سخنگوی ارتش جزئیات بیشتر از سقوط جت آموزشی در تبریز را اعلام کرد
امیر سرتیپ دوم شاهین تقیخانی:
در سانحه سقوط هواپیمای جت آموزشی امروز ساعت ۸ و ۵۰ دقیقه امروز یک فروند هواپیمای آموزشی نیروی هوایی ارتش درحین بازگشت از ماموریت دچار نقص فنی شد.
برای اینکه این هواپیما به نقطه پرجمعیت و شلوغ اصابت نکند خلبانان آن را به یک منطقه کمتراکم هدایت میکنند.
خلبانان میتوانستند با استفاده از صندلیپران از هواپیما اجکت کرده و خارج شوند اما از این فرصت استفاده نکردند و هواپیما را به یک نقطه کم جمعیت هدایت کردند و به شهادت رسیدند.
سرهنگ دوم صادق فلاحی از بهترین استاد خلبانان پایگاه دوم شکاری و سروان علیرضا حنیفهزاد از خلبانان جوان این پایگاه در این سانحه به شهادت رسیدند.
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#میلاد💛 ادامه ... خانواده هیچگاه در تربیت ما کوتاهی نکرد. پدر به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد😇 با
#مرگ🖤
#مصطفی را خیلی دوستداشتم. برای من همبازی شده بود☺️ تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد😍 روز به روز هم دوستداشتنی تر میشد❤️ شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد!😢
شدیدا تب کرد! چند روزی بود که تب او پایین نمیآمد😔 دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده نداشت. وضعیت بهداشت و درمان مثل حالا نبود.
ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما برنمیآمد؛ یکی دیگر از فرزندان مادرم قبلا به همین صورت از دنیا رفته بود😟 برای همین خیلی میترسیدیم!
کم کم نفس های او به شماره افتاد؛ تشنج کرد؛ هر لحظه داغ تر میشد! مادر گریه میکرد😭 مادربزرگ هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمیکرد.
انواع دارو های گیاهی و... بالای سر بچه بود از جوشانده و دارو؛ من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم😭 سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچ کاری نمیتوانستیم انجام دهیم.
ساعتی بعد صدای شیون و ناله ی مادر بلند شد😥 #مصطفی، جان به جان آفرین تسلیم کرد😭🖤 برادر دوستداشتنی من در یکسالگی از دنیا رفت!!😭
آمدم جلو؛ همه میخواستند مادر را آرام کنند. همانجا جنازه ی او را دیدم😣 هیچ تکانی نمیخورد. دهانش باز مانده بود؛ مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه ی #مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.😞
به من گفت : صبح فردا پدرت از روستا برمیگردد و بچه را دفن میکند!
خیلی ناراحت بودم! تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم😔 این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه ی حیاط و گریه میکردم😭
این صحنه های غم انگیز در دوران کودکی هیچگاه از ذهن من پاک نمیشود!
صبح روز بعد را دقیقا به خاطر دارم؛
پدر هنوز از روستا برنگشته بود
که صدای مُرشد آمد!
به روایت حاج مرتضی ردانی پور(برادر بزرگتر شهید)
ادامه دارد ...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#بـــه_وقــت_دلــتــنــگــی.....💔
『🇮🇷͜͡🌹』
دلم هوای ..
شلمچه کردہ
سرزمین عشق
سنگرهای نور..
لاله های خونین🌹
خاک مقدس جبهه
که..
بوی بهشت میدهد..✨
دلم قدم گذاشتن به آسمان را میخواهد،
اما!...🕊
حیف از زمان ها...
حیف از محروم شدن ها...😔
@gomnam_chon_mostafa
http://eitaa.com/gomnam_chon_mostafa/4357
#شلمچه
🔻دیگر دلم تاب نمی آورد دوریت را..
بگو به کجا روم و از که جویم نشانی از تو را. هر سال به امید زیارت خاک تو بار سفر مهیا میکنم ، امسال را بگو مهمانت میشوم؟
🔅شلمچه بگو آیا بار دیگرغروبت را میبینیم... زیر آسمانت خواندن نماز با قطرات باران قسمتمان میشود...
باران بی امان چشمهایمان چه..نصیبمان میشود... آنجا که حاج حسین یکتا میگفت شهدا ما را به دوش گرفته اند و به اینجا آورده اند چه... دوباره به دوش میگیرند و به اینجا دعوت میکنند...
📍 دلتنگم برای پرچم های سرزمینت که باد آنها را به سمت کربلا به پرواز درمی آورد و سلامی که ما به دست باد میدادیم تا به اربابمان برسد...
شلمچه همه دلتنگی هایم را در بقچه ایی در بسته، گوشه دلم گذاشته ام که به محض دیدنت بگشایم...حال بگو چه کنم ...این بغضم را تا کی سربسته نگه دارم..💔
#شهدا
@gomnam_chon_mostafa
📅 اول اسفند، «روز روحانیت و دفاع مقدس» به مناسبت سالروز شهادت آیتالله شیخ فضل الله محلاتی
🔹 شیخ فضل الله مهدی زاده محلاتی در کارنامه مسئولیتهایش، دبیری جامعه روحانیت مبارز، نمایندگی مردم محلات در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و عضو فعال کمیسیون دفاع آن مجلس، نمایندگی امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و همچنین معاونت آیت الله شیخ محمدرضا مهدوی کنی در کمیته انقلاب اسلامی را ثبت کرده است. همچنین نخستین حج ابراهیمی در سال ۱۳۵۸ نیز به مسؤولیت او و حجت الاسلام انواری برگزار شد.
🔹 رهبر حکیم انقلاب درباره او می فرمایند: «به قدری ایشان به امام علاقه داشت و اعتقاد به نظرات امام داشت که هر موقع امام یک چیزی را بیان می کرد، مثل یک امر تعبّدی برایش لازم الاجرا بود.»
🔹 عشق او به امام و انقلاب، مثال زدنی و زبانزد خاص و عام بود؛ تا آنجا که خطاب به فرزندانش و در بخش دیگری از وصیتنامهاش مینویسد: «سه چیز را اگر نداشته باشید، من از شما نمی گذرم و از شما راضی نخواهم بود: الله، قرآن و امام.»
#گمنام_چون_مصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
سخنگوی ارتش جزئیات بیشتر از سقوط جت آموزشی در تبریز را اعلام کرد امیر سرتیپ دوم شاهین تقیخانی: در
🌹تصویر دو خلبان شهید سانحه سقوط جنگنده
♦️ سرهنگ دوم صادق فلاحی از استادخلبانان پایگاه هوایی شهید فکوری تبریز و یکی از خلبانان جوان این پایگاه در سانحه سقوط جنگنده به شهادت رسیدند.
شادی روحشان صلـوات
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#مرگ🖤 #مصطفی را خیلی دوستداشتم. برای من همبازی شده بود☺️ تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بری
#مرگ 🖤
ادامه ...
پیرمرد عارفی در محله ی ما بود. هرروز در کوچه ها راه میرفت و مدح امیرالمؤمنین "علیه السلام " را میخواند🗣 مردم هم به او کمک میکردند.
مادرم من را صدا زد و گفت : برو این پول را بده به مُرشد.
رفتم دم در؛ دیدم مرشد پشت درب خانه ی ما ایستاده. پول را که به او دادم، بی مقدمه گفت : برو به مادرت بگو بچه را شیر بده🤱🏻
من درحالی که بغض کرده بودم گفتم : دادام مُرده😭 ما بچه کوچیک نداریم!
مُرشد یاالله گفت و از دهانه ی در وارد شد. سرش پایین بود. در همان دالان ایستاد. خانه های قدیمی به گونه ای بود که از داخل دالان، خانه و حیاط پیدا نبود!
پیرمرد مُرشد با صدای بلند گفت : همشیره، دعا کردم و برات عمر پسرت را از خدا گرفته ام!😊 برو بچه ات را شیر بده!
دوباره مادربزرگ همان جملات را تکرار کرد : این بچه مرده، منتظر پدرش هستیم تا او را دفن کند😔
و مُرشد بار دیگر جمله ی خودش را تکرار کرد و رفت!
مادربزرگ با ناباوری جنازه ی بچه را که حالا سرد شده بود از گوشه ی حیاط برداشت! وارد اتاق شد؛ مادر که صدای مُرشد را شنیده بود و میدانست او انسان با خدایی است با تعجب بچه را از داخل بغچه خارج کرد!
او را زیر سینه قرار داد؛ اما هیچ اثری از حیات در #مصطفی نبود😟 من گوشه ی اتاق ایستاده بودم؛ با چشمانی گرد شده از تعجب به #مصطفی نگاه میکردم😬
هرچه مادر تلاش کرد بی فایده بود! بچه هیچ تکانی نمیخورد! مادربزرگ نگاهی به #مصطفی کرد و گفت : من مطمئنم این بچه مُرده!
حال روحی همه ی ما بهم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یکدفعه مادر با صدای گرفته فریاد زد : مصطفی، مصطفی، بچه زنده است😨
دویدم به سمت مادر.
مادربزرگ و خواهران من هم جلو آمدند. صحنه ای که میدیدم باور کردنی نبود!!! لب های #مصطفی آرام آرام تکان خورد!!!😍
آهسته آهسته شروع کرد به شیر خوردن🤩 و همه ی ما با تعجب فقط نظاره میکردیم! مو بر بدن من راست شده بود😬 نمیتوانم آن لحظه را ترسیم کنم!!! همه از خوشحالی اشک میریختیم😭
فراموش نمیکنم؛ دقیقا سه ساعت مصطفی شیر میخورد☺️
از بیماری و تب و... هم خبری نبود. من از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم😍
بالا و پایین میپریدم. شادی میکردم🤩 خدا عمر دوباره به برادرم داده بود.
خلاصه #مصطفی روز به روز بزرگ تر شد☺️
پسری باادب، تیزهوش، اما با کمی شیطنت!😄 درحالی که همه ی اعضای خانواده به خصوص مادرمان محبت خاصی به او داشت❤️
خدا بعد از #مصطفی ، دو برادر به نام های #علی و #رسول و #یکخواهر به خانواده ی ما بخشید، اما از علاقه ی ما به مصطفی چیزی کم نشد.☺️
به روایت حاج مرتضی ردانی پور (برادر بزرگتر شهید)
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#سلام_امام_زمانم✋
توصیف قشنگے سٺ در این عالم هستے 💐
تـو عـرش بَـرینے و من از فـرش زمینم
آواره نہ! در حسرٺ دیـدار تـو بےشک
ویـرانہ یویـرانہ ی ویـرانہ تریـنم
🌹تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عج صلوات
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🌹🍃🌹🍃
@gomnam_chon_mostafa
هدایت شده از گمنام چون مصطفی🇵🇸
🔵 خواب عجیب
🔻 «یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار» معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»
ماجرای خواب شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی ❤
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostsfs