فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷دراین روز زیبا
جانتان را
🌷به آسمان عشق
پرواز دهید
🌷ریههاتان را از
اکسیژن مهربانی پرکنید
🌷و از موهبت زندگی لذت ببرید
🦋امروزتون مملو از آرامش🦋
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_416
نفس بلندی کشید و باز گفت :
_چقدر توی گوشم خوند که تو مهندسی.... شرکت داری.... خونه داری.... چقدر وسوسه ام کرد تا در عوض ازدواج با تو، از خیر طلبم بگذرم..... آره عزیزم.... آره رادمهر جان..... اینا همه نقشه ی اون عموی کثافت خودته که امشب پای میز قمار بهش باختم.... هر قدر گفتم لااقل به خاطر تو.... این دفعه کوتاه بیاد.... کوتاه نیومد که نیومد..... باید اون خونه ی 50 متری ام رو بفروشم و بهش بدم..... اما من احمق.... با همین آدم... سر میز قمار..... بُردم و اون در عوض طلبش به من چی داد؟!.... یه عشق دروغین.... برادر زاده شو..... تو رو..... کلی تو سرم خوند کلی از تو حرف زد..... کلی با تو برام قرار گذاشت..... هر روز سبد گل سبد گل..... چی شد آخرش؟.... دید نه تو رو این جوری ها نمی تونه راضی کنه..... ناچار شد بهت پیشنهاد شراکت با منو بده..... من اصلا پول نداشتم..... اون خونه رو هم از شوهر اولم به هزار زور و زحمت گرفتم.... اون وقت اون جناب رُخام عوضی.... اومد یه فروشگاه از کوکائین های خودش زد و به دروغ گفت که من داشتم با محصولات تو، کوکائین هامو می فروختم..... تو ساده ای.... تو باور کردی..... برو یقه ی اون عموی عوضیت رو بگیر که هر دومون رو بد بخت کرد.
پاهایم سست شد!
افتادم روی مبل و مات و مبهوت پرسیدم :
_چی داری می گی؟.... یعنی.... تو،.... تو کار کوکائین نبودی؟.... تو شعبه ی فروشگاه رو نزدی؟
خندید:
_پولم کجا بود؟.... من فقط یه بار اونم با هزار ترفند و تقلب تونستم رُخام رو پای میز بازی ببرم که اونم آخرش تو رو در عوض بدهیش به من انداخت.
نگاه تندم سمتش بالا آمد.
_خب لعنتی.... بذار برو.... هم منو بدبخت کردی هم خودتو....
_برم؟!... کجا برم؟!.... خونمو از چنگم در آورد... حالا کجا برم؟... من جایی ندارم که برم.....
دلم سوخت. شاید اولین باری بود که دلم برای شراره می سوخت.
_تقصیر خودته... چرا نشستی باهاش سر میز بازی؟
_گول خوردم..... فکر کردم شاید مثل دفعه ی قبلی بتونم ببرمش.... اَه لعنتی نشد..... منو بُرد.
چشمانم را از زور عصبانیت بستم و گفتم :
_بلند شو از جلوی چشمام که خیلی امشب داغونم يک دفعه دیدی زدم چند تا سیلی نثارت کردم.
مستی اش به خاطر بیان خاطرات کم شده بود و حالا تازه باز یادش آمده بود که آن شب حتی خانه ی 50 متری اش را هم باخته است!
با ناراحتی برخاست و همچنان که سمت پله ها می رفت گفت :
_لااقل برو دادهایی که سر من کشیدی، سر عموت بزن که بدونه تو هم خبر داری.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
•
باید مُــــرد...
براے دلِِ ڪودڪے ڪہ ملتمسانہ میگفت:
كَلّمینے يا أمّاھ😭 اَنا ابنُڪَ الحُسَين 💔
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
Gole Chadore Goldaret - Mahmoud Karimi.mp3
3.4M
گل چادرِ گلدارت
اگر میتوانی بمانی...بمان💔
#فاطمیه
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
زمستـان سـرد، قهـوه گـرم
چه ترکیبی از این رویـایی تـر...😋😋😋
وااالا
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اےواےمادر...💔😭
بین جارو زدنش بازویش از کار افتاد
وسط کار نگاهش سوے مسمار افتاد
#لعناللهقاتلیڪيافاطمةالزهراءۜ🔥
🥀⃟🕯 𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🍂⃟ 🖤╔═════
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
هربار که نگاهت میکنم؛
جملهای آشنا ، به ذهنم خطور میکند؛
در اين سرزمين، چيزی هست كه
ارزش زندگی كردن دارد...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
.
بی تو هر شب منم
و گوشه تنهایی خویش
پای در دامن غم، سر بگریبان ملال...❣
#شببــخیرجانــا
🌸🍃
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷دراین روز زیبا
جانتان را
🌷به آسمان عشق
پرواز دهید
🌷ریههاتان را از
اکسیژن مهربانی پرکنید
🌷و از موهبت زندگی لذت ببرید
🦋امروزتون مملو از آرامش🦋
#داستانڪ
🌟راننده در دل شب برفی راه راگم کرد،
و بعد از مدتی ناگهان موتورش خاموش شد...
همان جا شروع کرد به شکایت از خدا
که خدایا پس تو آن بالا چه کار میکنی که
به کمک من نمیرسی؟و از همین
قبیل شکایات...
🌟چون خسته بود,خوابش برد
و وقتی صبح از خواب بلند شد,
از شکایت های دیشب اش شرمنده شد,
چون موتورش دقیقآ نزدیک یگ پرتگاه
خطرناک خاموش شده بود و اگر چند قدمی
دیگر میرفت امکان سقوط اش بود!!!
✨✨👈به "خداوند کریم و رحیم" اعتماد داشته
باشیم.اگر خداوند دری🚪را می بندد.
دست از کوبیدنش بردارید.
✨✨هر چه در پشت آن بود قسمت شما نبود.
به این بیندیشید که او ان در را بست
چون می دانست ارزش شما بیشتر از
ان است!!!
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•