eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمؤمنین عليه السلام: العاقِلُ مَن صَدَّقَ أقوالَهُ أفعالُهُ عاقل كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند غررالحكم حدیث1390 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • • [ {عجل‌الله‌تعاݪےفرجہ‌اݪشریف} ] [ 📽 | ] [🎙 ] 🔊| خیـال روۍ تو در هر طریق.. 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هزار دینار طلا ؛ !!! رقمی بود که یزید به هر نفر اهل خواص کوفه داد و دینشان را خرید. هر دینار چهارونیم گرم... و هر گرم طلا حدود یک میلیون و صدهزار تومان ! به پول امروز نزدیک به ۱۵۰ میلیارد تومان ! اگر در آن زمان بودیم !!! ؛ یار حسین(ع) میماندیم؟؟!! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حساب روزها از دستم در رفته بود ، نمی دونستم چند وقته که حسام رو ندیدم ، بعضی روزها وقتی از کتابخونه می اومدم بیرون با خودم می گفتم کاش همه چیز مثل قبل بود و حسام می اومد دنبالم همینم که بی صدا توی ماشینش بودم خوب بود حداقل ! مزاحم اس ام اسی هم چند روزی بود که کمتر اذیت می کرد یا بعضی روزها ازش خبری نبود یا اینکه برای خالی نبودن عریضه یه اس معمولی می فرستاد شاید بی محلیه کار خودشو کرده بود .... اون روز هوا ابری بود که رفتم سرکار ، از قصد چتر نبردم تا اگر موقع برگشتن بارون گرفت یکم زیر بارون قدم بزنم و نفس بکشم عجیب دلم گرفته بود عین هوا ! پیش بینیم درست از آب در اومد و تا ظهر یکسره بارون اومد ، هر بار که در کتابخونه باز می شد بوی نم خاک تمام ریه ام رو پر می کرد چه حال خوبی داشتم اون روز ... اگر به دلم بود چادرمو می ذاشتم تو کیفو تا خود خونه می دویدم ، چه خوش میگذشتا ! کتایون تا دید بارون تنده گفت : _امروزم حسام نمیاد دنبالت الهام ؟ بعضی حرفای معمولی انگار از شمشیر دو لبه بدتره بیخودی تا ته قلبتو می بره ! بی تفاوت گفتم : _نه فکر نکنم دیگه بیاد این روزا سرش خیلی شلوغه چادرشو سرش کرد و گفت : ایشالا که خیره ، بدو جمع کن بریم ، امروز مجید میاد دنبالم تو رو هم می رسونیم هوا خیلی بده _نه مرسی ، از صبح برنامه ریزی کردم که زیر بارون راه برم تو برو به سلامت _برنامه ریزیت تو حلقم ! ایشالا که یه رعد و برقم بزنه بخوره به تو یکم مخت به مرحله سلامت نزدیک بشه خندیدم و گفتم : -ایشالا ، ولی من از این یه مورد بدجور می ترسم نفرین نکن کتی خانوم _نترس بارون امروز به دعای من نبوده ... شنیدی که میگن به دعای کتی سیاه بارون نمیاد ؟ _نه والا ! این یکی خیلی جدید بود _مجید اومد میس انداخت ، انقدر بدم از میس که نگو ... حالا انگار زنگ بزنه بگه کتی خانوم من دم در منتظر شما هستم قدم رو چشم ما بذارید چی میشه !ایییش _از دست تو ... حالا نزول اجلال کن بنده خدا منتظره ! _چشـــم .مواظب خودت باش عزیزم ، خداحافظ _حتما ، خوش بگذره خدانگهدار به مامان زنگ زدم و گفتم که هوا قشنگه می خوام یکم قدم بزنم اولش مثل همیشه گیر داد که سرما می خوری زود بیا ،
🌷توسل به حضرت زهرا«س» 🌙حضرت آیت‌الله بهجت(ره)به توسل به حضرت زهرا(س) تأکید می‌کردند. می‌فرمودند: 【هرکسی که گرفتار است و مشکل دارد، چاره‌اش این است که متوسل شود به زهرای مرضیه】 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
صبـــح آمد و من منتظر یارم از شــب به سحــر یکسرہ بیدارم گر بگذری از کوی دلم ای یار یک بار بدہ فرصت دیدارم 🌷شهید سیداحسان حاجی‌حتم‌لو🌷 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی
🌹 از آنهایی مباش که با آرزوی دراز توبه را عقب انداختند. گفتم که به پیری رسم و توبه کنم آنقدر جوان مرد و یکی پیر نشد. فقط کافیه یه بار بگی نفهمیدم و بد کردم. ˝آیت الله مجتهدی (ره)˝ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ولی وقتی دید خیلی دلم می خواد چیزی نگفت جز اینکه فقط مواظب باش با خیال راحت در رو بستم و راه افتادم ، جای ساناز خالی که کلی عکس بگیره از اینهمه قشنگی ... جدیدا توی پارک آهنگ میذاشتن ، البته توی کتابخونه که بودیم صداش نمی اومد ولی وقتی می اومدی بیرون میشنیدی آهنگش قشنگ بود همونجوری که آروم راه می رفتم زیر لب منم می خوندم هـــوا خوبه .... توام خوبی .... منم بهتر شدم انگار یه صبح دیگـه عاشـق شــــو به یاد اولیـن دیـــدار به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستـم چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم تبــِت هـر صبــح با مـن بـــود تب گل هـای داوودی تبـــی که تـازه می فهـمم تو تنهــا باعثـــش بودی تو خورشیـدُ قسم دادی فقط با عشق روشن شه یه کاری با زمیـن کـردی که اینجا جای مونـدن شه تو می چرخی به دور ِ من ، کنارت شعله ور میشم تو تکــراری نمیشی مــن بهــت وابستــه تر میشم انگار این آهنگ و این هوا آدمُ مسخ می کرد ! نفس عمیقی کشیدم که یکی پشت سرم گفت : _هوا که خوبه ، منم که خوبم ، تو چی ؟ بهتر شدی انگار ؟ با تعجب برگشتم و به حسام نگاه کردم ، خیس شده بود مثل من ! از توی موهاش آب می چکید ، یه لبخندم کنج لبش جا خوش کرده بود از دیدنش خیلی خوشحال شدم نتونستم منکر بشم ... همین خوشحالی هم باعث شد تا منم لبخند بزنم _خوب پس خوبی ، فقط احتمالا یخ کردی زبونت از کار افتاده _سلام _علیک سلام ، اینجا چیکار میکنی ؟ _قدم می زنم _ از مامانت اجازه گرفتی اومدی تو پارک قدم بزنی زیر بارون شعرم بخونی ؟
خاک تو سرم ! من که داشتم واسه خودم می خوندم اونم آروم !! یعنی شنید ؟ فکر کنم بدجور ضایع شدم و لپام قرمز شد زد زیر خنده و گفت : _مچ گیری رو یاد گرفتی ؟ بعدا به سانازم یاد بده .... _بدجنس ! _حالا جدی گرفتی ؟ - چی ؟ _اجازه دیگه .... معلوم بود حالش خیلی خوبه ، یه لحظه دلم گرفت ... نکنه اتفاقی براش افتاده که انقدر خوشحاله ؟ یعنی نسترن بهش .... _الهام کجایی بابا ؟ بیا بریم تا نچاییدیم اخم هام ناخواسته رفت تو هم و گفتم : _من نمیام ممنون ، تو برو _کجا برم ؟ می خواستم بگم برو پیش همون نسترن که اینهمه وقتتُ گرفته و شادت کرده ، من دلم ابری تر و بارونی تر از این هواست ! ولی چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین ....حس کردم یه لحظه هوا روشن شد ، با ترس به آسمون نگاه کردم که یه صدای وحشتناک گوشمو پر کرد جیغی کشیدم و رفتم نزدیک حسام ... زد زیر خنده و گفت : _چی شد دختردایی ؟ خدا بد نده ... همش یه رعد و برق بودا _حســــام ! از صدای لرزونم فهمید که بدجور ترسیدم چون خنده اش رو جمع کرد و با نگاه مهربونش گفت : -ببخشید ، حالا که دلت نمیاد از این هوا دل بکنی و زنداییم می دونه که دیرتر میری بیا بریم تو اون کافه بشینیم و یه چیز داغ بخوریم بعدم با هم میریم خونه ، هان ؟ نمی دونستم قبول کنم یا نه ... ازش خجالت می کشیدم ! چه حس بدی .... ولی یکم که فکر کردم دیدم شاید دیگه از این پیشنهاد ها بهم نده ! بهتر که قبول کنم سرم رو تکون دادم و گفتم : _بریم یه لحظه حس کردم یکی داره پشت سرمون میاد ، برگشتم و نگاه کردم اما کسی نبود ! سعی کردم همه فکرها و بدبختیام رو از ذهنم بریزم دور تا از همه چی لذت ببرم ... پشت یه میز نزدیک پنجره نشستیم و حسام سفارش قهوه و کیک داد اکثر کسایی که اونجا بودن مثل ما خیس شده بودن ، به حسام گفتم :
•• قسم‌بھ لحظه‌ای‌کھ قلبت‌از درد‌ بھ خود؛‌می‌پیچد و هیچ مأمنی‌جز . . «؏» - برایش نمی‌یابی..:)🌱 •• |رَبنّاآتِنانِگاهِ‌فاطِمه«س»| 🏴 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق او با گريه تنها نميگردد ادا پير كن مارا خدايا در عزاى فاطمه 💔 🥀 🏴 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♩ شما نــباشید ؛ همہ ےِ.. بُغض ‌هاےِ جھان! در گلوےِمن‌اسٺ:(😓 [🛵] ♪ ''♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•