دستی به لباس های کهنم ام کشیدم و #چادرم روی سرم محکم کردم که ارباب گفت چایی بیار
یا اون #جثه کوچیکم سعی کردم چایی یجور ببرم که چایی توی سینی نریزه.😰❌
سینی چای رو جلوی زن اول ارباب گرفتم و ترسیده از نگاه پر#نفرتش گفتم:بفرمای..یید بانو
چای که برداشت خواستم رد شم که پاهاشو جلوم گرفت و #پرت شدم و چایی روم ریخته شد
جییغ
-چیکار میکنی احمق ؟دختره دست پا#چلفتی لباسهام میدونی چقدر #پولشون بود تو که نمیتونی چرا چادر میندازی سرت تو نج..
بخ..دا تقصیر من نبود شما پاتو..
#سیلی بهم زد که ارباب خشمگین بهش هجوم اورد گفت:
چه غلطی کردی به چه حقی دست رو #زن من بلند کردی😏🌿
ناباور دستشو رو #گونش گذاشت گفت:زن..ت ارباب؟
و ارباب جلو همه اونا خم شد و #صورتمو قاب گرفت و....😱💜🔥
https://eitaa.com/joinchat/1657995506C266e476981
#پارت_1 🔥🤭
- عروسی بدون داماد که نمیشه ؟💔
با بغض لباس عروس رو توی دستام مشتکردم و یک بار دیگه صداش مثل ناقوسمرگتوی سرم اکو شد " جناب من دخترتو نمیخوام ". از جام بلند شدم و گفتم:
- من خستم ، میرم استراحت کنم .
با دومین قدمم پدر امیرگفت : صبرکن دخترم ، پسر احمقم قدر تو رو نمیدونه ولی میخوام تو رو برای پسرم اولمکه خارج از کشور هست انتخاب کنم #خطبه رو #اینترنتی برگزار میکنیم.
#شکه.نگاهش.کردمو.گفتم.نه.....نه.من..نمیخوام .
همون لحظه گوشی پدر امیرزنگ خورد و گذاشتروی اسپیکر که صدای مردونه ای بلند شد و گفت : پدر زودتر خطبه رو اجرا کنید چون میخوام ..!
https://eitaa.com/joinchat/967246010C7d518549a1
سرمو برگردوندم و دیدمش امیر حسین من بود اما با اویی که کابوس وحشتناک زندگی قشنگ و عاشقانه ی من شده بود .
و من چقدر خسته بودم از مقابله با دختری که تمام هست و نیست منو به نابودی نزدیک میکرد .😔
✨ سر گذشت جنجالی و پر هیجان مریم ،همسری که از رنجهای زندگیش فرار نمیکنه و جسورانه می ایسته و خودشو به اثبات میرسونه ✨
بیا ببین با وروجکهای شیرینش چکار میکنه این دختر😉
اگر روحیه ی جنگیدن با مشکلاتو ندارید و همیشه تماشاو کردنو غصه خوردنو ترجیح دادید
خوندن این رمان رو توصیه نمیکنیم.
https://eitaa.com/joinchat/2955084066C07b9fb5447
رمانی مذهبی و فوقالعاده آموزنده برای تمام زنان سرزمینم
دختره ماه هفتم حاملگی درد داره اما پسره کنسرت داره مثل همیشه نادیدش میگیره و تو خونه زندانیش میکنه تا به کنسرتش برسه اما وقتی نصف شب برمیگیرده....😭🔥
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
واییییی😱😱🔥
به شکمم اشاره کرد و خشمگین لب زد:
- این بچه رو باید نابود کنی!
- این بچه تنها یادگاری عشقِ اولمه، نمیتونم بهخاطرِ پول اون رو نابودش کنم!
بازوم رو محکم فشرد و شربتِ زعفرون رو به زور تو دهنم فرستاد و با لحنِ شیطانی گفت:
- چیزی که مال منه، باید مال من باشه!
اون بچه هم الان نابود شد که یهو پاهام لرزید و ...😱🔥
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
ورودِ زیر 18 سال بهشدت ممنوع!❌️
پسرمون مغروره و خودخواه ، دختره رو فقط برا خودش میخواد و بس...😌❌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریوش سه تا دختر شیطون و داره که هر کاری بگی از دستشون بر میاد داریوش برای دختراش پرستار میگیره که انقدر شیطنت نکنن و آروم بشن ، افرا پرستار بچه هاش میشه که از زلزله بدتره و یکی باید پرستار خودش باشه ، حالا داریوشی که عاشق افرا شده و میخواد عقدش کنه و نمیتونه بیرونش کنه ، باید مراقب چهار نفر باشه😆😅
https://eitaa.com/joinchat/2402156835Cec5d443dce
نبین اینجوری نشستن خونه رو به آتیش میکشن این سه تا😂🔥🤭
ناظم با حقارت نگاه کرد:_ بچهکی توشکمته؟
در دستشویی با صدای وحشتناکی به دیوار کوبیده شد
_ بچه من تو شکمشه! شما مشکلی داری خانم ترابی؟؟!
ناظم با دیدن یاکانکه برترین استاد کنکور مدرسه بود مات موند.
از شوک برملا شدنش چشمام سیاهی رفت.یاکان وحشت زده به طرفم دوید و با دیدن حال خرابم بلند نعره زد:_ کل مدرسه رو روی سر خودتو و مدیرت و هر خری که اینجاست خراب میکنم اگه فقط یه خط رو زن و بچم بیفته!
https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d
#پسرهاینقدرعصبیوجذابه😻🔥
چنگی به لباس عروسم زدم و بدو بدو از آرایشگاه فرار کردم که همون لحظه ماشینی جلوی پاهام ترمز زد: کجا عروس خانم؟
- تو رو خدا منوببر؛ قرار با کسی ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش دارن بدبختم میکنن، هرکاری بگی برات انجام میدم.
- بپر بالا.
به محض اینکه تو ماشین نشستم توجهم به کت و شلوارش جلب شد.
- تو چرا کت و شلوار....نکنه دوماد توییییی؟
نگاه جذابی بهم انداخت.
- داشتی از دست من فرار می کردی عروسک ؟ حیف پسر به این خوشگلی نیست؟ 😐🤣
https://eitaa.com/joinchat/1855521087C273a836e6d
.#دختریکهبهزورمیخانعروسشکننازدستدامادفرارمیکنهولیلحظهآخرگیر...😱🔥
از ترس به خودم میلرزیدم ، افتاده بودم دست یه مرد خلافکار که میخواست اعض*ای بد*نم و بفروشه...
به سمتم اومد و در حالی که دست و پاهام و بسته بود با خنده مرموزش گفت
- آخرین وصیتت؟!
با لکنت زبون گفتم : ترو خدا من و نکش...هرکاری بخوای میکنم
چا*قوش و روی گلوم گذاشت و گفت
- هرکاری؟
سرم و به نشونه مثبت تکون دادم که خبیث لب زد
- زنم شو🙈😐🔥
شوکه بهش نگاه کردم که...
https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
مرد 34 ساله تیمارستانی از دختره 18 سالگی خواستگاری میکنه...😐💔
رامیتا دختری مهماندار که قبول میکنه تنها یک روز، بهجای دوستش مهماندار پرواز خصوصی تاجری اقازاده شه...ساتیار بزرگمهر...مردی جذاب و باصلابت...و به هماناندازه بیرحم! توی اون پرواز مدارک مهمی از ساتیار به سرقت میره و رامیتای مظلوم تنها مظنون این ماجراس و حالا مجبوره برای رد کردن اتهامی که بهش زدن پیشنهاد ازدواج صوری ساتیار و قبول کنه غافل از این که...🤭🔥
https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
تو بام تهران نشسته بودیم که تصمیم گرفتم به اریا بگم عاشقشم
ولی نمیخواستم تو جمع بگم برای همین ازش درخواست کردم بیاد لب بام
وقتی اومد رو بهش گفتم:
_نمیدونم چه جوری بهت بگم ولی...ولی من عاشقت شدم
انتظار داشتم اونم بگه عاشقمه ولی بلند خندید و بلندتر گفت:
_ارمان بیا شرطو بردم مغرور ترین دختر دانشگاه رو طی دوماه عاشق خودم کردم
بعدشم روبه من کرد و گفت:
_ولی من عاشقت نیستم ادرینا رادین مهر من فقط شرط گذاشتم که تو رو عاشق خودم میکنم
همه بچه ها خندیدن که چشمام سیاهی رفت تاحالا انقدر تحقیر نشده بودم
با چشمای گریون بهش زل زدم وبایه حرکت خودمو از اون ارتفاع پرت کردم پایین
اخرین حرفی که شنیدم صدای اریا بود که اسممو با داد صدا میزد و میگفت دوستت دارم ولی دیر شده بود و....😔😰
https://eitaa.com/joinchat/2872639807C6620f37d31
_چقد دیگه باید به طلبکارا بدی که بدهی پدرت تسویه بشه؟
_آقا دارم جمعش میکنم زیادش نمونده
_گفتم چقده؟
_دوماه دیگه کار کنم تسویه میشه
ابروهاشو بهم گره زد
_بجای طفره رفتن جوابموبده
_سه میلیون و پونصد دیگه بدم تموم میشه اگر بازم قرض نگرفته باشه.
دست هاش رو توی جیبش کرد
_کل بدهیت رو یکجا تسویه میکنم وبی به یکشرط
ازشنیدن حرفش خوشحال شدم لبخند به لبم اومد
_چه شرطی ؟
_باید تا تموم شدن درست کارای نظافت خونه مون انجام بدید
خوشحال وسط حرفش پریدم
_ این که کاری نداره باشه قبوله
نفس عمیقی کشید
_شرط دوم باید پدرت رضایت بده تادرست تموم میشه چون قرار توخونه ی ما کار کنی محرمم بشی
از شنیدن حرف آخرش زبونم خشک شد دهنم باز موند
#براساسواقعیت
#گذرازطوفان
فقط رمان خونای حرفه ای بیان🌺🌱
#فوقهیجانی
#پارتآینده
http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8