هدایت شده از @z981235n حسن زمانی
🔻کسانی که خیلی اینترنشنال می بینند را اینطور می شود شناخت:
🔹چه بزنیم چه بخوریم می روند در صف پمپ بنزین!
🔹چه بزنیم چه بخوریم مقصر را جمهوری اسلامی می دانند!
🔹مهربانی به حیوانات را فقط ریختن آشغال مرغ جلوی سگ های ولگرد می دانند!
🔹عکس خواهر و مادرشان را در پروفایل و استوری اینستا می گذارند و با واتساپ هر پیامی می دهند، اما بله و ایتا را ابزار جاسوسی جمهوری اسلامی می دانند!
🔹هر آماری از نهادهای رسمی داخلی را دروغ می دانند اما هر خزعبلی که مزدک میرزایی و سینا ولی الله می گویند را صم بکم قبول می کنند!
🔹چند ماشین دارند، منقل و ذغالشان برپاست، دکوراسیون سالانه عوض می کنند، سیگار پایه بلند می کشند اما همزمان ماشین ایرانی را آشغال، گوشت را کیلویی ۸۰۰ تومان، مردم را بدبخت و مملکت را رو به سقوط می دانند!
🔹رای نمی دهند یا گاهی از لج به .... رای می دهند، اما وقتی مملکت گند می خورد می گویند مملکت که دیکتاتوری است!
🔹مقصر هر نابسامانی را جمهوری اسلامی می دانند و اگر هم پل و جاده یا خدمت بزرگ غیرقابل انکاری می بینند می گویند: ای آقا؛ اینقدر از کنار این خورده اند که معلوم نیست کجا رفته!
🔹رضاشاه را خدا، محمدرضا را مظلوم، امام خمینی را خارجی و رهبر انقلاب را جاسوس روسیه تصور می کنند!
🔹معمولا مذهبی و محجبه و انقلابی بوده اند و حالا نه دین دارند نه حجاب و نه جمهوری اسلامی را قبول دارند؛ اما دیگران را دچار افراط و تفریط می دانند!
🔹فحش می دهند و انتظار دارند گوش بدهید و سکوت کنید، اما تا پاسخ می شنوند عصبانی می شنوند و می گویند تحمل حرف مخالف ندارید!
🔹اینان شایسته ترحمند؛ خدا بیدارشان کند...
هدایت شده از امین
قسمت اول:
#آیا_میدانید یک پایگاه اطلاعاتی به کلی سری در جنگ تحمیلی، چگونه توانست شکستهای متعددمان را به پیروزیهایی بزرگ بدل کند؟
💠 «بعد از عملیات بیتالمقدس، عراقیها فهمیده بودند چگونه عملیات میکنیم. بر این اساس، در دو #عملیات رمضان و والفجر مقدماتی نتوانستیم به هدفهایمان برسیم... . هر چه تلاش کردیم، چیزی نصیبمان نشد!»
🔺این جملات، تشریح موقعیت ایران در جنگ تحمیلی از زبان #محسن_رضایی فرمانده وقت #سپاه پاسداران است.
⭕ محسن رضایی بعد از تحقیقات و مشورتهای بسیار برای برون رفت از این #بن_بست تصمیم میگیرد یک قرارگاه #بسیار_سری راهاندازی کند. قرارگاهی که در پوشش یک مدرسه در هویزه راهاندازی شد تا کسی به آن شک نکند: قرارگاه به کلی سری #نصرت
🔑 اما فرماندهی این قرارگاه مسئلهی مهم بعدی بود که سردار رضایی بعد از بررسیهای فراوان به یک اسم رسید: #علی_هاشمی
فرماندهی که دارای بینش کافی عملیاتی و اطلاعاتی بود.
🔴 مأموریت بسیار محرمانه و مهم علی هاشمی و نیروهای تحت امرش، شناسایی کامل منطقهای جدید و بکر بود.
مناطقی که نیروهای ایرانی تا آن روز شناسایی و در آن عملیات کرده بودند تفاوت بسیار زیادی با هور داشت. هور منطقهای آبگرفته شبیه به تالاب بود با نیزارهای بلند.
🔻بر اساس گفته خود شهید هاشمی: «جمهوری اسلامی هیچگونه تجربهای در این منطقه نداشت و تمامی تجربیات ما در رابطه با تپه، کوه، زمین، دشت و کانال بود. تجربه نداشتن در هور و نداشتن امکانات مناسب و حتی نداشتن اطلاعات مناسب در رابطه با نحوۀ کار در هور موجب ایجاد سردرگمی در کارهای ما شده بود.»
⛔ در این قرارگاه تعدادی از بومیهای هور از جمله عشایر عرب و #مجاهدین عراقی نیز همکاری میکردند. نیروهای اطلاعاتی این قرارگاه سعی داشتند از قایقهای بصری و بلم که مخصوص اعراب عراقی بود، استفاده کنند و لباسهای بومی و محلی بپوشند و در پوشش ماهیگیری و با تکلم به زبان عربی، منطقه را شناسایی کنند...
#ادامه_دارد
هدایت شده از امین
قسمت دوم:
🔸 قرارگاه نصرت با فرماندهی شهید علی هاشمی توانست
۴۲۰ مورد شناسایی را «بدون لو رفتن» حتی یکی از آنها انجام دهد.
این قرارگاه کاری کرد که ارتش عراق با تشکیل سپاه ششم در هور ۷۰ هزار نیرو را درگیر هور کند.
قرارگاه نصرت پس از تصرف جزایر مجنون – دومین نقطۀ حیاتی فروش نفت عراق پس از کرکوک - امکان فروش نفت عراق را تا پایان جنگ از بین برد.
⭕ علی هاشمی سرانجام در ۲۷ سالگی در ۴ تیرماه سال ۱۳۶۷ در جزیره مجنون به شهادت رسید.
اما از آنجایی که نام او و همرزمانش شامل طبقهبندی #به_کلی_سری بود تا ۲۲ سال بعد که پیکرش پیدا شد، هیچکس نامی از او و قرارگاه نصرت نشنیده بود.
🇮🇷 در سال ۱۳۸۹ بود که محسن رضایی برای اولین بار اعلام کرد «علی هاشمی فرمانده قرارگاه فوق سری نصرت بوده است.»
#شهید_گمنام
#سرباز_گمنام
#قهرمانان_گمنام
#علی_هاشمی
#مرجع_امنیتی
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 #نظرات شما
در خصوص کتاب #بی_آرام
خاطراتی از سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
┄═❁❣❁═┄
به نام خدا و به یاد خدا و به راه خدا و برای خدا
سلام
آرام شدم از قصه بی آرام
و من که به لطف خداوند متعال با فرماندهان زیادی زندگی کردم که بعضی از آنها در کنارم آسمانی شدند سالهاست که حاج اسماعیل شما را می شناسم
نه با دیدن ظاهری بلکه باطن این شهید گرانقدر را در آغازین روزهای عاشقی وتا مجنون و هور و اروند وتا کربلای چهار که وعده موعود بود.
آرام شدم که پدری دلاور داشت اسماعیل عزیز و مادری نورانی و همسری عاشق و فرزندی که مثل پدرش خواهد شد اسماعیل ثانی
خوشا به احوالت شما که پاداش این کارهایتان شهادت است
و حرف آخر جاماندگان گردان کربلا و یاران حاج اسماعیل در خط بمانید که ظهور نزدیک است ان شاالله
┄═❁❣❁═┄
┄═❁═┄
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 روزنوشتهای سردار سیاف زاده ۱۵
به قلم سعید علامیان
میخواستیم در تاریکی شب عملیات کنیم چرا که پاتک غیور اصلی هم در شب انجام شده بود. تک شبانه اینگونه رایج شد. حسن که حجم تانکها را دیده بود به ما گفت یک تیپ از یک لشکر در این جا مأموریت دارد.
اگر بین آنها برویم یک تیپ را منهدم میکنیم. این برای عراق قابل جبران نیست. اگر لشکر یک تیپش خورد، یک طرفش خالی میشود. روی کرخه دو پل بود باید از پلها عبور میکردیم...
•••••
نیروها تا اذان صبح رفتند و پلها را پیدا نکردند. نمیخواستیم با اتوبوس از روی پل بگذریم ولی ستون نیروها را باید از پل عبور میدادیم ، عملیات نکردیم و برگشتیم چون خطرناک بود.
فهمیدیم به این راحتی نمیشود نیرو برد. حسن گفت باید سازمان دهی بهتری کنیم و با شرایط بهتری برویم.
آن دو پس از مدتی با گروه دیگری و به همراه نیروهایی از سپاه اهواز که با شروع جنگ از کردستان بازگشته بودند با سازماندهی بهتر بار دیگر به همان منطقه رفتند.
ارتش عراق پلهای روی کرخه را خراب کرده بود. سراغ پلهای بومی رفتیم. نهرهای بزرگی از کرخه منشعب میشوند. عربها به آن عباره میگویند. عبارهها حدود هفت متر عرض دارند که آب زیادی را برای کشاورزی میآورند. میشد از داخل آنها به سمت عراقیها رفت. الوار دوازده متری تهیه کردیم و شب از روی آنها رد شدیم...
ادامه دارد
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
#شهید_سیاف
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
#گزیده_کتاب
«نخلهای بیسر»
┄═❁❁═┄
وقتی بی حوصله و نگران است، به آن پناه مي برد؛ به قرآن قديمی جلـد چرميای كه از پدر برايش به ارث مانده است .
قرآن را بـاز مـی كنـد و مـشغول خواندن ميشود.
گرم خواندن شده كه صداي ناله تلفن بلند مي شود. به اتاق مي پرد و گوشي را برمي دارد. دستپاچه اَلو مي گويـد و منتظـر صـداي ناصـر اسـت، كـه تلفنچـي ميگويد:
با خرمشهر صحبت كنين.
صداي او قطع ميشود و صداي ضعيفتري به گوش ميرسد:
ـ سلام عليكم!
صدا صداي ناصر نيست اما به گوش زن آشناست؛ صداي صالح است؛ سيد صالح موسوي.
ـ سلام عليكم، بفرماييد.
ـ بتول خانم، يه خبر خوش، تبريك تبريك!
ـ چيه صالح؟ چه خبری؟
ـ تا چند دقيقه ديگه همه ايران ميفهمن؛ شايدم همة دنيا!
ـ خرمشهر آزادشده؟
ـ آره؛ گرفتيمش؛ من از خط اومدم مهمات ببرم؛ گفتم اول خبرو به شـما بـدم كه مادر دوتا شهيدين.
چهره زن گل انداخته؛ خنده از لبش كنار نمي رود؛ روي پـايش بنـد نيـست؛
بياختيار اشك میريزد و اين پـا آن پـا مـی كنـد.
حرفـي بـه گلـويش آمـده و ميخواهد آن را بزند اما شادی امان نمي دهد.
لب بـاز مـی كنـد و بريـده بريـده ميگويد:
«ديگه حالا... اگه ناصر هم... شهيد بشه... غمي ندارم.»
ـ چی؟
ـ ميگم حالا ديگه اگر ناصر هم شهيد بشه، غمی ندارم.
ـ «پس... پس ناصر هم شهيد شد!»
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#نخلهای_بیسر
قاسمعلی فراست
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🔻 بابا نظر _ ۱۲۰
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 در کردستان
🔘 آقای رضا معلمی میگفت که در مدت نیم ساعت تریلی را بار کردند. نیروهای دژبانی ساعت دوازده و نیم دست ما را گرفتند. ما واقعاً از یک قسمت در حال شکست بودیم. نیرویی برای ما نمانده بود. بچه هــا زخمی و شهید شده بودند. این نیروها که آمدند، نیروهای کیفی و خوبی نبودند اما بالاخره به سمت دشمن تیراندازی می کردند. می توانستیم قسمت هایی را که خیلی روی ما فشار نبود، به دست آنها بدهیم. ساعت دوازده به خط رفتم. ساعت یک بود که عراقی ها دیگر ناامید شدند. روی ارتفاع بوالفتح عراق، حول و حوش سنگر کمین، مثل این بود که با حشره کش حشره بکشی. همه جا از جنازه عراقیها به سیاهی میزد. فکر کنم از سه چهار تیپ عراق چیزی حدود شصت هفتاد درصد منهدم شده بود. حتی قادر نبودند که در همان خط خودشان پدافند کنند. اگر ما میخواستیم جلو برویم، به راحتی میرفتیم.
🔘 شب بعد، عملیات روانی را شروع کردیم. بچه های اطلاعات گزارش دادند عراقی ها آن قدر دستپاچه شـده انـد کـه از قرارگاه فرماندهی شان تقاضای نیرو میکنند و میگویند که اگر ایرانیها بیایند، کسی نیست جلویشان را بگیرد.
آقای قاآنی می گفت من در باختران بودم و با آقای شمخانی و صفوی جلسه ای داشتم که آقای همدانی تماس گرفت و گفت خودت را برسان که نیروهایتان در حال فرار هستند. من گفتم نظر نژاد که آنجا هست. اما او گفت که وجود خودتان را می طلبد. آقای قاآنی از قرارگاه با من تماس گرفت و جویای حال و احوال خط نبرد شد. گفتم البته وجود شما یک ستون محکمی است برای قلبهای متزلزل ما ولی اگر هم نیایید، مطمئن باشید که من این منطقه را نگه میدارم. گفت اگر هم بیایم، باز مجبورم در بانه بمانم. شب که نمی توانم از بانه عبور کنم.
🔘 بالاخره به آقای قاآنی فشار آورده بودند و ایشان خودش را به بانه رساند. حدود ساعت دو آقای همدانی به اتفاق سه چهار نفر به بوالفتح آمدند. آقای امامی مسؤول خط به سنگر کمین عراقی هـا رفتـه بود تا ترتیب انتقال چهار پنج تن از شهدا را به عقب بدهد. آقای همدانی به آن سمت نگاه کرد و گفت این کیه آنجا ایستاده و یک بیسیم چی هم دارد؟
گفتم: مسؤول خط است.
پرسید: آنجا چکار میکند؟
گفتم رفته شهدا و زخمی ها را بیاورد.
گفت: بگو سریع بیاید عقب مگر قحط الرجـال اسـت کـه تـو مسؤول خط را فرستادی؟ گفتم حالا بیایید پایین پیش بچه های ادوات برویم. ببینید یکی از قبضههای ۱۰۷ ما ۱۷۰۰ گلوله زده و چه بلایی بر سر بچه های گلوله انداز آمده است.
🔘 تمام دست و بال بچه ها سوخته بود. یکی از آنها آقای ابراهیم زاده، مشهور به شیر علی بود که مسؤولیت قبضههای ۱۰۷ را داشت. آقای همدانی وقتی به چهره این بچه ها نگاه کرد فکر میکرد در کوره یا انبار زغال بوده اند که سر و صورتشان این همه سیاه شده است. همهٔ دستها سوخته بود. بعضی از دستها به اندازه یک تخم مرغ ورم کرده بود. اگر دست میزدی مثل مشک آب، تاول می ترکید. آقای همدانی گفت: اسامی اینها را یادداشت کن که بعد تشویقشان کنیم. ما در آن نبرد نه اسیر دادیم و نه اسیر گرفتیم. چهارده نفر شهید شدند که این آمار در جنگ کوهستان زیاد است. پنجاه شصت نفر هم مجروح شدند. من با چشم خودم دیدم که بیش از دویست سیصد نفر از نیروهای دشمن به هلاکت رسیدند. چرا که آنها آفند کننده بودند و ما پدافند کننده بودیم.
🔘 حجم آتش ما بر آنها اشراف داشت. آنهـا مجبور بودند که از دامنه بالا بیایند. تا زمانی که به بوالفتح رسیدند، زیر آتش توپخانه ما بودند. در همان حوالی بیش از دویست جنازه به جا مانده بود.
وضعیت تغذیه در زمان استقرار ما در آنجا خیلی بد بود. کـار بـه جایی رسیده بود که اکثر بچههایی که میتوانستند به سردشت بروند مرخصی می گرفتند تا بروند و یک وعده غذای گوشتی و درست و حسابی بخورند. من حسابی درگیر بودم و نمی توانستم از منطقه دور شوم. آقای قاآنی هم نبود. آن موقع عملاً فرمانده لشکر شده بودم. منطقه حساسی بود که اگر از دست ما خارج می شد، چهار پنج لشکر مجبور به عقب نشینی از روی دوپازا می شدند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از أُنس با قرآن 🕊
🌸 امام صادق علیه السلام:
زن همانا گردنبندی است، نیک بنگر که چه گردنبندی را به گردنت آویزان می کنی.
📙 وسائل الشیعه، ج ٢٠، ص ٣٣
🆔 @SedayeVahy 🕊🤍
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گزارش به خاک هویزه ۱۲
خاطرات یونس شریفی
قاسم یاحسینی
┄═❁๑❁═┄
🔸 حدود ۵۰۰ متر با فرمانداری فاصله داشتم. به حسن گفتم برویم به طرف فرمانداری.
حسن گفت:
برویم آنجا چه کار بکنیم. آنجا پر از عراقی است.
به حسن گفتم: اگر یک نارنجک داخل فرمانداری بیندازیم و آنجا را منفجر کنیم
کل مردم سوسنگرد به حرکت در می آیند.
از منزل عمه ام به طرف فرمانداری به راه افتادیم. همین طور که می رفتم مردی کنار در خانه اش ایستاده بود. او هم بدون آنکه من و حسن را بشناسد به دنبال ما به طرف فرمانداری به راه افتاد. همسر آن مرد به دنبالش دوید و گفت داری کجا میروی مرد؟
مرد به همسرش گفت:
دارم میروم فرمانداری.
این را به عربی به زنش گفت. زن با فریاد گفت: نرو! اما شوهرش بی اعتنا گفت:
می روم!
زن به طرف شوهرش دوید و آستینش را چسید. شوهرش با خشونت زن را به روی زمین پرت کرد و گفت: باید بروم.
این را گفت و به دنبال ما روانه شد. قبل از ما چند نفری به طرف فرمانداری به راه افتاده بودند. در میان جمعیتی که به طرف فرمانداری حرکت میکردند سه چهار نفر زن هم به چشم می خوردند. زن و مرد سوسنگردی بدون طرح قبلی و در یک حرکت خودجوش داشتند طرف فرمانداری و محل اصلی استقرار عراقی ها نزدیک می شدند. همین طور که جلوتر میرفتیم عده ای زن و مرد دیگر هم به ما پیوستند.
نمیدانم چرا ناخودآگاه یاد تظاهرات روزهای انقلاب افتادم.
وقتی چند زن را دیدم که با چهره برافروخته با ما حرکت میکنند نمیدانم چرا نگران شدم. با خودم فکر کردم اگر با عراقی ها درگیر بشویم، ممکن است به زنها آسیب جدی برسد. اما زنها مثل ما مردها داشتند خود را به فرمانداری و عراقیها نزدیک و نزدیک تر می کردند.
هنوز ۲۰۰ متر حرکت نکرده بودیم که جمعیتی حدود ۴۰ نفر جمع بودند. از این عده شاید نصفشان زن بودند. جمعیت مصمم در سکوت راه پیمایی کوچک و خودجوشی علیه حضور اشغالگران عراقی به راه انداخته بود. وقتی نگاه کردم دیدم در دست برخی از زنان و مردان سوسنگردی گرز و چماق است. من در جیب خودم سه نارنجک داشتم. هر چقدر به عراقیها نزدیک میشدیم چهره های زن ها و مردها برافروخته تر میشد. بعضیها که کنجکاو شده بودند در کنارمان حرکت می کردند و مردد بودند که آیا به ما بپیوندند یا نه. شور وصف ناپذیری بر ما حاکم شده بود. یقین داشتم چند دقیقه دیگر عراقی ها به سوی ما رگبار خواهند بست و من خودم را آماده کرده بودم که بلافاصله بـه طرف دشمن نارنجک پرتاب کنم. در چنین افکاری بودم که ناگهان خودم را جلو در فرمانداری سوسنگرد دیدم. حدود ۴۰، ۵۰ نفر زن و مرد نیز اطرافمان بودند. جلو در فرمانداری چند ماشین نظامی دشمن پارک کرده بود. در فرمانداری سوسنگرد بسته بود. ناگهان شلیک صدای مرگ بر صدام مردم بلند شد که از ته دل فریاد می زدند.
من و حسن نیز با تمام قدرتمان این شعار را تکرار کردیم و چند بار بلند فریاد زدیم الموت لصدام
وقتی این شعار را میدادم در جیب دشداشه ام نارنجک هایم را در مشت میفشردم و منتظر فرصتی بودم تا ضامن نارنجک ها را بکشم و آنها را به طرف ماشینهای دشمن و محل فرمانداری پرتاب کنم. زنها نیز چماق های در دستشان را محکم میفشردند. مردم با صدای بلند و به عربی مرگ بر صدام میگفتند وقتی صداى «الموت لصدام» جمعیت بلند شد مردم منتظر سوسنگردی در یک چشم به هم زدن به طرف فرمانداری هجوم آوردند. چیزی حدود صد نفر خود را به فرمانداری رسانده بودند و مرگ بر صدام می گفتند. حسن مرتب به من هشدار میداد و زیر لب به عربی میگفت:
يونس مواظب باش... يونس مواظب باش...!
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#گزارش_بخاک_هویزه
کانال رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه شب زیارتی امام حسین ع کربلا معلا
سلامی دهیم به ارباب بی کفن امام حسین ع از راه دور
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع
بیاد گذشتگان و شهدا ..اموات پدر ومادر خوتان ..دوستان وتمام کسانی که بین ما بودن وهم اکنو دست انها از دنیا کوتاه است با ذکر فاتحه وصلوات بر محمد والمحمد..
https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع اخر شب هم سلامی ازراه دور به ارباب بی کفن امام حسین ع در کربلا معلا میدهیم
انشالله بزودی زیارت امام حسین ع در کربلا معلا نصیب همی شما عزیزان قرار بگیرد..
https://eitaa.com/joinchat/964887344C2a9f7900e6