel
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی جالب حاج حسین خرازی در جبهه! همه دوست دارن تحت‌الحمایه اصفهان باشن :) پ.ن: این روزا فقط دیدن تصاویر شما حالمونو خوب میکنه. ‌@Afsaran_ir
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این کلیپ جواب خیلی ساده ای هست برای کسانی که میگویند حجاب من به خودم مربوطه اینها دیکتاتورانی هستند که در قالب آزادی خواهان ظاهر شدن. @Afsaran_ir
هدایت شده از طلبه شهید علی خلیلی
✅حاج حسین یکتا: 🔘توکل به 🔘توسل به علیهم السلام 🔘توجه به دو لب ؛ والسلام!! 🚫هیچ خبری دیگه تو عالَم نیست! 🚫همه دنیا رو گشتیم، خبری نیست! @Shahidalikhalili_ir
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
آیت الله بهجت: گوی سبقت را نماز شب خوانها ربوده اند مخفیانه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ان شاءالله امشب، شب میلاد امام رضا ع توفیق نماز شب برای همه مخاطبین عزیز کانال فراهم بشه و توی این نماز شب، همه شهدای اسلام، بخصوص شهید آقا سجاد زبرجدی را دعاگو باشین التماس دعا یا ضامن آهو... @shahid_sajad_zebarjady
📛 بچہ‌ها ... بعد از جنـــگ ، دشمنــان آرام نمی نشینند، یڪی از ڪارهایشان بـی شڪ، جــدا ڪـردن و دور نگهـداشتـن شما بسیجــی ها از خط ولایتــــ است ... 🌷 🌷
🍃علامه حسن زاده : خوب است انسان گاهی قرآن را ایستاده رو به قبله بخواند تا ادبی را رعایت بکند تا این ادب برای او ایجاد ‌کند. 🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
🔸حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند : « ابی الله لسیئی الخلق من التوبه » 🔹 خداوند توبه انسان بد اخلاق را نمی‌پذیرد. 🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبیه قالی پاخورده پر از گرد و غبارم به خادمان نسپارم، خودت بیا بتکانم
4_5778391232728269423.mp3
10.1M
🌸 (ع) 💐 قد رعنا نداری که داری آقا 💐 تو دلم جا نداری که داری آقا 🎤 👏 👌فوق زیبا 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
#نخبه_علمی_بود... 🍃به قدری با هوش بود که در ۱۳ سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد و در جبهه آموزش زبان می‌داد ، عملیات والفجر ۸ شیمیایی شد و در ۱۷ سالگی به شهادت رسید . 💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇 @shahid_hadi124
هدایت شده از سرداران شهید باکری
🌹شهید امیر حاج امینۍ به این اصل خیلی اعتـقاد داشت که اگه واقـعاً ڪاری رو برای‌خود #خدا بکنی‌خودش‌عزیزت‌میکنه آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا #عڪس شـهادتش اینطور معروف بشه. @bakeri_channel
هدایت شده از سرداران شهید باکری
همیشه دلش میخواست به دیدن امام خامنه ای برود، هیچ وقت فکرشو نمیکرد که روزی امام خامنه ‌ای به دیدن او برود. 🌷شهید سید محمد حسین میردوستی🌷 هنیئا لک یاشهید @bakeri_channel
هدایت شده از شهید علیرضا بُرِیری
❣یـــادمـــان باشد شہــــداء دلخستہ از دنیا نبــودند بلڪہ ، دلبستـــہ نبــودند اصل همینہ ڪه از همہ چے بگذرے و بروے. 🕊 #رفتند_تـا_بمـانیم🕊 @shahidalirezaboreiri
هدایت شده از شهید علیرضا بُرِیری
🌼 اثر دائم الوضو بودن 🌼 به رسول خدا صلى الله عليه وآله عرض شد: دوست دارم #روزی ام زياد شود فرمودند: پيوسته «با وضو باش» تا روزيت فراوان شود. 📚 كنزالعمال ح ۴۴۱۵۴ #کانال_رسمی_شهید_جاویدالاثر_علیرضا_بریری🌷? @shahidalirezaboreiri
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
‌ •✦✧ تعجیل در فـرج مـولا ✧✦• •✦✧ دیگر گنـاه نکنیم ✧✦• ‌ 🌷•°*°•✨•°*°•✨•°*°•🌷 ⇦ توجه به مرگ 💸 میلیـاردر بود... 🌀 تمــــام عمرشو برا جمع کردن سرمایه‌اش زحمت کشیده بود 👤 تو دفتر کارش نشسته بود، یکی از کارگرا اومد و ازش وام ازدواج خواست... ‌گفت نه الان کارخونه اِله و بِله و نمی‌شه... 😔 کارگر که رفت... یکی دیگه اومد... اما نه از در ✖️نه از پنجره ... مبهوت شده بود ⁉️این کیه؟! از کجا اومد؟! اصلا چکار داره؟! جواب شنید که من هستم، وقتت تمومه... ▪️التماس کرد... قفط یه روز دیگه ▫️گفت نمی‌شه ▪️یک ساعت... فقط یک ساعت دیگه، 😰 انقدر سرگرم دنیا بودم که هیچ کوله باری برای سفر آخرتم بر نداشتم ▫️اون کارگر آخرین فرصت تو بود، می‌تونست تا آخر عمر دعاگوت باشه... اما از دست دادیش ▪️تـــــــمام ثروتمو می‌دم، کارخونه، خونه‌هام، ماشینام، حسابای بانکیم، هـــــــمـــــــه چی... ▫️نـــــه، وقتت تمومه ▪️پس بذار یه جمله بنویسم 👇🏼نوشت👇🏼 "قــــدر عمرتونو بدونید، خواستم یک ساعتش رو هــزار میلیارد بخرم، نـــفـــروخــتــن❌" ‌ 🌷•°*°•✨•°*°•✨•°*°•🌷 ━━━ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━ @shahid_beyzaii
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 مثلاً از جبهه زنگ می‌زدند، اوضاع تحصیلی من را از مدرسه می‌پرسیدند. در دوره دبستان در یکی از درس‌ها ضعیف بودم و مدیرم مرا صدا کرد گفت: پدرت زنگ زده و ما گفتیم تو در این درس ضعیف هستی. بابا بلافاصله از جبهه یک معلم خصوصی برای من هماهنگ کردند. یا در مشکلات پزشکی، ایشان همه امور را هماهنگ می‌کردند. خصوصاً مادرم که دغدغه‌های خواهرم را داشت، پدر سعی می‌کرد همه امور پزشکی را هماهنگ کند و برنامه اش را برای مادرم تنظیم می‌کرد. بابا در مسائل مذهبی خیلی مستقیم دخالت نمی‌کردند. مثلاً تا پنجم دبستان من را در انتخاب نوع پوششم که چادر باشد یا مقنعه آزاد گذاشتند. حتی یادم نمی‌آید که از چه زمانی مقنعه سر کردم؛ فقط می‌دانم قبل از دبستان بود و خیلی هم روی آن حساسیت داشتم. اگر نامحرم خانه‌مان بود، با مقنعه می‌خوابیدم؛ ولی کسی مرا زور نکرده بود. تا پنجم دبستان که آزاد بودم با همان مقنعه و مانتو باشم، بعد از آن هم به مدرسه مذهبی رفتم و در آن شرایط به سمت چادر کشیده شدم. در بحث نماز هم تعلل‌هایی داشتم و نمازهایم خیلی منظم نبود، ولی بابا هر وقت این تعللات مرا می‌دیدند، صرفاً گوش‌زد می‌کردند که نخواندن نماز چه عواقبی دارد. هیچ‌وقت نمی‌گفتند برو نمازت را بخوان. ولی بابا را خیلی دوست داشتم و همین که احساس می‌کردم ایشان از نکته‌ای مکدر است، تمام سعی‌ام را می‌کردم راضی‌شان کنم. با همین موارد شروع شد و به لطف خدا در وجودمان نهادینه شد. من اولین فرزندشان بودم که می‌خواستم ازدواج کنم و ایشان تجربه‌ای در این زمینه نداشتند، از کارشناس تربیتی مشورت گرفتند؛ از لحظه صحبت کردن و تحقیقات تا ازدواج من. موشکافی ایشان آنقدر جالب بود که همسر من می‌گوید اگر می‌خواستم در یک وزارتخانه استخدام شوم، برایم راحت‌تر بود. همه چیز را چک می‌کردند؛ حتی اینکه من چگونه برخورد کنم، نحوه حجاب من چطور باشد، چه مباحثی را مطرح کنم، من بیشتر حرف بزنم یا اجازه بدهم فرد مقابل صحبت کند، و ریز به ریزش را چک می‌کردم با ایشان. البته تا زمانی که پدرم تمام تحقیقات را انجام نداده بودند و ایشان را تأیید نکرده بودند، من با همسرم صحبت نکردم. آن زمان من در آستانه کنکور بودم و نمی‌خواستند ذهن من را مغشوش کنند، بعد از 3- 4 ماه که ایشان بررسی‌های لازم را کردند و از نظرشان همسرم صلاحیت لازم را داشت، به من اطلاع دادند. یک متن 4 و 5 صفحه‌ای برایم نوشتند که من برای ازدواج تو هر چه وظیفه پدری‌ام بود، انجام دادم. این فرد این مشخصات را دارد، تحصیلاتش فلان است؛ حتی رفته بودند دانشگاه همسرم ریزنمراتشان را هم درآورده بودند و هرچه که فکر می‌کردند می‌تواند در انتخاب بهتر به من کمک کند، انجام داده بودند. دست آخر هم گفتند من مسئولیتم را انجام دادم و از نظر من مشکلی نیست و اگر قرار شد ایشان بیایند، نگرانی از جانب وضعیت اخلاقی و روحی روانی ایشان نداشته باش و فقط شما باید از لحاظ ظاهری بپسندید. به همین خاطر هم همسر من اولین فرد و آخرین فردی بود که برای خواستگاری به منزل ما آمد و شکر خدا ازدواج خوبی هم داشتیم و می‌توانم بگویم همسرم بهترین میراثی بود که خداوند به وسیله پدرم به من داد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 یک نکته بارز در رفتار ایشان با من این بود که اگر نکته‌ای به ذهنشان می‌رسید، هیچ‌وقت مستقیم و در حضور جمع تذکر نمی‌دادند. اگر دلخوری داشتند به من می‌گفتند مریم ساعت 5 صبح جلسه داریم. وقتی این را می‌گفتند می‌فهمیدم که خطایی از من سر زده، که دلخورشان کرده است. صبح هم تذکرشان را یا مکتوب یا شفاهی به من می‌دادند. آن اولتیماتوم و تذکر که می‌دادند برایم خیلی مهم و جدی بود و سعی می‌کردم حتماً راعایت کنم. این خیلی جالب بود؛ یعنی خیلی خودشان را خرج نمی‌کردند که در هر زمان و مکانی نکاتی که به ذهنشان می‌رسد را بگویند. یک جاهایی هم در عین حال که خیلی باب میلشان نبود، خودداری می‌کردند؛ مثلاً دوست داشتند ما سحرخیز باشیم، مثل خودشان همیشه ورزش کنیم و...، به ما می‌گفتند، ولی می‌دیدند خیلی از پس ما بر نمی‌آیند، نا امید می‌شدند و از خیرش می‌گذشتند. بابا خیلی دوست داشتند نماز اول وقت در خانه خوانده شود. وقتی مشغله کاریشان کمتر بود از اداره زنگ می‌زدند که بچه‌ها من دارم میام برای نماز آماده باشید یا وقتی نشسته بودیم فیلم نگاه می‌کردیم وسط فیلم بلند می‌شدند، نماز بخوانند. ما وقتی رفتار ایشان را می‌دیدیم، از خودمان خجالت می‌کشیدیم بلند نشویم. اینها هم برای ما الگو بود و هم ما را متذکر می‌کرد به وظایفی که داریم. ایشان احترام زیادی به مادرم می‌گذاشتند. خواهرم عقب‌مانده ذهنی است و همه زحمت‌های او به دوش مادر است. به همین خاطر هم پدر همیشه سعی می‌کردند کارها و زحماتشان گردن مادر نیفتد. مادرم می‌گفتند: اوایل ازدواجمان یکبار آمدم لباس‌های پدر را بشویم، ایشان ناراحت شدند و گفتند بگذارید کارهای شخصی‌ام را خودم انجام می‌دهم و واقعاً هم همین‌گونه بود. من خودم شاهد بودم که وقتی ایشان با تمام خستگی منزل می‌آمدند، منتظر نمی‌شدند که ما برایشان چای بریزیم یا بخواهند پا روی پا بیندازند و دستور بدهند. خودشان چای می‌ریختند. که حتی مادربزرگم از زن‌های قدیمی‌ بودند که به مردها خیلی احترام می‌گذاشتند، ناراحت می‌شدند و به مادرم می‌گفتند شوهرت خسته از راه رسیده، خودش برود چای بریزد؟ که مادرم می‌گفتند: خودش دوست دارد. یا می‌بیند من کار دارم، خودش چای می‌ریزد. واقعاً می‌توانم بگویم به شخصه خیلی دوست داشتم ایشان در خانواده درخواست کنند و ما انجام بدهیم. لباس‌هایشان را همیشه خودشان اُتو می‌کردند، یا زمانی که من بزرگ‌تر شده بودم من برایشان اُتو می‌کردم؛ ولی به مادرم اجازه نمی‌دادند این کار را بکنند و می‌گفتند: شما دیگر زحمت بچه‌ها به گردنتان است. یا در مهمانداری خیلی مراعات می‌کردند که مادر اذیت نشوند. سعی می‌کردند همکاری کنند یا اگر نمی‌توانستند، غذا از بیرون تهیه می‌کردند. بعد از جنگ اگر جمعه‌ها منزل بودند، در تمیز کردن آشپزخانه و پله‌ها کمک می‌کردند. این جزو برنامه ثابتشان بود که هر وقت جمعه‌ها خانه بودند، یک لباس کهنه نظامی ‌می‌پوشیدند و چفیه دور صورتشان می‌پیچیدند و کار می‌کردند. اگر کسی ایشان را می‌دید باورش نمی‌شد که این همان آدم نظامی‌است که صبح‌ها این همه آدم برایش احترام نظامی‌می‌گذارند. پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بود. هر زمان هم که این کارها را می‌کردند، قبلش وضو می‌گرفتند و دو رکعت نماز می‌خواندند. ما می‌گفتیم تمیزکردن آشپرخانه که وضو ندارد، می‌گفتند من این کار را می‌کنم که رنگ و و بوی الهی داشته باشد و خالص برای خدا باشد، فکر نکنید برای شما انجام می‌دهم. یعنی به واقع ایشان تا جایی که می‌توانستند و حضور داشتند، آنچه که فکر می‌کردند وظیفه‌شان است انجام می‌دادند. در زمانی که هر چهارتایمان محصل بودیم، پدر با آن همه مشغله، عضو انجمن اولیا و مربیان فعال مدرسه همه ما بودند. من احساس می‌کنم حضور پدر شاید کمی‌ نبود، اما خیلی کیفی و مؤثر بود. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴🌴💐💐🌴🌴🌴🌴 🌴🌴🌴💐 🕊 💐🌴🌴🌴 🌴🌴💐 🕊🕊 💐🌴🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 💐🌴 🌴💐 🕊🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊🕊 💐🌴 🌴💐 🕊 💐🌴 🌴🌴 🌴🌴 (شهید صیاد شیرازی در سن ۲۵ سالگی زمانیکه افسرجوانی بودند به خواستگاری دخترعمو مکرمه خویش رفتند.) عمویم برای این که سختی زندگی با یک فرد نظامی را به من تذکر بدهند، گفت: زندگی با یک سرباز سخته. آن هم فردی مثل علی که زندگی ساده ای داره. اما برای پدرم، پاکی و نجابت داماد آینده اش مهم بود نه تأمین رفاه من؛ همان چیزی که در وجود علی بود، و همین هم بود که پدرم از بین همه ی خواستگارها با علی بیشتر موافق بود. علاوه بر این ها، تقوایی در وجود علی بود که تشخیص آن برای دخترها به سادگی امکان پذیر بود؛ آخر او، به هیچ دختری نگاه نمی کرد. این تقواو پاکی و نجابت را در آن دوران که واقعاً گوهر کمیابی بود. پدرم نیز به خوبی در جای جای زندگی پسر برادرش دیده بود. از همان روزی که به قول معروف«بله» را گفتم، احساس کردم وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شوم که رشد معنوی، اخلاص و ایمان، حرف اول را می زند. هر چه از ازدواج مان می گذشت، این حقیقت برایم روشن و روشن تر می شد و با پیروزی انقلاب، به اوج خود رسید. نماز شب اش ترک نمی شد، هر روز صبح دعای عهد می خواند و آرزوی بزرگش این بود که سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) باشد. حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) دستورات ده گانه ای را برای خودسازی داده بودند که روزه ی دوشنبه و پنجشنبه یکی از آن ها بود و علی تا آخرین روزحیات پر برکت اش مقید به انجام آن بود. معتقد بود اگر وضو گرفتی و نماز حاجت نخواندی، به خودت جفا کردی. به بچه ها توصیه می کرد هرکاری را که با وضو انجام دهید، برای رضای خداوند است و هر بار که با تجدید وضو می کرد، می گفت «این وضوی تازه، نماز خواندن داره». 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴 🌴🌴🌴💐💐🕊💐 🌴🌴🌴🌴💐💐🕊💐🌴 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
عشق مانند نمازی است که بعداز نیت نادرست است نگاهی به چپ و راست کنی 🌺🌺شهید سپهبد علی صیاد شیرازی