eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راههای رسیدن بخدا از زبان آیت الله کشمیری شاگرد ممتاز آیت الله سید علی قاضی طباطبایی رحمت الله علیه✨🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چقدر رویایی می‌شود اگر ماهِ‌حسین را با دیدن رویِ‌ماهت آغاز کنیم...❤️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
voice.ogg
565.4K
ڪسی ڪہ نور دوست داره نمۍ تونہ توۍ تاریڪی بشینــه.🌻 👌 ❁🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
‹🕌✨› بین‌‌‌صف‌‌‌منتظرم‌‌‌تاکہ‌‌‌مراهم‌‌‌ببرے.. نجف‌‌وکرب‌‌ُبلاهرچہ‌‌‌مقدّردارے(: .. 💛 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💌| عشق به حق، لازمه تشخیص درست!
🔹️نماز شب خوان ولی اهل آتش! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل یڪ دیوانه و چشم انتظار فصݪ عشق🌱 میشمــارم روز و شب را تامحــرم یاحسین🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 وقتی وارد جمع اهالی روستا که یک دایره ی بزرگ زده بودند، شدم، خیلی ها راه را برایم باز کردند تا جلو بروم و شاهد اعدام قاتل همسرم باشم. و من با پاهایی کم جان، و ذهنی پر از خاطرات پر پر شده، جلو رفتم. تا جاییکه مقابلم طناب داری بود که از جرثقیلی آویزان شده بود. صدای ضجه های مادر و پدر مراد بلند بود ولی حتی آنها هم خوب می‌دانستند که حکم قتل عمد قصاص است. سکوت کردم. سکوتی تلخ که مدام داشت خاطرات شیرین گذشته ام را برایم مرور می‌کرد. با آمدن متهم با آن دست های بسته، صدای همهمه ها بیشتر شد. عمه فوری دستم را گرفت ولی من قرص تر از آن بودم که حالم در برابر کسی چون مراد، بد شود. و نمی‌دانم چرا در میان آن همه هیاهو و سر و صدا، صدای حامد توی گوشم بود. « _آخرین باری که چشمات رو سرمه کشیدی یادم نیست ولی نگران نباش... چشمات بی سرمه هم میتونه منو مست کنه....» مراد بالای سکوی اعدام ایستاد. حتی در آن لحظات آخر هم مغرور بود. آنقدر مغرور که داشت در بین جمعیت دنبال من می‌گشت و مرا دید. انگشت اشاره اش را سمت من بالا آورد و به من اشاره کرد. و کمی بعد فریاد کشید: _تلافی میکنم.... مطمئن باش.... روح من دست از سرت برنمی داره. پوزخندی از خیال خامش زدم و تنها به او خیره ماندم. قطعا او دیگر یک انسان هم نبود! حیوانی بود که پوست انسان را به تن داشت! حتی ذره ای ابراز پشیمانی نکرد. التماس نکرد... خواهش نکرد.... حتی خدا را هم صدا نزد! و طناب دار همه چیز را تمام کرد. ان لحظه که جر ثقیل او را بالا کشید و خیلی ها جیغ کشیدند و خیلی ها چشم بستند تا نبینند، من تمام مدت دست و پا زدن هایش نظاره کردم. چقدر سخت دست و پا زد! ولی حامد من تنها چشمانش را آرام بست و سکوت کرد و از دنیا رفت. اشکی از چشمم افتاد. دلم آتش گرفت. مراد اعدام شد. اما من آرام نشدم. جنازه ی بی جان مراد، بعد از چند دقیقه از بالای دار پایین آمد و من نگاهم هنوز به آن طناب دار آویزانی بود که انتقام خون حامد مرا از مراد گرفت! اما حال من خیلی بد بود. فکر می‌کردم با اعدام مراد آرام میشوم. آتش قلبم فروکش می‌کند، اشکانم خشک می‌شود اما نشد. من دوباره از نو سوختم. سر تا پا.... عمه مدام می‌پرسید : _خوبی مستانه؟ و من مدام سری تکان میدادم. به خانه برگشتیم. از همان لحظه ی ورود به خانه، متوجه ی نامنظم بودن تپش های قلبم شدم اما وقتی در خانه را گشودم و مادر حامد با بغض و گریه پرسید: _قاتل حامد من.... قصاص شد؟ دیگر نفهمیدم چی شد. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 نفسم شاید داشت قطع میشد یا روزهایم شاید توقف کرده بود روی همان روزی که حامد پر کشید. حالم بد بود. بد تنها یک کلمه ی دو حرفی بود برای توصیف وخامت حالم اما برای من هزار حرف داشت و پشت هر حرفی هزار درد! چشم گشودم. پلک هایم به سختی جان کندن، باز شدند. صدای گریه ی مادر حامد را می‌شنیدم ولی خودش در جمع نبود. عمه و خانم جان و رها با لیوان آب قندی دورم را گرفته بودند. _بیا مستانه جان.... یه قُلُپ از این آب قند بخور. چقدر آب قند!.... دوای روزهای تلخ من، شیرینی آب قند نبود! آهی کشیدم و به اصرار عمه کمی از آب قند را نوشیدم و خانم جان با حرص غر زد. _آخه واسه چی رفتی دیدن اعدام مراد؟ و همین سوال کافی بود برای گفتن درد روزهای تنهایی ام. و همراه شد زبانم با اشک چشمانی که 6 ماه برای حامد اشک ریخت. _چی میگی خانم جان؟!.... خواستم دلمو آروم کنم.... خواستم با چشمای خودم ببینم مرگ اون کثافت عوضی رو بلکه آروم بشم.... نشدم.... ولی آروم نشدم.... سوختم.... حامد من یه فرشته بود و اون عوضی یه اشغال..... کاش حامد من نمی رفت.... کاش ما رو تنها نمیذاشت..... و گریستم. با گریه ام خیلی ها گریستند. حتی رها.... حاضر بودم مثل رها فرزندی را در نوزادی از دست بدهم اما حامد کنارم باشد.... اما نبود. به اصرار عمه و خانم جان، یک قرص خواب خوردم و افتادم بلکه کابوس های شب و روزم با دیدن خواب حامد تبدیل به رویایی شیرین شود. اما حتی با قرص خواب هم خوابم نبرد. تنها گیج و منگ شدم و چند دقیقه ای دراز کشیدم. واقعا دلم میخواست خواب حامد را ببینم و به او بگویم: _می بینی حالمو؟ .... می‌بینی چه بلایی بعد تو سرم اومد؟.... پس چرا سراغی از من نمیگیری؟ چرا حالم رو نمیپرسی؟....نمیگی دلم برات یه ذره شده؟.... میدونم که چون تو فرشته ای بودی روی زمین.... به حتم در گوشه ای از بهشت خدا هستی و در آرامش کامل.... اما به من که در التهاب روزهای بی تو هستم، رحمی کن.... دلم هوایت را کرده.... هوای نگاه چشمان زیبایت را.... هوای کلام عاشقانه ات را..... هوای آغوش پر مهرت را.... همه ی خوبی هایت را ازم گرفتی!.... رویایت را به من حرام نکن.... حامد جان. چه روز بدی بود آنروز! اصلا هیچ شباهتی به روز انتقام من از مراد نمی‌خورد!.... شاید هم انتقام مرا آرام نکرده بود. داغ حامد سنگین تر از این حرفها بود و سخت تر از همه روزهای آن 6 ماهی که گذشته بود. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏 شب ما را لبریز از آرامش🕊 و مشکلاتمان را آسان کن🕊 و فراوانی را در زندگی همه جاری فرما🕊 ما را بندگان شاکر قرار ده نه شـاکی🕊 الهی آمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜خداوندا 🌸امروز به فرشتگانت بسپار 💜سبدی پر از لبخند و شادی 🌸سلامتی و تندرستی 💜برکت و روزی فراوان 🌸برای دوستانم به ارمغان بیاورند 💜صبح سه شنبه‌تون عالی
تا ماه محرم جوری از چشات مواظبت کن که تو روضه با سوز دل اشک بریزی..! مواظب‌دلت‌باش(:🚶‍♀ نزار گرد و غبار گناه جوری دور قلبتو بگیره که با روضه سنگین هم دلت نشکنه!! جوری باشی که حتی وقتی گفتن حسین علیه‌السلام سیل اشک از چشات روون بشه.. خوب ‌باش ‌تاخوب‌ نوکری ‌کنی((: 🌱 🥀 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هردَم‌بھ‌گوشَم‌میرسد‌آواۍ‌زنگِ‌قافلھ این‌قافلھ‌تا‌ڪربلا‌دیگـر‌ندارد‌فـاصلھ 🖤 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🖼✨ --🖤 🇵 🇷 🇴 🇫 🇮 🇱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی رحمتت را شاملم کن🍂🌸 سراپا عیب و نقصم؛ کاملم کن کمال آدمیت حق شناسیست به جمع حق شناسان واصلم کن🍂🌸 هزاران مشکل هم در کار باشد زلطف خویش حل مشکلم کن صبحتون به شادکامی☺️🍂🌸
ماسک‌،گرما‌،فاصله،ضدعفونی،وقتِ‌کم.... روضه‌هایت‌ناز‌دارد؟!هرچـــــه‌باشد؛میخرم🖤:) محرم‌ِارباب‌آمد 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌻روزه، شرایط و نتایج! 🌸حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) : «هر شخصی ماه رمضان را روزه بدارد و پاك دامنى ورزد و زبانش را حفظ كند و آزارش را به مردم نرساند ، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى‌آمرزد و از آتش آزادش مى‌كند و در سراى ابدى جايش مى‌دهد و شفاعت او را درباره موحّدان گنهكار به تعداد كوه هاى به هم پيوسته ، مى پذيرد» .
میگن الگوے یه بچھ‌ پدرشه الگوے ما بچه های شیعه هم مولا علے مونه((: ولے ...! چرا هیچڪدوم از ڪارامون شبیه بابامون نیست-؟💔 ...🚶🏻‍♂ ‌-------•|📱|•-------‌
✨ دنیا به روی سینه ی من دست رد گذاشت بر هرچه آرزو به دلم بود سد گذاشت