eitaa logo
گروه فرهنگی313
1.5هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
19 فایل
هدف : کارفرهنگی ،اجتماعی ؛سیاسی درمسیر امام زمان"عج "؛ بااستعانت ازخداوند واهل بیت"س". ✅️کپی مطالب همه جوره "حلال" کانال: @goruh_farhangi_313 گروه: https://eitaa.com/joinchat/4079420039Ced95c26028 ارتباط با خادم کانال وگروه : @SEYEDANE
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدم ای شاه پناهم بده...💔 شب شهادت آقاجانمون امام رضاست💔 دلهای ماحرم امام رضاست... گر چه خودمون نتونستیم بریم... خدایا به حق حضرت رضا(ع) حاجت حاجتمندان روا، قرض قرض داران ادا، گرفتاری شیعیان را حل، ومشکلات مسلمین را رفع ودفع بفرما خدایا به حق حضرت رضا(ع) مریضامون راشفابده، امواتمون را ببخش وبیامرز درفرج آقامون امام زمان تعجیل بفرما ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎬صحبت های آقا مجید جوادی در رابطه با نیروی انتظامی 💥اگه به ناموس خودتون یکی حمله کنه بازم زنگ میزنید به...؟؟ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه همچین امام رضایی داریم ما...💔 💠 ماجرای خانمی روستایی که در حرم (ع) از دست امام رضا (ع) پول می‌گرفت تا بین قرآن آموزان کلاسش تقسیم کنه! 🎤نقل حجت الاسلام عالی، از مقام معظم رهبری ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🏴 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 امام رضا(ع) می فرمایند : از ما نیست کسى که همسایه اش، از بدى هاى او در امان نباشد. لَیسَ مِنّا مَن لمَ یأمَن جارُهُ بَوائِقَهُ 📚 عیون اخبار الرضا(ع) ،ج ۲ ،ص ۲۴ 🥀 فرا رسیدن شهادت جانگداز امام رئوف ، ولی نعمت مان ، حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) را محضر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و شیعیان و شیفتگان حضرتش تسلیت عرض می نماییم. هدیه به پیشگاه مقدس و نورانی حضرت ثامن الائمه امام مهربانی ها امام رضا(علیه السلام) صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔🌷💔 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 💔🌷💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
آجرک الله یا صاحب الزمان 🖤 یک پنجره فولاد، دلم تنگ تو آقاست💔 مرغ دلم شور و نوا می‌کند ذکر علی موسی‌الرضا می‌کند می‌پرد و می‌رود از سینه‌ام آه که عشق تو، چه‌ها می‌کند 🏴شهادت امام رئوف، شمس الشموس، غریب الغربا، معین الضعفا حضرت امام رضا (ع) را بر ساحت مقدس آقا (عج) و عاشقان حضرتش تسلیت عرض میکنیم. 🖤💔🖤 اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاءالله به اینهمه عرض ارادت ، خیل عظیم زوار آقا 💔 ان شاءالله به همین زودی‌ها قسمت شماهم بشه عزیزان🤲 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚯روزی که میگفتیم ،نزارید بچه هاتون شبکه ی پویا نگاه کنن و توضیح دادیم که چرا؟؟ اینو میگیم ..اینجاها رو می‌دیدیم👆🏻 ....و همچنان این موضوع ادامه داره ....این مفاهیم، بی آنکه بچه بفهمد، در ذهن او به راحتی ثبت می‌شود. 🚯اجرای کامل سند 2030 💥آماده کردن کودکان برای پذیرش ابلیس.. 💥تسلیم شدن در برابر تحولات جدید کثیف جهانی ... 💥از بین بردن فرهنگ و علاقه ی به علم آموزی و علم پژوهی در خانواده ی ایرانی ... 💥مشغول کردن فرزندان ایرانی به امور حیوانی و پَست... 💥سرگرم شدن ذهن جوانان ایرانی به مادیات ِ محض و غرق شدن در آن ... 💥بی ارزش شدن فرهنگ اجدادی و اهمیت به کتاب و غیر مفید شدن تفکر و تحلیل در ذهن تمام ایرانی ها، در دستور کار اجرا کنندگان فرامین شیطان، قرار دارد... 🚯آن ها از علم پژوهی ایرانی ها ،بیشتر از موشک و پهپاد می هراسند... 🚯به بچه هایتان بگویید ،شبکه ی پویا را کنترل شده ببینند یا اصلا نگاه نکنند. ❌️کودک لیبرال پرورش ندهید❌ ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤مانند مادرت شده ای قد خمیده ای آقا چرا عبا به سر خود کشیده ای داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند خواهر نداشتی که برایت به سر زند💔 (ع) ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤شِه امام رضا رِ قِربون 💔 🎙کربلایی حسن عطایی با لهجه بسیار زیبای مازنی برای امام رضا جانمون💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرحوم استاد فاطمی نیا : 🖤 ارواحنا له الفدا میفرماید: ➖️درتمام موفقیت ها بگید( اَلّهمَ سَلِّم وَتَمِّم) ➖️یعنی خدایا این کار رو قرین عافیت قرار بده وکامل‌ترش کن. ➖️این دستور حضرت رضاست. 💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
haj.ali.malaeke-salavat.emam.reza(320).mp3
7.48M
نور باشد سایه‌ای در پای دیوار شما کور بینا می‌شود با یاد دیدار شما با کلاف‌جان به‌بازار محبت بسته صف صدهزاران یوسف مصری خریدار شما از چه بنشستید با ما خاکیان تیره روز ای چراغ عرشیان خورشید رخسار شما 🎙حاج علی ملائکه ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
📚 تقدیر قسمت سی و هشتم ✍️ در عوض من، تمام مدت سکوت کرده بودم چون دوست نداشتم حرفی بهش بزنم که بعد دوباره عذاب وجدان بگیرم و مجبور شم عذرخواهی کنم. دم در متوجه شدم که داره تو کیفش دنبال چیزی می گرده و در نهایت با حرص انداختش کف ماشین و گفت: «پس کجاست؟!» چراغ سقفی ماشین رو روشن کردم، کیفشو آروم از کف ماشین برداشتم و گفتم: «چیشده؟ دنبال چی می گردی؟!» بدون اینکه جوابمو بده، کیفو از دستم کشید، از ماشین پیاده شد و مثل اون روز در رو کوبید و رفت سمت خونه شون. منتظر موندم که بره داخل ولی چند بار زنگ رو زد و وقتی در باز نشد، با قدم های تندی اومد سمت ماشین و گفت: «به مِهدی زنگ بزن ببین کجا موندن پس؟!» مطیعانه، شماره ی مِهدی رو گرفتم که گفت یه ربع پیش خاله رو رسونده خونه و همین دو سه دقیقه پیش هم خاله بهش زنگ زده که ببینه رسیدن یا نه! گوشی رو قطع کردم و به رضوانه گفتم: «دنبال کلیدت بودی؟» با عصبانیت گفت: «مِهدی چی گفت؟» رومو ازش گرفتم و گفتم: «بیا سوار شو بریم. خاله خونست. یه ربع پیش رسیده، همین چند دقیقه پیش هم با مِهدی حرف زده» رضوانه نا باورانه به خونه نگاه کرد و طوری که انگار داره با خودش حرف می زنه، زمزمه کرد: «آره! چراغ ها هم روشنه» چند ثانیه به خونه نگاه کرد و دوباره رفت سمت درشون، چند بار دیگه زنگ زد و منتظر بود که از ماشین پیاده شدم و رفتم پیشش، همون موقع زنگ همسایه رو زده بود و در که باز شد، خواست بره تو که در رو بستم، دستشو گرفتم و همینطور که تقلا میکرد دستشو از تو دستم دراره، بردمش سمت ماشین و گفتم: «بعید می دونستم انقدر راحت قبول کنن. نگو نقشه داشتن!» بعد هم پوزخندی زدم و گفتم: «ظاهرا دیگه اشکال نداره شب رو پیش هم باشیم» بلاخره دستشو از تو دستم درآورد و گفت: «براچی درو بستی دیوونه! داشتم می رفتم تو!» زل زدم تو چشمای مشکیش که به خاطر اشکی که بهش اجازه ی ریختن نداده بود، برق می زد و گفتم: «میخواستی تا صبح تو راهرو بمونی؟ درسته بی عرضه و بلاتکلیف و تنبلم ولی بی غیرت که نیستم! سوار شو!» انگار بابت حرف هایی که بهم زده بود شرمنده شد که دیگه مقاومتی نکرد و سوار شد!» وقتی راه افتادیم ازم خواست برسونمش خونه ی ما ولی بدون توجه بهش، رفتم سمت خونه ی خودم و اونم دیگه چیزی نگفت. دو روزی از اون مهمونی گذشته بود و نه خاله جواب تلفنمون رو می داد و نه مامان و بابا. منم برای اینکه فشار کمتری روش باشه کارت پس اندازم و کلید خونه رو گذاشتم پیشش و عصر ها هم سعی می کردم دیرتر برگردم خونه که راحت باشه. تا اینکه عصر روز سوم ، وقتی برگشتم، دیدم نیست و یه نامه چسبونده به یخچال، بابت این چهار شب تشکر کرده و رفته! به خیال اینکه خاله از خر شیطون اومده پایین و اجازه داده رضوانه برگرده خونه، لبخندی رو لبم نشست و خودم رو انداختم رو مبل. بهش یه پیام دادم و بعد از تشکر، براش آرزوی موفقیت کردم و بدون توجه به اینکه به دستش رسید یا نه، یکم غذا خوردم و با ذهنی آروم، رفتم سمت اتاق که بعد از چند روز، با خیال راحت رو تختم بخوابم و انقدر خسته بودم که به هیچ چیزی جز خواب فکر نمی کردم حتی اینکه چند شب یکی دیگه رو تختم خوابیده. و در نهایت با بوی عطر رضوانه که رو بالش مونده بود، به خواب رفتم! صبح وقتی چشمامو باز کردم و ساعتو دیدم، لبخندی رو لبم نشست و باورم شد که تمام روزهای سختم تموم شده! جمعه بود و با هیچ‌ زنگ خونه و تلفن و موبایل و ساعتی بیدار نشده بودم ‌و اتفاق عجیبی هم نیفتاده بود. با انرژی زیادی از روی تخت اومدم پایین، کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم سمت حموم. به خاطر رضوانه، کلی وسایل صبحونه خریده بودم و تا دم کشیدن چایی، برای خودم میز مفصلی چیدم و بعد از صبحونه، با اینکه باورم نمیشد همچنان کسی کاری به کارم نداره و حتی مامان هم نیومده برای گِله و شکایت که عُرضه نداشتی رضوانه رو نگه داری، یکی از کتاب هایی که خیلی بهم انرژی مثبت می داد رو برداشتم و شروع کردم به خوندن. اون جمعه، یکی از بهترین جمعه های عمرم بود و شنبه با انرژی زیادی رفتم سرکار! هر لحظه منتظر زنگ یا پیام مامان بودم اما وقتی تا ظهر خبری نشد، نگران شدم و خودم بهشون زنگ زدم که جواب ندادن. یعنی چی؟ یعنی خاله رُقی با رضوانه آشتی کرده ولی مامان هنوز با من قهره؟ ادامه دارد ... تعجیل در فرج صلوات 🌷
📚 تقدیر قسمت سی و نهم ✍️حالا خوبه گفتیم دوتایی باهم به این نتیجه رسیدیم، اگه مثلا یکیمون همه چیو گردن می گرفت چی می شد؟! شماره ی رضوانه رو گرفتم که خاموش بود و رفتم دوباره بهش پیام بدم که متوجه شدم پیام پریشبم اصلا بهش نرسیده! یعنی تمام مدت گوشیش خاموش بوده و من انقدر احمق بودم که کل دیروز رو برای خودم خوش گذروندم؟ روز پر انرژیم تبدیل شد به یه روز پر از استرس و تنش که به هر سختی بود، تا عصر تحمل کردم و بعد با سرعت رفتم سمت خونه ی مامانینا! می دونستم خونه اند ولی در رو باز نکردن و تلفن رو هم جواب ندادن که در نهایت مجبور شدم به بابا پیام بدم و بگم که رضوانه رفته و گوشیش هم خاموشه! از ظهر خودم رو کنترل کرده بودم که بیام و حضوری بهشون بگم که خدایی نکرده از نگرانی مشکلی براشون پیش نیاد. بعد از پیامم، در باز شد و رفتم تو و غوغای گم شدن رضوانه شروع شد. اول از همه به خاله سیمین زنگ زدیم که به جز خانواده ی ما، تنها فامیل مادری رضوانه که تو تهرانه به حساب میومد و وقتی خبری ازش پیدا نکردیم، جستجو ادامه پیدا کرد و وقتی از فامیل های شهرستانمون هم نا امید شدیم، خاله بر خلاف میلش مجبور شد بره سراغ شماره های خانواده ی همسر خدابیامرزش! اول از همه به عموی رضوانه زنگ زد که خوشبختانه همون جا بود و رضوانه خانم پیدا شد. علاوه بر اینکه همگی خوشحال شدیم، ته دلم بهش آفرین گفتم که اون سه روزی که تو خونه ی من و بدون وسایلش سختی کشیده بود رو اینطوری جبران کرد. بعد از اینکه آدرس رو گرفتیم، من و مامان و بابا و خاله رفتیم سمت ساوه که رضوانه رو برگردونیم! یک ماهی که مرادیان گفته بود باید کار کنم که بتونم بعدش استعفا بدم، به هر سختی گذشت. البته برای من که بد نشد چون هم تو این مدت تجربه ی کاری پیدا کردم و هم با حقوقی که قرار بود بگیرم، بخشی از هزینه های شب یلدا جبران می شد. از طرفی، نظم جدید زندگیم رو هم دوست داشتم اما خوب در کل، حس خوبی به اینکه بخوام بیشتر از این دوماه تو شرکت مرادیان کار کنم رو نداشتم و نهایتا اگر هم تصمیم می گرفتم شغل اینجوری داشته باشم، بعد از عید، دنبال یه شرکت دیگه می گشتم! تو ساعت استراحت رفتم تو اتاق مرادیان. به دلیل نزدیکی به عید، سرمون حسابی شلوغ بود و خستگی از سر و روش می بارید اما مثل تمام روز های دو هفته ی اخیر با مهربونی باهام برخورد کرد. فهمیده بودم که از سمت پدرش خیلی تو فشاره و همین باعث می شه زیادی عصبی باشه. بعد از دو هفته کار، بهم گفت که استعداد فوق العاده ای در زمینه ی گرافیک دارم و تمام این سال ها حیفش کردم... وقتی نگاه منتظرش رو دیدم، لبخندی زدم و برگه ی درخواست استعفام رو دادم بهش که نگاهی انداخت و با تعجب سرشو بلند کرد و گفت: «واقعا؟ چرا؟» خیلی سخت بود که چراش رو توضیح بدم، پس فقط گفتم: «بنا به دلایل شخصی» که سرشو به تایید حرفم تکون داد، برگه رو گذاشت کنار و گفت: «می تونم ازتون خواهش کنم که حداقل تا بعد از عید بمونید؟ همونطور که در جریانید، کارامون خیلی سنگین شده و من رو شما نه به عنوان گرافیست شرکت، یجورایی به عنوان همراه خودم حساب میکنم یعنی چطور بگم، وقتی هستید انگار کارها بهتر پیش میرن!» در جواب نگاه منتظرش چی باید می گفتم؟ این که احساس من اصلا مثل شما نیست؟ وقتی دید جوابی ندادم، گفت یه چند روز به پیشنهادش فکر کنم و اگر شرایط و‌ نظرم همچنان همین بود، دنبال کارمند جدید باشه. با لبخندی ازش تشکر کردم ‌و از اتاقش اومدم بیرون. خوب بدم نمی شد اگر تا عید می موندم، هم رزومه ی کاریم می شد و‌ هم تجربه ام. فقط می موند مساله ی حقوقش که بعد از اینکه اولی رو‌ گرفتم، خیلی جدی در مورد پیشنهادش فکر می کنم. نمی دونم چرا برگشتن به شرایط آروم زندگیم انقدر سخت شده بود و بعد از تموم شدن اون یه ماه آشنایی، گیر این کار افتادم. از رضوانه هم دورادور خبر داشتم، اون روز که با ما برنگشت تهران و هنوز هم با خاله سرسنگین بود و مونده بود ساوه پیش عمو و زنعموش. بچه های عموش خارج از کشور بودن و خودشونم با اینکه تو تهران هم خونه دارن، فعلا ساوه زندگی می کردن. تو این مدت، گه گاه به رضوانه پیام می دادم و حالش رو می پرسیدم و فهمیده بودم که قراره با کمک عموش به آرزوش برسه و کافه اش رو راه بندازه! از صمیم قلب براش خوشحال بودم. شاید اگر تو‌ شرایط بهتری پیشنهاد زدن کافه رو بهم می داد، حتما قبول می کردم و اینجوری تو دردسر شرکت مرادیان و کار برای یکی دیگه نمی افتادم! هرچند دیگه نمیشه به عقب برگشت. بعد از گرفتن اولین حقوقم، وقتی که دیدم تقریبا دوبرابر مبلغیه که توی قراردادمون بود، تصمیم گرفتم پیشنهاد مرادیان رو قبول کنم و تا عید بمونم. هفتم اسفند ماه هم، اولین مرخصیم رو گرفتم که بتونم از صبح برم تو مراسم افتتاحیه ی کافه ی رضوانه و بهش کمک کنم. ادامه دارد... تعجیل در فرج صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠بعضیا میگن جوونامون از راه در رفتن واز مسیر دین واسلام وقرآن خارج شدن، اصلاً هم اینطور نیست ،این فیلم رو ببینید خودتون متوجه میشین... پرستار: "حاج آقا چقدر طی کردن رفتن جونشون رو دادن؟ منم همون قدر پول میگیرم ازتون"💔 ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
49.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅️باید باجوونهامون صحبت کنیم... 💥جوونی که پایین تصویر هست دریک شرایط کاملاً متفاوت با شرایط کنونی بدنیا اومده ودریک دوره سخت باشرایط زندگی سخت تر رشد پیدا کرده وطبق آموزه هایی که داشته ، به جبهه رفته وبایک دیدگاه کاملا متفاوت با خبرنگار داره مصاحبه میکنه... 💥واما جوان بالایی کم‌کاری من وشما رو داره فریاد میزنه ، ماباید بهتر میبودیم، کمبودهاش رو حس میکردیم، راه از چاه روبهش نشون میدادیم، ودر یک کلام بازبان ولحن خوش باهاش حرف میزدیم...😔 ✅️ما برای خوب شدن جوونهامون باید بیشتر تلاش کنیم...خیلی هم باید تلاش کنیم... ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
❌️بایددل پاکه... حاج آقا قرائتی(حفظه الله) یه ماجرای جالب تعریف میکنن : در یکی از دانشگاه ها پیرامون حجاب سخنرانی میکردم.ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد: حاج آقاااااااا چرا شما حجاب را ساختید؟؟؟ گفتم؛ حجاب، بافته ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم، بلکه در کتاب خدا یافتیم. گفت؛ حجاب اصلا مهم نیست. چون ظاهر مهم نیست دل پاک باشه کافیه... گفتم؛ آخه چرا یه حرف میزنی که خودت هم قبول نداری؟!!! گفت: دارم گفتم:نداری گفت:دارم گفتم:ثابت میکنم که این حرفی که گفتی خودت قبول نداری. گفت: ثابت کن. گفتم: ازدواج کردی؟ گفت: نه گفتم: خدایا این خانم ازدواج نکرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست، دل پاک باشه کافیه، پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما. فریاد زد: خدا نکنه گفتم: دلش پاکه گفت: اشتباه کردم حاج آقاااااا ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا اینجوریه؟ این همه رفتم حرم؛ حاجتم رو ندادن !😔 🎙 استاد شجاعی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷معامله با خدا ماجرایی که زندگی رجبعلی خیاط را متحول کرد... 🎙حجت الاسلام راجی ☚ گروه‌فرهنگی۳۱۳ @goruh_farhangi_313
🍃🌸 دعای فرج را بخوانیم به نیت چهارده نور الهی (علیهم السلام)، شهدا و امام شهدا و مومنین عزیز ان شاء الله خداوند متعال امر فرج را تسریع فرموده و ما را از یاران و سربازان حضرت مهدی(عج) قرار دهد🤲 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌷 تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۶/۱۳ - هورالعظیمِ عراق ✍🏻 بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز: ✅ تا مي توانيد دعا در تعجيل امام زمان (عج) کنید ✅ تا آنجائي که توان داريد براي خدمت به اسلام و مسلمين زحمت بکشيد که اجرش در پيشگاه خداوند تبارک و تعالي ضايع نخواهد شد 🌸 هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا