eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ اللهمّ إنّی أعوذُ بِکَ ؛ مِن نفسٍ لاتَشبَع ...] خداوندا پناه می‌برم به سوی تُ از نفْسی ؛ که‌سیری ناپذیر است ...🌱 خدا‌هوامو‌داشته‌باش🙏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌به وقت استجابت دعا🕊 دعا 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنبلا پاشید فصل ،فصل لواشکه 😋😍 من از بعد از مامان بزرگم دیگه لواشک نخوردم 😢تا مامان بزرگتون هست مزه ی لواشک یه چیز دیگه است 👌😢 روح تمام آسمانی ها شاد🕊 و فرشته های زمینی سایه شون‌مستدام🙏 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم یه روز عاقل بودم عشق تو مجنونم کرد 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چادری‌ها دختران زینب‌اند و چه عباس‌ها، فدای چادر و حجاب زینب شدند! همین تلنگری می‌شود که چادرم را در میان طوفان روزگار؛ با چنگ و دندان حفظ کنم
دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست.. به بوئیدن پرتقال می‌ماند.. به عطر نرگس و رایحه‌ی یاس.. وقتی عاشقت شدم نمی‌دانستم تکه‌ای از بهشت؛ در دوست داشتن تو، توصیف می‌شود. 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فقط خواستم حالت رو بپرسم، ترجمه ش ميشه فقط خواستم ببينم هنوز منو يادت هست يا نه! جوابش هم خيلی ممنون نيست، جوابش اينه : مگه ميشه تورو يادم بره .
«💛🕊» خدایا بابت همه چیزایی که به صلاحمون نبودونشدشکرت:) 💛¦↫ 🕊¦↫ ‹‹•➜ ♡჻ᭂ࿐🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎ ‎ ‌‎‎ ╚══🌸🕊═════════╝››
از صدای بیا چایی ریختم برات ندیدم خوشتر.....😋 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فَاللهُ هُوَ الوَلیُّ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شِیء قَدِیرُ دوست حقیقی خداست و تنها اوست که بر هرکاری تواناست.. سوره شوری آیه۹ 🌷🌸🌷🌸🌷
- من برای دیدنت مثل زنگ اخر مدرسه ذوق میکنم، مثل بچه ای که مشقاشو نوشته و الان میتونه بره بازی کنه ذوق میکنم. مثل بوی قرمه سبزی مامان ذوق میکنم، مثل دیدن تاب و سرسره ذوق میکنم، مثل زنگ تفریحایی که عدسی و ماکارونی بوفه رو می‌خوردیم ذوق میکنم، مثل گرگم به هوا بازیامون ذوق میکنم، مثل خریدن کتاب و دفتر نو ذوق میکنم، مثل خوردن یخمک توی تابستون ذوق میکنم، من برای دیدنت ذوق میکنم! ❤️🌸🌷
. به دلارام بگو ای نفس باد سحر کار ما همچو سحر با نفسی افتادست....🩵⚘️ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. در تیره شب !" هجر تو جانم به لب آمد " وقت است ..!که همچون ؛ مه تابان به درآیی !🩵⚘️ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
تاخیرِ نماز یعنی: منِ بنده شوقی برای گفتگو با تو ندارم... 😓💔 ‌‌ پناه بر خدا... بلند شو که خدا منتظرته 🥺 نمازت سردنشه موُمن✋ دعا 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. همه در خواب ولی عشق ِ تو بیدار بِماند همه پُل‌های دلم، بی تو چو دیوار بِماند...❣ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات خصوصی
♥️ صبـر کنیـد رد نشیـد ♥️ اینجا: 🎀 💫 🎀 🎀 📿 🎀 کلی وسایل دلبره 😍 🔥تو این کانال تنـوع مدلا زیاده 💝 میخوای برای کسی که دوستش داری یه هدیه به یاد موندنی ویژه بخری؟ 🎁🥰 عضو این کانال بشید و کارهاشون ببنید 😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5 ✅ جنسـااامون چـون اجـاره مغـازه و مالیـات نداریـم 😱😊😱
هدایت شده از EY | احسان یاسین
38.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 موزیک ویدیوی "مصطفی گیان" با صدای احسان یاسین @EhsanYasin_Official
هدایت شده از  تبلیغات فاطمی
🔴احسان یاسین هم مثل شروین از برنامه شناخته شد اما چون آهنگ‌های الهی میخونه و عاشق اهل‌بیته مافیای رسانه ای اجازه نمیده مشهور بشه ⚠️کانال احسان یاسین رو براتون میذارم که این سکوت رسانه ای رو بشکونید و ازش حمایت کنید https://eitaa.com/joinchat/1843527870C0ec9ff87ea
خدایا برایمان بخواه که ؛ بشود برسد بیاید درست شود خوب شود خوب🙏♥️ دعا 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ عمدا بازویم را از زیر دستش کشیدم. _تو دیگه چت شده؟ مقابلم ایستاد و با عصبانیت گفت : _شوهرت گفت که دیروز حالت چطور بد شده.... باران تو اصلا به فکر خودت نیستی.... دکتری که دیروز رادمهر برات خبر کرده گفته که نباید توی محیط هایی که ناراحت کننده است شرکت کنی.... منم به عنوان درمانگر و مشاورت دارم می گم نباید میومدی بعد تو نه به حرف من گوش می کنی نه رادمهر.... _خوبم خودم می دونم حالم چطوره. _چرت نگو خواهشا..... این تشنج ها عوارض داره.... چرا نمی خوای بفهمی.... اگه این حال روحیت خوب نشه و تشنج هات رو نتونی مهار کنی ممکنه عوارضش دائمی بشه. _فعلا خوبم.... تو هم.... و نگذاشت حرفم را بزنم. _حرف نزن.... الان مثل یه دختر خوب میری سوار ماشين شوهرت میشی و با هم دوتایی یه سفر می رید خوش می گذرونید... باران باهاش بحث نکن... سعی کن دوباره بشی همون باران قوی و مومن گذشته که خیلی خوب با سختی ها کنار اومد.... اگه با رادمهر همین امروز مسافرت نری و من فردا تو ختم ببینمت.... حالتو جا میارم.... فهمیدی یا نه. پوزخندی زدم و گفتم : _خیلی خب.... شما دوتا هم شورشو در میارید دیگه... گفتم خوبم. _مراقب خودت باش.... لبخندی زدم که مرا در آغوش کشید و آهسته به کمرم زد. _از خودت و شوهرت دو تا عکس برام بذار که رفتی مسافرت، وگرنه دیگه بهت مشاوره نمیدم. خندیدم. _خیلی خب.... برو. دستی برایم تکان داد و رفت و من سمت ماشین رادمهر برگشتم. همین که نشستم توی ماشین، باد خنک کولر به صورتم خورد و رادمهر در حالیکه عینک دودی اش را زده بود گفت : _بهت گفت یا نه. _آره گفت.... _پس می ریم خونه چمدونت رو می بندی که بریم.... _تنهایی؟ نگاهم کرد. عینک دودی اش چقدر به او می آمد و انگار من اینهمه مدت حتی دقت نکرده بودم! _می خوای به بهنام و رامش هم بگم بیان.... با اونا مشکلی ندارم. _زنگ بزن... رادمهر باورش نشد به آن راحتی قبول کردم. _واقعا؟ _آره... زنگ بزن.... ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ _رادمهر! از ماشین پیاده شد و سمت در ماشین، سمت من آمد. در ماشین را برایم گشود و گفت : _فقط ببین کجا آوردمت.... راست می گفت.. واقعا بکر و زیبا و قشنگ بود. همراه هم وارد اتاقی که برایمان کرایه کرده بود رفتیم. از آن پله های چوبی نمدار خانه ی چوبی و سنتی بالا رفتیم و با هر گامی که بر می داشتیم، صدای قرچ قرچ چوب ها بیشتر مرا می ترساند. رادمهر جلوتر از من رفت که خانمی با لباسی محلی و لحجه ی گیلانی به ما خوشامد گفت و ما را به اتاقمان راهنمایی کرد. یک اتاق دلباز با ویوی جنگل و پنجره هایی چوبی که مرا یاد فیلم های قدیمی می انداخت. دو بالشت دایره ای قرمز رنگ روی هم کنار دیوار بود و یک چراغ نفتی قدیمی، برای تزئین کنج دیوار! محو سادگی و زیبایی اتاق شدم و رادمهر چمدان را گذاشت کنار در و گفت : _تا شب نشده بریم همین اطراف یه دور بزنیم. با همه ی بی حوصلگی ام اما با دیدن انهمه سر سبزی سر شوق آمدم و قبول کردم. همراه رادمهر رفتم و همراه هم سمت جنگل رفتیم که خانمی که صاحب خانه بود و مسئول پذیرش مهمانسرای سنتی، با همان لحجه ی زیبایش به ما گفت : _آقا جان.... اگه می خواین برین جنگل، از این ور برید.... راسته ی دستم از کوه برید بالا..... یه کم که رفتید بوته های تمشک داره. رادمهر لبخند زد و نگاهم کرد. شاید بخاطر همان اسم تمشک هم که شده بود دنبال رادمهر رفتم. کمی رطوبت و هوای گرم جنگل، نفسم را تنگ می کرد اما اسم تمشک آن هم میان جنگل مرا ترغیب کرد که سختی بالا رفتن از کوه را به جان بخرم. اما هر قدر سعی می کردم خودم را هم ردیف رادمهر برسانم باز هم از او عقب می ماندم. آخر سر ایستادم و گفتم: _واستا..... ایستاد و به من که چند متری از او عقب تر بودم نگاهی انداخت. _با این کفشا نمی تونم.... برگشت سمتم و دستم را گرفت. خودش که بهترین کتونی راحتی و مخصوص پیاده روی اش را پوشیده بود و تنها من بودم که با کفش های زنانه ام، با انکه پاشنه بلند نبود اما برای یک کوهنوردی هم مناسب نبود و در میانه ی راه درمانده ام کرده بود. دستم را گرفت و با قدم های من همراه شد. _تا خود اینجا که خواب بودی ولی اسم تمشک اومد سر حال شدی... نه؟ خنده ام گرفت... خوب مرا شناخته بود! کمی بالاتر که رفتیم، سرازیری نهرهای ریز و کوچکی از آب را میان جوی های باریکی که در دل تپه ایجاد شده بود دیدیم و همان موقع رادمهر گفت : _بفرما..... اونم تمشک. با ذوق مسیر دستش را گرفتم و دستش را رها کردم و دویدم سمت بوته های تمشک وحشی! و چقدر خوشمزه بودند تمشک ها و رادمهر هنوز چند متری ام ایستاده بود و نگاهم می کرد. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
اگه وقتی ميخنده خوشگل‌تر ميشه؛ اگه لباسش خيلی بهش مياد اگه صداش بی‌نظيره اگه خوب شرايط بحرانی رو كنترل ميكنه اگه بهتون آرامش ميده اگه می‌تونه غافلگيرتون كنه اگه مهربونه، اگه ماهه، اگه خوبه، اگه دست هاشو دوست داريد... بهش بگيد ... خب؟ بهش بگيد ... دير ميشه 🌸🌷🌸🌷🌸
. در شهر طبیبی ست که داند همه رنجی، او نیز ندانست که مجروح چه تیریم؟!! 🩵⚘️ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. می‌روم و نمی‌رود از سر من هوای تو داده فلک سزای من تا چه بود سزای تو؟🩵⚘️ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
پاییز وفادار ترین فصل خداست حافظہ ے خیس خیابان هاے شهر را همیشہ همراهے مے ڪند لعنتے، هے مے بارد و مے بارد… و هر سال عاشق تر از گذشتہ هایش گونہ هاے سرخ درختان شهر را مے بوسد و لرزہ مے اندازد بہ اندام درختان و چقدر دلتنگ مے شوند برگ هاے عاشق براے لمس تن زمین ڪہ گاهے افتادن نتیجہ ے عشق است… 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دست مرا بگیر و بلندم کن حسین .. افتاده ام چو فرشِ حرم زیرِ پا ... رفیق ! ❤️ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. لذت دارد آن روز که ما به پشت سر تو ، به عنوان امت تو محشور می شویم ... . ❤️
. شيـريـن تـر از خــواب «تــو» هستـى، كه برايت بيدار مانده ام...❣ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. ما بی تو خسته ایم، تو بی ما چگونه ای...؟❣ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. معنی "با تو بودن" برای من به سلطنت رسیدن است. چه قدر در کنار تو مغرورم...❣ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
. حواست هست با تو خوشحال ترین حالتِ عاشق شدنم....❣ 🌸🍃 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•