eitaa logo
اطلاع رسانی سعادت
89 دنبال‌کننده
86 عکس
3 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با جیغ و داد گفتم: _مننن چارپایه میخواممممم! خاتون با بیچارگی گفت: _خانم جان چارپایه برای چی آخه؟ زشته... با سرتقی به سمت اتاق ارباب رفتم و گفتم: _میخوام هم قد این گوریل بشم انقد بهم نگه جوجهههه😭 در و باز کردم و با یه حرکت پریدم رو دل ارباب که نعره بلندش تو کل عمارت پیچید: _ ای لعنت بر کسی که به من گفت زن کم سن بگیرررر!🤣🤣🤣👇🏻⁉️ https://eitaa.com/joinchat/742195381C44afe8f792 😂😔
رمانایی میخونی آنلاینه؟🚶‍♀😂 از بس منتظر موندی پارت بزارن پوسیدی؟😐 حوصلت به فنا رفته؟ اینجا پر پی دی افای شب امتحانیه😔🤣 یه چنل‌پر از پی‌دی‌اف رمان‌های معروففف و جاذاببب، از خوندنشون سیر نخواهیی شوددد . پی‌دی‌اف هر رمانی بگی اینجا هست از ج جعفر تا آ آبتین همشون تو چنل زیر هست↓↓↓ این چنل پی دی اف♥️😱❌ https://eitaa.com/joinchat/2447310957Cbacf4e7a2c برگام همشون هستتتت😍🏃‍♀..
چنگی به لباس عروسم زدم و بدو بدو از آرایشگاه فرار کردم که همون لحظه ماشینی جلوی پاهام ترمز زد: کجا عروس خانم؟ - تو رو خدا منوببر؛ قرار با کسی ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش دارن بدبختم میکنن، هرکاری بگی برات انجام میدم. - بپر بالا. به محض اینکه تو ماشین نشستم توجهم به کت و شلوارش جلب شد. - تو چرا کت و شلوار....نکنه دوماد توییییی؟ نگاه جذابی بهم انداخت. - داشتی از دست من فرار می کردی عروسک ؟ حیف پسر به این خوشگلی نیست؟ 😐🤣 https://eitaa.com/joinchat/967246010C7d518549a1 ‌آخر‌گیر...
دستی به لباس های کهنم ام کشیدم و روی سرم محکم کردم که ارباب گفت چایی بیار یا اون کوچیکم سعی کردم چایی یجور ببرم که چایی توی سینی نریزه.😰❌ سینی چای رو جلوی زن اول ارباب گرفتم و ترسیده از نگاه پر گفتم:بفرمای..یید بانو چای که برداشت خواستم رد شم که پاهاشو جلوم گرفت و شدم و چایی روم ریخته شد جییغ -چیکار میکنی احمق ؟دختره دست پا لباس‌هام میدونی چقدر بود تو که نمیتونی چرا چادر میندازی سرت تو نج.. بخ..دا تقصیر من نبود شما پاتو.. بهم زد که ارباب خشمگین بهش هجوم اورد گفت: چه غلطی کردی به چه حقی دست رو من بلند کردی😏🌿 ناباور دستشو رو گذاشت گفت:زن..ت ارباب؟ و ارباب جلو همه اونا خم شد و قاب گرفت و....😱💜🔥 https://eitaa.com/joinchat/1657995506C266e476981
🔥🤭 - عروسی بدون داماد که نمیشه ؟💔 با بغض لباس عروس رو توی دستام مشت‌کردم و یک بار دیگه صداش مثل ناقوس‌مرگ‌توی سرم اکو شد " جناب من دخترتو نمیخوام ". از جام بلند شدم و گفتم: - من خستم ، میرم استراحت کنم . با دومین قدمم پدر امیر‌گفت : صبر‌کن دخترم ، پسر احمقم قدر تو رو نمیدونه ولی میخوام تو رو برای پسرم‌ اولم‌که خارج از کشور هست انتخاب کنم رو برگزار میکنیم‌. .نگاهش.کردم‌و.گفتم.نه.....نه.من‌..نمیخوام . همون لحظه گوشی پدر امیر‌زنگ خورد و گذاشت‌روی اسپیکر که صدای مردونه ای بلند شد و گفت : پدر زودتر خطبه رو اجرا کنید چون میخوام ..! https://eitaa.com/joinchat/967246010C7d518549a1
سرمو برگردوندم و دیدمش امیر حسین من بود اما با اویی که کابوس وحشتناک زندگی قشنگ و عاشقانه ی من شده بود . و من چقدر خسته بودم از مقابله با دختری که تمام هست و نیست منو به نابودی نزدیک میکرد .😔 ✨ سر گذشت جنجالی و پر هیجان مریم ،همسری که از رنجهای زندگیش فرار نمیکنه و جسورانه می ایسته و خودشو به اثبات میرسونه ✨ بیا ببین با وروجکهای شیرینش چکار می‌کنه این دختر😉 اگر روحیه ی جنگیدن با مشکلاتو ندارید و همیشه تماشاو کردنو غصه خوردنو ترجیح دادید خوندن این رمان رو توصیه نمی‌کنیم. https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447 رمانی مذهبی و فوق‌العاده آموزنده برای تمام زنان سرزمینم
دختره ماه هفتم حاملگی درد داره اما پسره کنسرت داره مثل همیشه نادیدش میگیره و تو خونه زندانیش میکنه تا به کنسرتش برسه اما وقتی نصف شب برمیگیرده....😭🔥 https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce واییییی😱😱🔥
به شکمم اشاره کرد و خشمگین لب زد: - این بچه رو باید نابود کنی! - این بچه تنها یادگاری عشقِ اولمه، نمی‌تونم به‌خاطرِ پول اون رو نابودش کنم! بازوم رو محکم فشرد و شربتِ زعفرون رو به زور تو دهنم فرستاد و با لحنِ شیطانی گفت: - چیزی که مال منه، باید مال من باشه! اون بچه هم الان نابود شد که یهو پاهام لرزید و ...😱🔥 https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce ورودِ زیر 18 سال به‌شدت ممنوع!❌️ پسرمون مغروره و خودخواه ، دختره رو فقط برا خودش می‌خواد و بس...😌❌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریوش سه تا دختر شیطون و داره که هر کاری بگی از دستشون بر میاد داریوش برای دختراش پرستار میگیره که انقدر شیطنت نکنن و آروم بشن ، افرا پرستار بچه هاش میشه که از زلزله بدتره و یکی باید پرستار خودش باشه ، حالا داریوشی که عاشق افرا شده و میخواد عقدش کنه و نمیتونه بیرونش کنه ، باید مراقب چهار نفر باشه😆😅 https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce نبین اینجوری نشستن خونه رو به آتیش میکشن این سه تا😂🔥🤭
ناظم با حقارت نگاه کرد:_ بچه‌کی توشکمته؟ در دستشویی با صدای وحشتناکی به دیوار کوبیده شد _ بچه من تو شکمشه! شما مشکلی داری خانم ترابی؟؟! ناظم با دیدن یاکان‌که برترین استاد کنکور مدرسه بود مات موند. از شوک برملا شدنش چشمام سیاهی رفت.یاکان وحشت زده به طرفم دوید و با دیدن حال خرابم بلند نعره زد:_ کل مدرسه رو روی سر خودتو و مدیرت و هر خری که اینجاست خراب میکنم اگه فقط یه خط رو زن و بچم‌ بیفته! https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d 😻🔥
چنگی به لباس عروسم زدم و بدو بدو از آرایشگاه فرار کردم که همون لحظه ماشینی جلوی پاهام ترمز زد: کجا عروس خانم؟ - تو رو خدا منوببر؛ قرار با کسی ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش دارن بدبختم میکنن، هرکاری بگی برات انجام میدم. - بپر بالا. به محض اینکه تو ماشین نشستم توجهم به کت و شلوارش جلب شد. - تو چرا کت و شلوار....نکنه دوماد توییییی؟ نگاه جذابی بهم انداخت. - داشتی از دست من فرار می کردی عروسک ؟ حیف پسر به این خوشگلی نیست؟ 😐🤣 https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d .آخرگیر...😱🔥
از ترس به خودم میلرزیدم ، افتاده بودم دست یه مرد خلافکار که میخواست اعض*ای بد*نم و بفروشه... به سمتم‌‌ اومد و در حالی که دست و پاهام و بسته بود با خنده مرموزش گفت - آخرین وصیتت؟! با لکنت زبون گفتم : ترو خدا من و نکش...هرکاری بخوای میکنم چا*قوش و روی گلوم گذاشت و گفت - هرکاری؟ سرم و به نشونه مثبت تکون دادم که خبیث لب زد - زنم شو🙈😐🔥 شوکه بهش نگاه کردم که... https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31 مرد 34 ساله تیمارستانی از دختره 18 سالگی خواستگاری میکنه...😐💔