eitaa logo
دخترانِ آزاده :)🩷
176 دنبال‌کننده
927 عکس
341 ویدیو
8 فایل
《دختران‌ِآزاده🩷✨》 متوسلین‌به‌حضرت‌‌معصومه‌سلام‌الله‌علیها🤍 ــ ـ ـــــــــ❁ــــــــ ـ ـ حُرِّه؛دختر آزاده،ازاَسامی‌ حضرت‌ فاطمه‌ سلام‌ الله:) #هیئت صفای دل به انسان می‌دهد😌😍🌱 این‌صفاازنوراهل‌بیت‌علیهم‌السلام‌‌است :)✨️ محدوده‌شهیدکشمیری✌️
مشاهده در ایتا
دانلود
'🕯♥️" خدا خواسته بود و خیلی هم دوست داشت !! صبح زود به عشق امیرالمومنین علیه السلام نهج‌البلاغه میخواند. همان روز در مکتب یکی از دوستانش تا او را دید هدیه ای در دست داشت به همراه گلی.. رو کرد به او گفت: اینها برای توست!!.. به دلم افتاده امروز به تو بدهم:)) تعجب کرد و گفت چه هدیه قشنگی.. نام مبارک امیرالمومنین علیه السلام هم که روش داره! کمی سکوت کرد.. بعد گفت: امروز به عشق مولا شروع کردم پای درسِ نهج‌البلاغه بشینم و بخونم حالا هم هدیه.... خدای مولای خوبم ممنون ام❤️‍🩹 ‌‌ خلاصه که آقا امیرالمومنین علیه السلام خیلی هوامونو دارند فقط بخواهیم که یادبگیریم و عمل کنیم.. یاعلی‌نام‌تو‌بردم‌نه‌همی‌ماندو‌نه‌غمی‌بابی‌انت‌و‌امی 📕
طوری تلاش کنید که اگر روزی امام زمان عج الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف فرمودند: "" یک سرباز متخصص میخواهیم " بفرمایند، فلانی بیاید🙂 📚 📸 🥰
🔗💔ما را کُشت حرف مردم ! آقاجان تو ارباب ما باش، ما مطیع تو! 📚 کتاب خوش به حال بچه هایی که اسیر تو اند./ ۹
نوشته بود در ۱ ساعت ۲۰ صفحه رو میتونیم مطالعه کنیم شما تو یک ساعت هاتون که خالی میشن چه میکنید..؟ ‌ دختران هیئتی در حال مطالعه✨ 📚
نشسته بود دلش گرفته بود .. باخودش گفت میدونیم شهدا زنده اند و ازشون بخوایم کمک میکنند . کتاب رو باز کرد یک صفحه اومد .. (الله اکبر) یعنی هیچکس مثل او نمی‌تواند من و شما را کمک کند | خدای ما هیچ یک از وعده هایش را زیر پا نمی گذارد :) 📚 سلام بر ابراهیم بفرمایید کتابخونه هیئت؛ https://eitaa.com/joinchat/188810113C51e207ccfe
هدایت شده از کتابخانه‌هیئت‌حـُـرِّه
بهش میگفتن جلال صلواتی اخه هرکی میگفت مشکل دارن میگفت صلوات بفرست درست میشه! چشم و دل پاک بود! با ادب با معرفت بود! همیشه با لبخند بود! برای همه مهربان بود! 📚شهد فروش عضو کتابخونه پر رمز و راز هیئت حُرِّه بشید: 👇🏻👀 https://eitaa.com/joinchat/188810113C51e207ccfe
‌‌ - تا عاقبت جسمِ پاکِ پدر روحانی خلقت حیات بخشِ مملکت هستی ام شد 🌱🫀 📚 کهکشان نیستی عضوکتابخونه پر رمز و رازِ هیئت‌حُرِّه‌بشید🙂 https://eitaa.com/joinchat/188810113C51e207ccfe
اشک شب و آه سحر ، خون دل و سوز جگر ترسم که سازد آشکار اسرار پنهان تو را «فروغی بسطامی» ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مُهر به عالم ثمر شود «حافظ» 📚کتاب کهکشان نیستی 💌 ‌
نسیم سرد آخر تابستان، خبر از پاییزی زودرس داشت. محمد کنار دیوار کاه گلی باغ راه گرفته بود و صدای راه رفتنش روی برگهای ریخته در کف کوچه، با قارقار دم غروب کلاغها که آماده خواب می شدند، در هم آمیخته بود. احساس میکرد حوصله انجام هیچ کاری، حتی خانه رفتن را ندارد. این حال مبهم، حال امروز و دیروزش نبود. ماه ها بود احساس میکرد چیزی از زندگی اش کم شده که دیگر جایگزین نخواهد داشت، درست از همان روزی که خدیجه خانم را در قبرستان عریض و طویل قم مدفون کرده بودند و او زیر بغل پدر را که نای روی پا ایستادن نداشت، گرفته بود و از کنار قبر خانم جان به خانه برده بود. تصمیم گرفت تا آفتاب غروب نکرده، سری به قبرستان بزند. حالا قبرستان قم تنها جایی بود که به او کمی آرامش می داد و فکر و خیال های مبهم ذهنش را، حتی برای چند دقیقه از سرش بیرون می کرد. برگرفته از صفحه 120 کتاب 🌱