﷽
زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫
کانال #آموزشی
آیدی ما
👇
@Mohmmad1364
بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند✍️
باحضور حافظان قرآنی 🎓
کپی از مطالب آزاد است ♻
گروه آموزشی رایگان حفظ قرآن داریم
تاسیس کانال 14 آبان 1397
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
داستان غذای دسته جمعی - گروه طریق.mp3
2.53M
🌟 در ماه رمضان با پادکست های ما همراه باشید 🌟
💠 *داستان غذای دسته جمعی*
🎙️ گوینده: محمدابراهیم مانیان
🔅
#طریق
#ماه_رمضان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـدون تـو هــرگـز♥️⃟📚 #قســمت_بیست_و_دوم در رو باز کردم و رفتم تو ... گوشه تا گوشه ... کل سالن
♥️⃟📚بـدون تــو هرگـز♥️⃟📚
#قسمت_بیست_و_سوم
نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد...
–دکتر حسینی ... واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم ... با برگشت به ایران مشکلی ندارید و
حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ ...
–این چیزی بود که شما باید ... همون روز اول بهش فکر می کردید...
جمله اش تا تموم شد ... جوابش رو دادم ... می ترسیدم با کوچک ترین مکثی ... دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش
بهم حمله کنه...
این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم ... پاهام حس نداشت ... از شدت فشار ... تپش قلبم رو توی شقیقه
هام حس می کردم...
.
وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجود خسته و شکسته ... اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد
اینجا...
خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم ... مثل این بود که تمام
این مدت رو ریخته باشم دور...
توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد...
–دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی...
در زدم و وارد شدم ... با دیدن من، لبخند معناداری زد ... از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی...
–شما با وجود سن تون ... واقعا شخصیت خاصی دارید...
–مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید...
خنده اش گرفت...
–دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع،
باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید...
ناخودآگاه خنده ام گرفت...
–اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور
و اشتباه تون جواب مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار
قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم...
ادامه دارد
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#نکته
🍁🍁🍁تکنیک تصویرسازی
🌷🌸قبل از حفظ قرآن تصویر صفحه را در ذهنت ثبت کن
🌷🌸دقت کن صفحه سمت راست قرآن است یا چپ
🌷🌸دقت کن هر آیه کجای صفحه قرار گرفته است
🌷🌸دقت کن آیه بالای صفحه ، پایین صفحه یا وسط صفحه آمده است
🌸🌷برای هر صفحه باید یک تصویر در ذهن حافظ ثبت شود
🍃🌹پس حافظ کل قرآن 604 تصویر از صفحات قرآن در ذهن خود دارد
☘️✨🍀هنگام مرور آیات بدون باز کردن قرآن تمرکز کن ،تصویر صفحه را مجسم کن ،جایگاه ایه را در ذهن پیدا کن ،و تلاوت کن
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_10 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_11
و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه موصل و تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب نیمه شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
به گمانم حنجرهاش را با تیغ غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر روز یک آیه
✨ربنا إننا سمعنا منادیا ینادی للإیمان أن آمنوا بربکم فآمنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الأبرار✨
🔹سوره آل عمران آیه ١٩٣
🌹الهی و سیدی و مولای
من نالایق را به ضیافت خواندی و سفره پر نعمت رمضانت را گستردی تا گناهانم را در سایه لطف و رحمتت ذوب کنی
عاجزانه از تو میخواهم گناهانم را بیامرزی و بدیهایم را بپوشانی و با نیکان محشورم فرمایی
#ماه رمضان
#ماه مغفرت
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
آیا میدانید که :
🔹قرآن میزان کمک به دیگران را چه مقدار می داند؟
✅قرآن می فرماید :
✨ما أنفقتم من شیء فهو یخلفه✨
(سوره سبأ، آیه ٣٩)
🌺یعنی هر چیزی را انفاق کنید پاداش دارد، چه کم باشد چه زیاد.
🌿کمک ناچیز هم میتواند در جای خود نقش داشته باشد، گاهی یک برگ زرد در یک حوض آب، کشتی چندین مورچه میشود.
سوزن بسیار نازک آمپول، موادی را به بدن بیمار منتقل کرده و او را نجات میدهد، در حالیکه تیرآهن ساختمانی این نقش را ندارد.
💫در حدیث میخوانیم :
هیچ کار خوبی را کوچک نشمرید، شاید همان شما را نجات داد
و
😱هیچ گناهی را سبک نشمرید، شاید همان سبب سقوط شما شد،
چنانکه فرو رفتن میخ یا سوزن در توپ، کل بازی فوتبال را به هم می زند
و
پوست خیاری میتواند پهلوان وزنه برداری را چنان سرنگون کند که نخاع او قطع و خانه نشین شود.
#خلوص نیت
#مراقبه
🌸تمثیلات:حجة الاسلام قرائتی 🌸
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
╲\╭┓
╭🌼🍃 ﷽
┗╯\╲
👈🏻زمانے ڪه بمیرم...
🔹تلگرامم آفلاین خواهد شد
🔹فیس بوڪم آفلاین خواهم شد
🔹وایبرم آفلاین خواهم شد
🔹واتس آپم آفلاین خواهم شد
🔹اسڪایپم آفلاین خواهم شد
🔹شماره ام خاموش خواهد شد،
👈🏻دیگر روے پست ها ڪامنت نخواهم گذاشت، یا حتے دیگه پیامے هم از طرف دوستان و خانواده دریافت نخواهم ڪرد..💯
پس وقتے ڪه رفتم(مُـردم) چه چیزے با من خواهد ماند؟
👈🏻قرآنیڪه خوانده ام آنلاین خواهد بود...
👈🏻پنج وقت نمازے ڪه خواندم آنلاین خواهد بود..
👈🏻زڪاتی ڪه دادم آنلاین خواهد بود...
👈🏻اعمال صالحم آنلاین خواهد بود..
👈🏻روزه هایم آنلاین خواهد بود..
همه ڪارهایے ڪه براے الله انجام داده ام با من در قبر آنلاین خواهند بود..
☝🏻چرا الله را راضے نڪنیم و خوشبختے و تفریح و شادے و لذت ابدے را بدست نیاوریم؟
👌🏻یادت باشه، هر ڪس طعم مرگ را خواهد چشید..ڪل نفس ذائقه الموت
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔸️مسجد شیخ ابو زاید در امارات
این مسجدحدود ۴۰۰۰۰ عابدرامی تواند در خود جای دهد این مسجدشامل ۸۲ گنبد به طرح مراکشی و ۱۰۰۰ستون می باشد که همه آن ها از سنگ های مرمرین و قیمتی ساخته شده اند
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#نکات_آموزشی_حفظ_قرآن_کریم
#مصحف_مناسب_حفظ
💠 ویژگی های مصحف مناسب حفظ 💠
🔸 رسم الخط مناسب :
✍️ باید علائم به صورت دقیق در جای خود قرار گرفته باشد. خطش چشم نواز و زیبا باشد. که در حال حاضر بهترین و ضابطه مندترین رسم الخط در جهان اسلام، رسم الخط مصری است که توسط خطاط معروف " عثمان طه " نگاشته شده است
🔹 ساده بودن :
✍️ منظور از ساده بودن یعنی عاری از هرگونه نقش و نگارهایی است که برای تزیین قرآن بکار می رود.قرآن هرچه ساده تر باشد تمرکز برحفظ بیشتر می شود.
🔸 رنگ مناسب زمینه صفحه:
✍️ رنگ زمینه به سلیقه هر فرد بستگی دارد اما نباید به گونه ای باشد که چشم را خسته کند، رنگ سفید چشم را خسته می کند اما رنگ آبی آسمانی و کِرِم کم رنگ در میان حافظان استفاده بیشتری دارد.
🔹 قطع و اندازه مناسب :
✍️ بهتراست قرآن حفظ در قطع بزرگ مانند وزیری باشد ؛ زیرا علائم به راحتی قابل تشخیص است. اما برای مرور میتوان از قرآن های کوچک تر استفاده کرد.البته دقت شود خط قرآن حفظ با قرآن مرور یکی باشد.
🔸 مصحف با ترجمه یا بی ترجمه :
✍️ مطالعه ترجمه برای حفظ لازم است اما قرآن حفظ نباید ترجمه داشته باشد. چه ترجمه زیرنویس و چه ترجمه صفحه مقابل. لذا حافظ علاوه بر قرآنی که حفظ میکند قرآن ترجمه داری هم در اختیار داشته باشد تا از ترجمه آن استفاده کند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#میدونستی
کتابهای آسمانی که تو قرآن اومده 4 تاست ولی
کتابهای دیگری هم بوده که تو روایتی مجموعا 104 کتاب شمرده شده
که بر حضرت آدم
حضرت شیث
حضرت ادریس
حضرت نوح
نازل شده
البته آمار دقیق نیست و نمیشه قطعی گفت
📚مجمع البیان
📚 الإتقان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
✨﷽✨
#پندانه
✅قایقهای خالی
✍وقتی جوان بودم، قایقسواری را خیلی دوست داشتم. یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایقسواری میکردم و ساعتهای زیادی را آنجا به تنهایی میگذراندم. در یک شب زیبا و آرام، بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم، درون قایق نشستم و چشمهایم را بستم. در همین زمان، قایق دیگری به قایق من برخورد کرد.
عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایقم، آرامش مرا بههم زده بود دعوا کنم؛ ولی دیدم قایق خالی است! کسی در آن قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیتم را به او نشان دهم. حالا چطور میتوانستم خشمم را تخلیه کنم؟ هیچ کاری نمیشد کرد!
دوباره نشستم و چشمهایم را بستم. در سکوت شب کمی فکر کردم. قایق خالی برای من درسی شد. از آنموقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود، پیش خود میگویم: «این قایق هم خالی است!»
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
جالبه بدونی اگه روزی ۱۴ کلمه انگلیسی یاد بگیری، پایان سال بیشتر از کتاب ۵۰۴ واژه مهم، کلمه بلدی؟
اگه روزی ۲۰ دقیقه پیاده روی کنی، تا ۳۰ درصد از مرگ زودهنگام پیشگیری کردی؟
و اگه هر روز فقط یک در صد پیشرفت کنی یعنی ٣.٧ برابر پارسال رشد کردی!؟
پس هیچوقت قدم های کوچیکتو دست کم نگیر...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔷️🔷️🔷️
🔷️🔷️
🔷️
#قانون_آزمایش_حفظ_جدید
👈 بعد از انجام حفظ جدید ، مسائل خیلی مهمی وجود داره از جمله مرحله آزمایش حفظ جدید..
🔹️حتما بعد از اینکه حفظ جدیدتون رو انجام دادید و چند بار به کسی تحویل دادید ، خودتون رو محک بزنید..
یعنی خودتون رو در کلاس ، یا در جمع ، یا در یک مسابقه مهم (با توجه به روحیه تون) تصور کنید و با همون حس و حال ، شروع به تلاوت حفظ جدید کنید..
✅ این آزمایش به شما کمک میکنه تا متوجه بشید چه اندازه ، حفظ جدیدتون از استحکام ، برخورداره..
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
✨﷽✨
🔴بهشت چند در دارد؟
✅در های بهشت عبارتند از:
1) باب المجاهدین
2) باب المصلین (در نماز گزاران)
3) باب الصائمین (روزه داران)
4) باب الصابرین (صبر کنندگان)
5) باب الشاکرین (شکر گزاران)
6) باب الذاکرین (یاد آوران خدا)
7) باب الحاجین (حج کنندگان)
8) باب اهل المعروف، که امام صادق (ع) در این مورد میفرماید: «در کارهای نیک با برادرانتان رقابت کنید و از اهل معروف باشید، زیرا برای بهـشت دری است که به آن در معروف میگویند و داخل آن نمیروند و مگر کسی که در دنیا کارهای نیک انجام داده است»
📚 کتاب نور الثقلین، ج4، ص506
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملی که در ماه رمضان جواز عبور از صراط است !
🎤حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد
#فرحزاد
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#ماه_رمضان #آداب_الشیعه
🌸 حضرت صادق علیه السلام فرمودند :
در هر شب از ماه رمضان این دعا را بخوانید که هرکس بخواند ، گناه چهل سال او آمرزیده می شود :
« اللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَانَ الَّذِي أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ وَ افْتَرَضْتَ عَلَى عِبَادِكَ فِيهِ الصِّيَامَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ، وَ اغْفِرْ لِي تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ، فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُهَا غَيْرُكَ يَا رَحْمَانُ »
📔 بحار الانوار جلد ۹۶ صفحه ۳۱۱
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#حکایت_آموزنده
یکی از داستانهای زیبای پروین اعتصامی:
پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و به سوی خانه دويد.
در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن میگفت :
و برای گشایش آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد:
ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما
و گرهای از گرههای زندگی ما بگشای
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گرهای از گرههای لباسش باز شد و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند.
پروین اعتصامی :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#میدونستی
✅موسی یعنی «برگرفته از میان آب» یا «فرزند آب»
🔸این اسم رو آسیه وقتی روش گذاشت که از رود نیل پیداش کرد.
🔹یک نام اصیل از عهد عتیق
#انبیا
📚روض الجنان
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـدون تــو هرگـز♥️⃟📚 #قسمت_بیست_و_سوم نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد... –دکتر حسینی ...
♥️⃟📚 بـدون تـو هرگـز ♥️⃟📚
#قسمـت_بیست_و_چهارم
داســتانــے کاملاً واقــعــے از زندگـــے شهـــید سید علی حـسیــنـے
راوے : زینب سادات حـــسیــنــے «دختر شهید»
چند لحظه مکث کردم...
–لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ...
اصلا دزدهای زرنگی نیستن...
و از جا بلند شدم...
تقصیر پدرم بود
این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید...
–دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟...
–کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن
چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم...
از جاش بلند شد...
–تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا
محبور کرده باشه...
نفس عمیقی کشیدم...
–چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم...
و از اتاق خارج شدم...
برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها...
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می
کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم
... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه...
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولا شدم...
–بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ...
وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم
... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم...
همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد...
ادامه دارد
پشت کردم به گنـاه
پـاک شوم در رمضان
همه ترکم بکنند
عیب ندارد،تو بمـان
حَسْبِیَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِین
حَسْبِیَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِین
و خدا برایم کافیست
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄ #Part_11 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس م
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_12
فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز صاحب الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به امام حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهل بیت (علیهمالسلام) هستیم و از حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد، با خیانت همین خائنین موصل و تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد هیهات من الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
به قلم: فاطمه ولی نژاد
ادامه دارد.....
🤲#ادعیه_قرآنی
🔻 #نکات
1⃣استفاده از نفرين در آخرين مرحله جايز است. رَبِّ لا تَذَرْ ... دَيَّاراً
2⃣ رسالت نوح جهانى بوده است. «عَلَى الْأَرْضِ»
3⃣با ادبيات خود مردم سخن بگوييد. در برابر «لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ، لا تَذَرُنَّ وَدًّا» حضرت نوح مىگويد: لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ ...
4⃣سلامت فكرى جامعه بر سلامت جسمى فرد مقدّم است. كسانى كه مردم را منحرف مىكنند، اگر هلاك شوند بهتر است. لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ ... يُضِلُّوا عِبادَكَ
#ماه_رمضان
💠💠💠
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi