eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امــروز بهتريــن ثانيه ها 🌼شيرين تــــرين دقايق 🌺دلچسب تــــرين ساعت ها 🌼و دوست داشتنی‌ترين لحظه‌ها 🌺را برای شما آرزومنـدیم 🌻صبـح زیبای آدینه‌تون بخیر🌻 ‌‌‌‌‌‌‌
وَدلی‌که‌ دیوانه‌واراربعین‌را‌خواستار‌است(:💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
❁یڪ‌خیـآبآن‌ڪردھ‌مجنـونم تومیدآنی‌ڪجـآست....؟! ❁آن‌خیـآبـآن‌ڪو؎جـآنـآن‌قطعھ‌ا؎ ازڪربلآست.... ❤️ السَّلامُ‌عَلَیڪ‌یٰا‌ابٰا‌عَبدِاللّٰه! ✋🏻🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️◽️◽️◽️🖤 مثلا تو قبول کردی...😭 چه کنم 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نگذارید برای زمان پیری، را! ➕ یک از امام خمینی 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 تماس وصل شد. _الو.... دلارام!.... چی شده؟ آهی کشیدم و به زحمت گفتم: _زحمت دارم برات. مکثی کرد و با نگرانی پرسید: _یا خدا.... چی شده؟.... کجایی؟ _خونه نیستم.... میخوام باهات حرف بزنم. _باشه.... کجایی؟ _تو خیابان.... نزدیک خونه.... فقط.... حالم زیاد خوب نیست.... زود بیا. _حالت خوب نیست؟.... خب برو خونه.... من تا بیام حالت بد نشه تو خیابون . دلم گرفت. او به فکر حال من بود و شروین نامرد که اسم نامزدم را روی خودش داشت، آنروز به فکر حالم که نبود هیچ، مرا در شهر غریب، از ویلایش بیرون انداخت. نفس پری کشیدم تا پشت خط بغضم نشکند. _نه.... حال روحی ام بده.... منتظر میمونم. تماس را که قطع کردم، اشکم سرازیر شد. حالم از خودم و سادگی ام بهم می‌خورد که برای آدمی مثل شروین حتی با همه ی خانواده ام بد حرف زدم و رفتار کردم. تا آمدن محمد جواد روی همان پله ماندم و اشک ریختم و خاطراتم را از اول مرور کردم. از همان اول اول.... نه.... از روزی که محمد ضامن من شد. منی که توی مهمانی شروین مست بودم.... خاک بر سرم که بخاطر شروین چشم بستم روی محبت های مستانه.... روی همه ی تفاوت های محمد جواد با شروین.... روی همه ی خوشی های زندگی ام. آمد. تا ماشین را کنار خیابان پارک کرد از ماشین پیاده شد و سمتم آمد. _اینجا چکار میکنی؟ فقط نگاهش کردم. چقدر فرق داشت! طرز لباس پوشیدنش.... حرف زدنش.... حتی نگاه کردنش.... خم شد. _جون مرگم کردی!.... چی شده؟ _اینجا نمیشه حرف زد.... فوری سرش چرخید و نگاهش تا ته خیابان را دید. _یه کافی شاپ چند قدمی اینجاست.... میتونی راه بیای؟ برخاستم و راه افتادم. گاهی نگاهم می‌کرد و دنبال علت حالم بود. و من نمی‌دانم چرا یاد شبی افتاده بودم که او یک ساعت و نیم در حرم امام‌ رضا منتظرم بود تا من شب تنهایی به هتل برنگردم. مگر از حرم تا هتل، زیر نور اونهمه مغازه و آن شلوغی، چقدر راه بود؟!.... من خوابم برد در حرم و او تا هتل رفت و برگشت که مبادا من آن مسیر را تنهایی طی کنم؟!.... چقدر احمق بودم که وقتی سرم فریاد کشید؛ کجایی؟؛ منظور کلامش را نفهمیدم! رسیدیم به کافی شاپ. در ورودی را برایم باز کرد و پشت سرم آمد. پشت یکی از صندلی های کافی شاپ نشستم و او پرسید: _چی سفارش بدم؟ _چایی.... و او سفارش چایی و کیک داد. _بگو.... چی شده؟ سرم را پایین گرفتم و آهسته گفتم: _دیگه نمیتونم.... کمکم کن. _کشتی منو.... بگو چی شده؟ _قول بده کمکم کنی و فعلا نذاری بابا بفهمه. عمیق نفس کشید. _بگو.... و من ماندم چطور بگویم. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 سرم را از او که منتظر شنیدن بود، برگرداندم و اشکانم سرازیر شد. _شروین میگه منو نمیخواد.... ناگهان چنان صدایش بلند شد که لبم را گزیدم. _غلط کرده مرتیکه بی شعور.... مگه شهر هرته که سر چهار روز نامزدی رو بهم بزنه؟! _محمدجواد!.... تو رو خدا..... عصبی چشم بست و لا اله الا الله ی گفت و دستی به صورتش کشید. _شمارش رو بده میخوام باهاش حرف بزنم. فوری گفتم : _نه.... تو رو خدا.... _نه تو رو خدا چی؟.... هی گفتم این پسره عوضیه گفتی نه.... نذاشتی حتی پرونده اش رو برات رو کنم.... شمارشو بده دلارام وگرنه از توی پرونده اش برمیدارم و میرم سراغش. دو کف دستم را روی سرم گذاشتم و آهسته گریستم. همین مانده بود تا محمد جواد سراغ شروین برود و ته مانده ی آبرویم، با حرفهای رک و پوست کنده ی شروین، پیش محمد جواد بریزد. _تو رو خدا..... خودمو میکشم تا از دست همتون راحت شم. عصبانی شد. _یعنی چی این حرفا؟!.... چرا نمیخوای تاوان کار خودتو قبول کنی؟.... گفتی میخوای کمکت کنم.... پس چرا نمیذاری کارمو انجام بدم. سر بلند کردم و با چشمانی اشک آلود نگاهش. _کمکت فقط این باشه که بابا فعلا نفهمه.... همین. آهی کشید و زیر لب گفت : _ای خدا.... عجب!... ببین چطور حرصم میدی آخه! _تو رو خدا.... یه کار ازت خواستم.... نذار بابا بفهمه.... امروز همچی تموم شد ولی بابا هر روز میخواد ازم بپرسه این پسره چی شد. کلافه دستی به موهایش کشید. _گمون نمیکنم.... بابا همون دو روز پیش فهمیده که این نامزدی به عقد نمیرسه.... دلارام.... اصلا خودتو واسه اون عوضی نابود نکن.... برو خدا رو شکر کن همه چی تو نامزدی تموم شد.... و چه می‌دانست که چه بلایی سرم آمد. چشم بستم و باز اشکی مثل سرب داغ از چشمم چکید. چایی آمد و او اصرار داشت بخورم. میگفت بهار به او گفته که این دو روز لب به غذا نزدم. و چه خوش خیال بود!....از حالا باید لب به غذا نمیزدم. هیچ کسی حتی بهار نمی‌دانست که من دیگر دلارام، آن دختر شاد و شیطون گذشته نیستم! من حالا زن شروین بودم رسما.... اما فقط یه روز.... نامزدی که به عقد نرسید.... به ازدواج نرسید اما هستی ام را برد.... حالا میتوانستم سکوت کنم و به هیچ کسی نگویم چه بلایی شروین سرم آورد اما بعدش چی؟ می‌دانستم که روزی این راز فاش می‌شود. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺امــروز بهتريــن ثانيه ها 🌼شيرين تــــرين دقايق 🌺دلچسب تــــرين ساعت ها 🌼و دوست داشتنی‌ترين لحظه‌ها 🌺را برای شما آرزومنـدیم 🌻صبـح زیبای آدینه‌تون بخیر🌻 ‌‌‌‌‌‌‌
خَـط‌میزَنَـم‌، یِکۍ‌یِکۍدِل‌خواستہ‌هٰا؎ِ غِیـرَازظٌھوࢪَت‌را..!✋🏻 خٌسـران‌زدھ‌ام‌؛💔 اگرجُـزشٌماازاِجابَت‌خانہ‌ۍِ "اࢪبـٰاب"چیزۍ‌طَلَب‌ڪٌنَم..!🖇🚶‍♂ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت می‌شوند: 1ـ کسی که خوش اخلاق باشد. 2ـ کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم از خدا بترسد. 3ـ کسی که جر و بحث را رها کند، حتی اگر حق با او باشد.🌙 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اصول کافی/ ج2/ ص 300 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
معلم گفت:ضمایررا‌نام‌ببر. گفتم:من،من،من... گفت:پس‌بقیہ‌چہ‌شدند!؟ گفتم:همہ‌رفتند‌.. فقط‌من‌جا‌مانده‌ام... :)✋🏾' 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 شب ما را لبریز از آرامش🕊 و مشکلاتمان را آسان کن🕊 و فراوانی را در زندگی همه جاری فرما🕊 ما را بندگان شاکر قرار ده نه شـاکی🕊 الهی آمین