eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
_دوشیزه ی مکرمه، سرکار خانم مستانه تاجدار، آیا وکیلم شما را به عقد دائم جناب آقای حامد پورمهر درآورم، آیا وکیلم؟ این دفعه ی سوم بود. نشسته بودم کنار حامد، و با آنکه جز عمه و آقا آصف، خانم جان و آقا پیمان کسی در محضر حضور نداشت، اما نمی‌دانم چرا احساس می‌کردم زبانم قاصر است از جواب دادن. آنقدر مکث کردم که حامد نگاهم کرد. نگاهش را از قرآنی که روی دستان هردویمان گشوده بود، گرفت. _مستانه؟ بغض در گلویم نشست و همان موقع با آن مکث طولانی من، آقا پیمان بلند گفت : _زیر لفظی... عروس خانم زیر لفظی میخواد. حامد دست برد سمت کتش و یک سکه بهارآزادی بیرون کشید و سمتم گرفت. _ببخشید دیگه... اگه با این بله رو نگی دیگه چیزی ندارم. اما بغض من از چیز دیگری بود. چیزی که هیچ کسی متوجه ی آن نشد. سکه ای که حامد کف دستم گذاشت هنوز روی دستم بود و من باز سکوت کرده بودم که محضردار باز پرسید: _آیا وکیلم؟ خانم جان جلو آمد و با حرص توی گوشم گفت: _چت شده؟... چرا جواب نمیدی؟ نگاه پر اشکم سمت خانم جان رفت.شاید همان پر اشکم دلش را لرزاند. _جای پدر و مادرم... خیلی خالیه... از شنیدن جوابم ماتش برد. و بغض من شکست. حامد فوری دستمالی دستم داد و عمه سمتم دوید : _مستانه جان... قربونت برم عمه... گریه نکن، شگون نداره. خانم جان دستی به سرم کشید و مرا بوسید و مثل من با بغض گفت: _اونها هم اینجان... مگه میشه نباشن... بله رو بگو که اگه الان ارجمند زنده بود، گوشتو میپیچوند که همه ما رو علاف خودت کردی. سرم را بالا گرفتم و نگاهم به عاقد افتاد که همچنان منتظر بود و حامدی که نگاهش هنوز با من بود و وقتی غم چشمانم را خواند، بی درنگ دستم را گرفت و با فشار ریزی به سرانگشتان دستم به من فهماند که تا آخرین لحظات عمرم با من خواهد بود. _با اجازه ی.... باز مکث کردم و فوری برای فرار از بغض نشسته در گلویم ادامه دادم : _خانم جانم.... بله. صدای کف زدن ها برخاست. و اشک چشم عمه، آقا آصف و خانم جان، سرازیر شد اما من آرام شدم. چون گرمای دست حامد داشت در تن سردم رسوخ می‌کرد و به من امید میداد. حامد زودتر از من بله را گفت و نیازی به زیر لفظی نداشت و حلقه هایمان بعد از عقد رد و بدل شد. ساده بود اما زیبا. و اینگونه رنگ روزهایم عوض شد. و عجب آرامشی بعد از گفتن آن بله نصیبم شد. توجه توجه ❌❌❌❌❌ نویسنده ی رمان راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود. ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ این کار شرعا و قانونا و اخلاقا حرام حرام حرام است
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ فردای آن روز سر ساعت دم در خانه ی عمو بودم. از ماشین پیاده شدم و تکیه به در سمت راننده منتظر شدم. ولی دقیقه ها می رفت و خبری از رامش نبود! دیگر داشتم خسته می شدم از تاخیر یک ربعی رامش که در خانه باز شد. رامش با آن تیپ جنجالی و گران قیمت، در چهارچوب در ایستاد. بوی عطرش حتی از آنجا هم به مشام من می رسید. حتم داشتم اصل فرانسه است. حتی نگاهی به چشمانش که روی من میخ کوب شده بود، نیانداختم و گفتم : _خانم فرداد.... تاخیر داشتید. خندید. مستانه و دلبرانه.... اما نه برای کسی چون من.... که از او که هیچ از پدر و زندگی او هم متنفر بودم. _خیلی بامزه ای..... من باید بهت بگم کی بیای و بری تو داری توبیخم می کنی دیر کردم ؟! با اخم نشستم پشت فرمان که در صندلی جلو را گشود که گفتم : _من تایمم خیلی منظمه.... واسه همین گفتم.... کجا؟! _کجا ؟!.... بریم دیگه. _نه منظورم اینه که چرا جلو می شینید؟ ابروهایش را درهم کرد. _ببخشید چرا لحن شما این جوریه؟.... دعوا دارید مگه با من؟!.... اخماتونم بدجور رو اعصابه. سرم را کمی کج کردم تا نگاهم را نبیند که جواب دادم: _حالتم همینه.... قصدی ندارم.... صندلی جلو در شان شما نیست.... عقب که بشینید من میشم راننده ی شما.... شما هم راننده خواستید دیگه. خندید. _اوه چه جالب.... راست میگی. انگار زیادی خودمانی بود! اینکه در وجودش چیزی به اسم غرور نداشت، برایم جالب بود. عقب نشست که ماشین را روشن کردم و پرسیدم: _کجا برم؟ _یه کم تو همین کوچه خیابون ها بچرخ ببینم دست فرمونتون چطوره.... تا حالا راننده ی ماشین مدل بالا بودی؟ _نه.... _خب من می خواستم راننده ی ماشین خودم باشی. _مشکلی نیست.... می تونم. _آخه اگه بزنی به یکی، بابام ماشینو این دفعه، برای همیشه ازم می گیره. ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............